فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story
🍁 پاییز میرسد که مرا مبتلا کند
http://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸
🍁کوچهی هشت ممیز یک🍁
قسمت شصت و چهار
🔹نماز که تمام شد، سید آرام از چنگیز پرسید که حاج عباس آمدند یا نه. جواب منفی چنگیز را که شنید از جا برخاست. آقای مرتضوی شروع به خواندن تعقیبات کرد. چنگیز پشت سر سید راه افتاد. سید وارد آشپزخانه شد. کتری چای را برداشت و مشغول ریختن چایی شد. چنگیز، کتری آب جوش را برداشت و استکان ها را پر کرد. سینی اول که آماده شد چنگیز آن را برداشت و داهل مسجد رفت. سید، سینی دوم را پر کرد و وازد مسجد شد. چنگیز در حال تعارف سینی بود. نگاهی به سید انداخت که به گوشه مسجد رفت. از زیر پرده، سینی را به قسمت خواهران فرستاد و گفت چایی را بردارید. صدایی تشکرکرد. سید که خیالش راحت شد، به سمت آقای مرتضوی رفت و آرام گفت حاج عباس را از بعد از نماز ظهر ندیده است. مردم چایی رادخوردند. برخی غر زدند که پس شیر و خرما کو و برخی بخاطر همین چای تشکر کردند. سید بالای منبر رفت. همهمه از بخش خواهران بلند بود. سکوت سید و تذکر آقای مرتضوی، یک سوم صدا را خواباند اما هنوز نمی شد صحبت را شروع کرد.
🔸سید با صدای بلند و با لحن صوت مجلسی عبدالباسط گفت:"بسم الله الرحمن الرحیم" سکوت بر مسجد، حکمفرما شد. آقای مرتضوی از این فکر سید کیف کرد و نشست. با خود گفت "ظاهرا سید نیازی به کمک ما ندارد. ما باید از او کمک بگیریم" و از این فکر تبسمی بر لبانش نشست. سید ادامه داد:"از خواهران محترم درخواستی دارم. روایتی که به نظرتان زیبا و کارآمد آمده را روی برگه ای بنویسید و اول نماز هر شب بدهید بخوانیم. " صدای صلوات از قسمت خواهران بلند شد. یکی از آقایان گفت :"مثل اینکه خانم ها خیلی خوششان آمد" برخی خندیدند. سید دعای فرج را خواند و صحبت را شروع کرد.
🔹حاج عباس، وارد مسجد شد. دنبال آقای مرتضوی گشت. کنارش رفت و آرام در گوشش چند دقیقه ای صحبت کرد. چهره آقای مرتضوی گرفته شد. برخاست و به چنگیز گفت :"بعد از اینکه مردم رفتند به سید بگو به بیمارستان بقیه الله بیاید. همان جا که حاج احمدبستری بود. چنگیز پرسید :" چه شده؟ " حاج عباس نگاه مضطربش را به سید انداخت و آرام به چنگیز گفت: "حاج احمد سکته کرده. بعد از خلوتی مسجد به سید بگویی ها" چنگیز که بعد از دیدار آخری که با سید از حاج احمد داشت و نوع برخورد محترمانه سید را با حاج احمد دیده بود، نسبت به او مهربان تر شده بود و از این خبر، ناراحت و آشفته شد. حاج عباس بو آقای میرشکاری به سمت در مسجد رفتند. آقای میرشکارز نگاهی به شکاف دیوار کرد و گفت:"اینم شده قوز بالاقوز. نگهبان امین از کجا بیاورم حالا؟!" و با ناراحتی و نگرانی مسجد را ترک کرد.
🔸چنگیز استکان های خالی و نیم خورده چایی را از جلوی مردم جمع کرد. سید جملات آخرش را گفت:" برای هر کارمان ولو به یک لبخند، نیت اخروی داشته باشیم برده ایم. خدا کمک کند بتوانیم لحظاتمان را نورانی تر از قبل کنیم." دعا کرد و مردم با صلواتی او را همراهی کردند. چنگیز سینی خواهران را هم که از زیر پرده بیرون آمده بود برداشت و به آشپزخانه برد. مسجد، زودتر از همیشه خالی شد. سید بعد از خداحافظی و پاسخ به پرسش های چند جوان و میانسال، به سمت چنگیز رفت و پرسید:" خدا قوت. ممنون بخاطر چایی و همه کمک هایت. خدا خیرت بدهد. چه شده بود آقا چنگیز؟ " چنگیز گفته آقای مرتضوی را به سید گفت. سید نگاهی به شکاف دیوار کرد و فکر کرد "چطور مسجد را تنها بگذارم؟"
http://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸
🍁کوچهی هشت ممیز یک🍁
قسمت شصت و پنج
🔹تلفن سید زنگ خورد:"السلام علی الحسین.. السلام علی الحسین." زهرا بود: سلام جواد جان. مسجد تعطیل شده نمیآیی برویم؟" سید گفت:"آخ ببخشید. شما دمِ درِ مسجدید؟" و سریع از مسجد بیرون رفت. چنگیز نمیدانست باید چه کند. روز و شب می گذراند و هدف خاصی نداشت. قبلا گروهی داشت. نوچه هایی. برو و بیایی. گیم نت مسابقات داشتند. در محل کارها میکردند که از یادآوریشان شرمگین میشد. از وقتی مِهر سید به دلش افتاده بود، دیگر دلش نمیخواست با دوستان قدیمیاش بپلکد اما هیچ کار خاصی هم نداشت. سید وارد مسجد شد. چنگیز گفت:"شما بروید بیمارستان. من اینجا میمانم." سید از این پیشنهاد سخاوتمندانه چنگیز تشکر کرد: "خدا خیرت بدهد. آقای میرشکاری نفرمودند برای چه باید بروم بیمارستان؟" چنگیز که به سفارش حاج عباس، اصل اتفاق را رو نکرده بود گفت:"نه ایشان چیزی نگفتند." گوشی سید مجدد زنگ خورد:"جانم.. سلام گلم.. بله.. متشکرم.. نه نیازی نیست شما بیایی. بله. گوشی را بده مادربزرگ آقا چنگیز با ایشان صحبت کنند. بله.. از من خدانگهدار"
🔸سید گوشی مشکی رنگش را به چنگیز داد. چنگیز نگاهی به گوشی ساده سید کرد و آن را با لبخند گرفت: "الو.. الو.. الو عزیزجون.. الهی قربونت برم.. سلام عزیز جون.. خوبین؟ حالتون خوبه؟ دیگر حالتان به هم نخورد عزیز؟" و با حالت گریهای ادامه داد:"عزیز چنگیزتو ببخش بخاطر بی لیاقتی من اینقدر در به در شده ای" و دیگر حرفی نزد و فقط اشک ریخت. سید که از همان ابتدا، از چنگیز فاصله گرفته بود تا راحت با مادربزرگش صحبت کند، صدای گریهاش را شنید و شروع به خواندن سوره عصر کرد و خواندن را چند بار تکرار کرد. چنگیز آرامتر شد. گوشی را به سید داد. قطع شده بود. صدای گوشی بلند شد: جانم.. سلام گلم.. باشه آمدم." از مسجد بیرون رفت و با قابلمه ای برگشت. قابلمه را جلوی چنگیز گذاشت و گفت:"افطار کن آقا چنگیز. من با اجازه ات بروم بیمارستان. همهاش را بخوریها. خدا خیرت دهد که از مسجد مراقبت میکنی". پیشانیاش را بوسید و قبل از اینکه احساس شرمندگی و خجالت به او دست دهد، مسجد را ترک کرد.
🔹به بیمارستان که رسید، به آقای مرتضوی تماس گرفت. حاج عباس خود را به طبقه پایین رساند و سید را به بخش قلب برد. سید، از دیدن حاج احمد تعجب کرد و نگاه پرسشگر خود را به حاج عباس دوخت:"چی شده حاج عباس؟ چه اتفاقی افتاده؟ حاج احمد که حالش خوب بود" حاج عباس، به گریه افتاد و گفت: "موقع نماز ظهر، حاجی با یک حالت خاصی آمد مسجد و شما را نگاه کرد و رفت. حالت غریبی داشت. غم در صورتش موج میزد. نتوانستم بمانم و بلافاصله خودم را به خانهاش رساندم. زنگ زدم و گوشی که برداشته شد خودم را معرفی کردم. خانمش پشت گوشی بود. چون هیچ صدایی از ایشان نیامد. دکمه بازشدن در را زد. میدانید که همسر ایشان را هیچ کس ندیده. خودم در را باز کردم و وارد شدم. صدای حاج احمد از اتاق میآمد. با کسی بحث داشت. احساس کردم نباید وارد اتاق شوم. انگار یقه به یقه شده باشند، آن طور در حال دعوا و بحث بودند. فریاد حاج احمد آمد که نمیگذارم این کار را بکنی. پس این سالها همه این مصیبت ها زیر سر تو بود. وقتی همه بفهمند دیگر یک ساعت هم دوام نخواهی آورد." و باز انگار درگیری شد. دیگر سکوت شد و صدایی نیامد. بعد از چند ثانیه، آقایی از اتاق بیرون رفت و به سرعت از در خارج شد. اصلا نفهمید که من گوشه دیوار ایستادهام." گریه حاج عباس بیشتر شد و ادامه داد:"من که وارد شدم، دیدم حاج احمد روی زمین افتاده. سریع زنگ زدم اورژانس "
🔸 سید از این اتفاق بسیار ناراحت شده بود. آقای مرتضوی ، از اتاق دکتر بیرون آمد و به سید که رسید، به او دست داد:"سلام علیکم حاج آقا. خداقوت" نگاهی به حاج عباس کرد. حاج عباس گفت:"همه چیز را گفتم" نگاه شماتت بار آقای مرتضوی صورت حاج عباس را جدی کرد. دست از گریه برداشت و گفت: "نه آن را نگفتم" سید، نگاهش را بین آن دو رفت و برگشت داد و از حاج عباس پرسید: "چیزی به من مربوط است که نگفتهاید؟ بگویید خب. " آقای مرتضوی دست سید را گرفت و روی صندلی نشاند. از مسجد و شکافش پرسید. سید قضیه نگهبانی چنگیز را تعریف کرد. آقای مرتضوی گفت:"خدا خیرش بدهد این جوان چقدر خوب بود و ما چه فکرها که نمیکردیم." سید پرسید:"حاج آقا، چه چیز را حاج عباس آقا به من نگفته است؟" آقای مرتضوی گفت:"اینکه دعوا سر شما بوده و طرف دعوا هم..." سید از شنیدن این جمله تعجب کرد و گفت:"سر من؟ طرف دعوا؟" آقای مرتضوی ادامه داد: "بله. با آقای میرشکاری" سید، دست بر زانویش زد و با غصه، فقط گفت: "ای وای."
http://eitaa.com/mahdavieat
May 11
🔹🍃🌹🍃🔹
تصویری از قاب های ماندگار رئیسی
📸کریستین امانپور حاضر نشد روسری بپوشد ابراهیم رئیسی مصاحبه را لغو کرد.
پ ن: مقایسه کنید با دیدار روحانی با خانمی که تا زانو لخت بود و نیش روحانی تا بیخ گوشش باز
بعلــــــه فرق میکنه به کی رای بدیم
#حجاب
🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
🍃 خـــــدایا
🍂 در آخرین روزهای تابستان
🍃 دلهای دوستانم را
🍂 سرشار از نور و شادی گردان
🍃 و آنچه را که به بهترین بندگانت
🍂 عطا میفرمایی به آنها نیز
🍃 عطا فرما ...
🍁 آخر هفته تون به زیبایی پاییز 🍁
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story
🌾گاهیگماننمیکنیولیخوبمیشود🌾
http://eitaa.com/mahdavieat
💚 سلام به دوستان مهربانم 💚
🌿 صبح بخیر 🌿
🍃سرتون سبز🍃
🌿لب تون گل🌿
🍃کامتون عسل🍃
🌿چشماتون نور🌿
🍃 لحنتون مهر🍃
🌿حرفاتون غزل🌿
🍃حستون عشق🍃
🌿 دل تون گرم 🌿
🍃لبتون خندون🍃
🌿 حال تون خوب🌿
http://eitaa.com/mahdavieat
🔹🍃🌹🍃🔹
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی:
▫️ ما صحنهای با قابلیت و جامعیت، و ماندگارتر و پر تاثیر تر از دفاع مقدس، در بعد تربیتی و تربیت اخلاقی و رفتاری و حتی ادارهی جامعه مثل دفاع مقدس نداریم، این یک استثنا است.
🇮🇷 هفته #دفاع_مقدس و گرامیداشت رشادت های دلاور مردان عرصه جهاد و شهادت و غیرت، گرامی باد.
🍃🌹🔸ــــــــــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ کارشناسان شبکه 12 اسرائیل:
📍ایرانیان در جایگاه ویژه ای قرار گرفتهاند و آنقدر احساس اطمینان میکنند که برای مقابله با عدم رفع تحریم های تسلیحاتی، بازرسهای فرانسوی و آلمانی را اخراج میکنند..
ـــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥#کلیپ | دفاع مقدس مظهر عقلانیت و تدبیر
🍃🌹🍃
#دفاع_مقدس |
🇮🇷#یاداشت
📝 زوایای چهارگانه عظمت #دفاع_مقدس (گذری بر اندیشه سیاسی دفاعی مقام معظم رهبری امام خامنهای مدظلهالعالی در سخنرانی ۲۹ شهریور۱۴۰۲)
🍃🌹🍃
1️⃣ در جنگ از چه چیزی دفاع شد؟
🔸 نابودی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی.
🔹 جدا کردن بخشهایی از کشور.
2️⃣ در مقابل چه کسانی دفاع شد؟
🔸همه قدرتهای مطرح آن روز دنیا یک جبهه شدند و از حمله صدام به ملت ایران حمایت کردند.
🔹آمریکاییهایی بعنوان مشوق اصلی صدام، علاوه بر کمکهای اطلاعاتی مستمر، شیوههای تاکتیکی نبرد را به متجاوزان آموزش میدادند.
🔸فرانسویها هم پیشرفتهترین تجهیزات هوایی را به صدام دادند.
🔹آلمانیها او را برای تولید سلاح فاجعه آفرین شیمیایی تجهیز کردند.
🔸بلوک شرق به رهبری شوروی سابق هر امکانات زمینی و هوایی که صدام میخواست در اختیارش گذاشتند.
🔹اعراب منطقه هم پول بیحساب به او میدادند.
3️⃣ مدافعان چه کسانی بودند؟
🔸به لحاظ ظاهری؛ مثل هر جای دنیا، نیروهای مسلح ایران اعم از #سپاه و ارتش و بسیج.
🔹به لحاظ باطنی؛ نفوذ کلام برخاسته از معنویت و نفس گرم امام، توجه به خداوند و معنویت در جبههها، پشتیبانی عمومی مردم از رزمندگان، استواری مادران، پدران و همسران شهدا.
4️⃣ نتایج و دستاوردهای دفاع مقدس چه بود؟
🔸حفظ تمامیت ارضی و جدا نشدن حتی یک وجب از خاک ایران عزیز،
🔹آشکار شدن توانمندیهای عظیم ملت.
🔸همه دشمنان هشت سال ملت ایران، همدست شدند، اما نتوانستند هیچ غلطی بکنند.
🔹شکوفایی استعدادهای هزاران جوان،
🔸گسترش فرهنگ مقاومت،
🔺ایمن سازی کشور، به واسطه دفاع جانانه همگانی، تا حد زیادی از تهاجمات محتمل ایمن شده است؛ همانگونه که بارها گفتند گزینه نظامی روی میز است، اما از روی میز تکان نخورد.
✅ و اما؛ همه ما بعنوان سرباز، موظفیم در تبیین اندیشههای فرمانده در راستای #جهاد_تبیین کوشا باشیم.
✍️ محمدعلی برزگر
🇮🇷
🎥 "نشست متمرکز عملیات تبیینی ثامن ۳۴"
🍃🌹🍃
✅ موضوع: بیان عملکرد مجلس کنونی در ریل گذاری نسبت به تحقق آرمانهای انقلاب
🎙 سخنران: سید نظام الدین موسوی- سخنگوی هیئت رئیسه مجلس شورای اسلامی
⏰ زمان: جمعه- ۳۱ شهریور ساعت ۲۱
❌ لینک ورود به نشست
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
🔹🍃🌹🍃🔹
میگماااااا یه وقت بد نباشه اونایی که آریایی بودن و عرب نمیپرستیدن بفهمن یه آخوند رفته میراث هخامنشی رو پس گرفته!
پ ن: بعله عاشق ملیت بودن به هارت و پورت تو خالی و سجده کردن به تخت جمشید شیراز نیست، باید اهل عمل بود.
🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
💚 سلام به دوستان مهربانم 💚
🌿 صبح بخیر 🌿
🍃سرتون سبز🍃
🌿لب تون گل🌿
🍃کامتون عسل🍃
🌿چشماتون نور🌿
🍃 لحنتون مهر🍃
🌿حرفاتون غزل🌿
🍃حستون عشق🍃
🌿 دل تون گرم 🌿
🍃لبتون خندون🍃
🌿 حال تون خوب🌿
http://eitaa.com/mahdavieat
4_5798472854831895419.mp3
2.39M
▪️🔸▪️🔸▪️
▪️قصه یتیمی امام زمان علیهالسلام
👈 توصیف آخرین لحظات زندگانی امام عسکری علیهالسلام
🎙استاد عالی
#شهادت_امام_حسن_عسکری
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🔸▪️🔸▪️
این نسخه گره گشاست
#شهادت_امام_حسن_عسکری علیه السلام
🍃🌹▪️ــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ نگویید خانم چادری بلکه بگویید شهید زنده، مجاهد فی سبیل الله. . .
🎤 استاد شجاعی
#حجاب
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
http://eitaa.com/mahdavieat
حتما عضو کانال مهدویت بشوید