#کتاب_آقای_شهردار🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_مهدی_باکری 🌷🕊
فصل دوم..(قسمت پنجم)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
مهدي، خشاب سلاحش را عوض كرد. نوراالله به آرامي سربلند كرد و از فـراز تپـه به روبه رو نگريست. ناگهان صداي چند شليك بلند شد و گلوله هايي به تخته سنگي كه مهدي و نوراالله پشت آن پناه گرفته بودند، خورد و تكـه هـاي سـنگ بـه اطـراف پاشيد. مهدي، دست نوراالله را كشـيد. نـوراالله بـر زمـين غلتيـد. باريكـهاي خـون از پيشاني اش ميجوشيد. ـ چي شد، نوراالله؟ نوراالله، دست به پيشاني گرفت و گفت: چيزي نيست. فكر كنم تكه اي سنگ به پيشاني ام خورده. مهدي، پايين پيراهنش را كند و پيشاني نوراالله را بست. صداي احمد از بالا بلنـد شد. ـ دارند فرار ميكنند، آقا مهدي! مهدي سريع بلند شد. رگباري به سوي افراد ضـد انقـلاب شـليك كـرد و فريـاد كشيد: نگذاريد فرار كنند. بزنيدشان». بار ديگر صداي شليك گلوله ها، كوهستان را پر كرد. مهدي و نوراالله گربـه وار بـه پايين سرازير شدند. پشت سرشان، احمد و هاشم ميآمدند. صبح زود بود كه به مهدي خبر رسيد. تعدادي از نيروهاي ضد انقلاب بـه يكـي از روستاهاي اطراف اروميه آمدهاند. مهدي، نيروهايش را آماده كرده و سوار بر جيپ بـه سوي روستا رفته بودند؛ اما زماني به روستا رسيدند كه ضد انقلاب گريخته بود. چنـد زن بر گرد سه نعش شيون ميكردنـد و چنـگ بـه صورتشـان مـيزدنـد. آن سـه، از بسيجيان روستا بودند كه مسئوليت حفاظت از روستا را داشتند. در كنار جـادة نيمـه تمامي كه به سوي روستا ميآمد، پنج نفـر از بچـه هـاي جهادسـازندگي اعـدام شـده بودند. مهدي فرصت را از دست نداد و به همراه نيروهـايش بـه تعقيـب اشـرار رفـت. ساعتي بعد، در نزديكي رودخانهاي به آنها رسيدند و نبردي سخت آغاز شد. مهدي دريافت كه اشرار ميخواهند از رودخانة كف آلـود و پرخـروش بگذرنـد. رو به هاشم كه راكت انداز بر دوش داشت، فرياد زد: هاشم، بزن! هاشم كه نفس نفس ميزد، چند نفس عميق كشـيد، لـرزش دسـتان خسـتهاش را گرفت و آر،پي، جي را رو به آنها نشانه رفت. ـ يا مهدي... موشك باردي سفيد به سوي اشرار به پرواز درآمد و لحظه اي بعد در نزديكي آنها منفجر شد و باران سنگ و ماسه را بر سر آنها باراند. چنـد نفـر بـر زمـين غلتيدنـد. مهدي پا تند كرد. يكي از اشرار كه مجروح شده بود، برگشت؛ اما گلوله هـاي مهـدي سينهاش را دراند و او به پشت در رودخانه پرت شـد. دو نفـر ديگـر بـه آب زدنـد و همراه جريان شديد آب رفتند. نيروهاي مهدي به سويشان شليك كردنـد؛ امـا آنهـا ديگر از تيررس گذشته بودند. مهدي به جنازهها رسـيد. سـه نفـر بودنـد؛ خـونين و بيجان. صداي آذرخش در كوهستان پيچيد. مهدي به آسمان نگاه كـرد. بـاران آغـاز شد. رودخانة پر صدا و خروشان در زير بارش قطرات باران قوت گرفت. مهدي با دل نگراني گفت: رودخانه خيلي پرزور شده. آن شب تا صبح باران باريد. مهدي، سلام نماز صبح را داد؛ اما باران هنـوز قطـع نشده بود. قطرات باران به شيشة پنجره مـيخـورد و صـدا مـيكـرد. مهـدي رو بـه همسرش كه پشت سرش نشسته بود و ذكر ميگفت، كرد و گفت: قبول باشد. مـن امروز زودتر به شهرداري ميروم.همسرش، چادر سپيد نمازش را برداشت و گفت: تو خسته اي آقـا مهـدي. يـك كم استراحت كن. مهدي بلند شد. لباس عوض كرد و گفت: «استراحت بماند براي بعد. سرم خيلي شلوغ است. سماور جوشيد... لااقل يك تكه نان بخور، بد برو. مهدي لبخندي زد و نشست. اران تازه قطع شده بود. مهدي از پنجرة اتاقش به خيابان نگاه مـيكـرد. جوي هـا لبريز شده و آب در خيابان و كوچه هاي مجاور سرازير شده بود. مهـدي پشـت ميـز نشست. پروندهاي را كه مطالعه ميكرد، بست. درِ اتاق به صـدا درآمـد و نـوراالله وارد اتاق شد. هول كرده بود. مهدي بلند شد و گفت: چه شده، نوراالله؟ نوراالله پيشاني اش را پانسمان كرده بود. بـا هـول و ولا گفـت: «سـيل آمـده، آقـا مهدي... سيل.مهدي سريع گوشي تلفن را برداشت.
#ادامه_دارد
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🕊🌹🕊
بیا که لحظه لحظه ام انتظار می شود
دلم برای دیدنت بی قرار می شود
تمام هستی ام شده اسیر عشق پاک تو
بی تو هر لحظه دلم جریحه دار می شود...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨صبحت بخیر مولای من همه داروندارم✨
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
11.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ رئیس پیشین موساد:
📍حمله نظامی به ایران را از فکر خود بیرون کنید
با کشور بسیار بزرگی طرف هستید که به اندازه نیمی از اروپا است
ایرانی ها ظرفیت یگانهای به اسم حزب الله دارند و از این راه با ما هم مرز شدهاند. مقدار سلاحی که ایران در لبنان ذخیره کرده دیوانه کننده است!
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🔴 نخستوزیر عراق: همیشه کنار ایران هستیم
🔹بین ما و ایران ۱۴۰۰ کیلومتر مرز مشترک وجود دارد که وجوهات ما از آن بیشتر است. این بار دومی است که من به ایران آمدم که نشان دهنده اهمیت روابط دو کشور است.
🔹مجموعه پروندههای اقتصادی بین دو کشور و تبادلات تجاری را به نحوی که به نفع دو کشور باشد بررسی کردیم.
🔹از همه حامیان عراق خصوصاً جمهوری اسلامی که در مقابل داعش به عراق کمک کردند، تشکر میکنم.
#نخست_وزیر_عراق
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
✅ردیابی شبکه اخلال گر نظام سلامت کشور- قسمت سوم
⚠️گاندوهای آمریکایی مانع ورود واکسن شدند
🔹اگر از آمریکاییها و لندن نشین ها واکسن نخریم، بهتر است از بقیه نیز نخریم! این محتوای اقداماتی است که ظریف برای واردات واکسن انجام داده بود. برخی سفرای ظریف هرقدر که استاد لابی کردن برای ایجاد کانال ارتباطی با حزب دموکرات آمریکا هستند؛ در انجام وظایف بدیهی خود در سفارتخانه پایشان لنگ میزد.
🔸آش اقدامات وزارت خارجه ظریف آنقدر شور بود که زالی فرمانده ستاد مبارزه با کرونا اعلام کند که سفرای ایران اصلاً به دنبال خرید واکسن نیستند، همین اظهارات کافی بود تا ظریف به حرف آمده و در پستی اینستاگرامی برای مردم دلسوزی بیهوده کند.
🔹 باوجودآنکه ظریف ادعا کرده بود ۱۵۰ میلیون دلار برای واردات واکسن به وزارت بهداشت اختصاص پیداکرده است؛ اما هیچ خبری از واکسن نشده و دولت روحانی فرصت ها را یکی پس از دیگری در دعواهای زرگری میان چند وزارتخانه و دست روی دست گذاشتن رئیسجمهور وقت به امید حصول توافق در وین بگذراند.
🔸گاندوهای نفوذی آنچنان در سر تا پای دولت روحانی نفوذ کرده بودند که حتی اجازه نمی داند؛ واکسنی جز واکسن آمریکایی وارد کشور شود، آن ها با القاء آنکه واکسن های چینی و روس مردم را تبدیل به موش آزمایشگاهی می کند؛ از هر حربه ای برای فشار به نظم درباره تماس با آمریکایی ها استفاده می کردند!
⚠️واردات واکسن به کشور چقدر پیچیده است؟
🔸شاید گمان کنید که واردات واکسن به ایران روندی پیچیده و سخت دارد، روحانی با انبوهی از رسانههای داخلی و خارجی اینگونه صحنهسازی کرده بود که خرید و واردات واکسن تنها به توافق با بایدن بستگی دارد و اگر در برابر آمریکاییها تسلیم نشویم، مردم باید یکی پس از دیگری جان خود را از دست بدهند.
🔸اما رئیسی نشان داده سیاست خارجه انقدرها هم پیچیده نیست؛ میتوان با یک تماس تلفنی مقتدرانه با شی جینپینگ بهاندازه نیاز واکسن به کشور وارد کرد تا جایی که رئیس هلالاحمر از واردات ۱۸۰ میلیون دوزی آن تا بهمنماه خبر داده است.
🔹به همت دولت جدید و پیگیریهای انجامشده، میزان واکسیناسیون روزانه تقریباً دو برابر شده و به بیش از یکمیلیون و ۱۰۰ هزار دُز رسیده است. به نظر میرسد زمان راست آزمایی اقدامات روحانی فرارسیدهاست.
⚠️ اکبر گنجی عضو افراطی جبهه اصلاحات اسفند دو سال قبل، در آغاز فراگیری کرونا نوشت: ما کارمندان دولتهای راست افراطی، از طریق کرونا هراسی، ایران و ایرانیان را نابود خواهیم کرد. ما کارمند رسمی بخش پروپاگاندای دولت ترامپ، جانسون، نتانیاهو و سعودی هستیم. وظیفه ما وحشتافکنی است تا با فروپاشاندن سازمان اجتماعی، مردم را به خشونت جمعی بکشانیم... گمان باطل نکنید که ما مخالف سیاسی و... هستیم؛ نه، ما فقط کارمند پروپاگاندای دولتهای راست افراطی هستیم. ما تشنه مرگ و خون مردم ایرانیم. کاری را که شدیدترین تحریمهای تاریخ نتوانست با ایران انجام دهد، ما موظفیم انجام دهیم».
🔹واقعیت آن است که رئیسی حصار تحریم و حصار خود تحریمی نفوذی ها را شکست، حالا مردم بهخوبی میدانند که ۸ سال در زندان خودساخته روحانی اسیر اشتباهات پیدرپی لیبرالها شده و با کدهای غلط آنها خسارتهای فراوانی دیدهاند. حالا زمان زمان آن است که خسارتهای روحی، جانی و اقتصادی مردم در سبد محاسبه قرارگرفته و قوه قضائیه و نهادهای نظارتی نگاه ویژه به پرونده واردات واکسن در دولت قبل داشته باشند.
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🌐 وزیرخارجه: برای ازسرگیری مذاکرت، درحال مشورت هستیم
امیرعبداللهیان در گفتوگو با وزیرخارجه انگلیس:
🔻ایران به مذاکراتی که دارای نتایج ملموس بوده و حقوق و منافع مردم را تامین کند اقبال خواهد داشت. دولت در ابتدای کار در حال مشورتهای داخلی در مورد نحوه ادامه مذاکرات وین است
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
200.docx
10.4K
☘
💠 #یادداشت | خودزنی شیطان بزرگ
🍃🌹🍃
✍️ دکتر یدالله جوانی
#روشنگری
#ثامن
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
#کتاب_آقای_شهردار🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_مهدی_باکری 🌷🕊
فصل دوم..(قسمت ششم)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
چنــد دقيقــه بعــد، گروههــاي امــداد بــه سرپرســتي مهــدي بــه ســوي محلــه مستضعف نشيني كه گرفتار سيل شده بود، راهي شدند. تمامي محله را آب گرفته بود. حجم آب لحظه به لحظه بيشـتر مـيشـد. مـردم، هراسان و با شتاب به كمك مردمي كـه خانـه و زنـدگيشـان اسـير آب شـده بـود، ميآمدند. آب در بيشتر نقاط تا كمر مردم بالا آمده بود. سقف چند خانه فرو ريختـه بود و تيركهاي چوبي بيرون زده بود. گل و لاي و فشار شديد آب، گروههاي امدادي را اذيت ميكرد. مهدي، پرجنب و جوش به اين سو و آن سـو مـيرفـت و بـه امـدادگرها دسـتور ميداد. چند رشته طناب از اين طرف تا آن طرف خيابان كشيده شد. مهدي و چنـد نفر ديگر، طناب را گرفتند و در حالي كه فشار آب ميخواست آنها را ببرد، به سـوي ديگر خيابان رفتند. چند زن و كودك روي بامي رفتـه بودنـد و هـوار مـيكشـيدند نيروهاي امدادي با سعي و تقلا به كمك سيل زدگان كه وسايل ناچيز خانه شـان را از زير گل و لاي بيرون ميكشيدند، شتافتند. مهدي به خان هاي رسيد كه پيرزني در حياطش فرياد ميكشيد. مهدي در را هـل داد. آب تا بالاي زانوانش رسيده بود. پيرزن به سر وصـورتش مـيزد. مهـدي گفـت: چه شده مادر؟ كسي زير آوار مانده؟پيرزن كه انگار جاني تازه گرفته بود، با گريه و زاري گفت: قربانت بروم پسـرم... خانه و زندگيام زير آب مانده... كمكم كن. چند نفر به كمك مهدي آمدند. آنها وسايل خانه را با زحمت بيرون ميكشـيدند و روي بام و گوشه حياط ميگذاشتند. پيرزن گفت: جهيزيه دختـرم تـو زيـرزمين مانده. با بدبختي جمع كردمش. مهدي رو به احمد و هاشم كه به كمك آمده بودند، گفت: يااالله، جلـو درِ خانـه سد درست كنيد... زود باشيد. احمد و هاشم، سدي از خاك جلـو درِ خانـه درسـت كردنـد. راه آب بسـته شـد. مهدي به كوچه دويد. وانت آتشنشاني را پيدا كرد و به طرف خانه پيرزن آورد. چند لحظه بعد، شلنگ پمپ در زيرزمين فرو رفت و آب مكيده شد. پمپ كار مـيكـرد و آب زيرزمين لحظه به لحظه كم ميشد. مهدي غرق گـل و لاي بـود. پيـرزن گفـت: خير ببيني پسرم... يكي مثل تو كمكم ميكند... آن وقـت، شـهردار ذليـل شـده از صبح تا حالا پيدايش نيست. مگر دستم بهش نرسد... مهدي، فرش خيس و سنگين شده را با زحمت به حياط آورد. ـ اگر دستم به شهردار برسد، حقش را كف دستش ميگذارم... چند ساعت بعد، جلو سيل گرفته شد. مهدي، پمپ را خاموش كرد. پيرزن هنـوز دعايش ميكرد. گروههاي امدادي، پتو و پوشاك و غذا بين سيلزدهها تقسيم ميكردنـد. مهـدي رو به پيرزن گفت: خب مادر جان،با من امري نداريد؟پيرزن با گريه دست به آسمان بلند كرد و گفت: پسرم، انشااالله خير از جواني ات ببيني. برو پسرم، دست علي به همراهت. خدا از تو راضـي باشـد. خـدا بگـويم ايـن شهردار را چه كند. كاش يك جو از غيرت و مردانگي تو را داشت؟ مهدي از خانه بيرون رفت. پيرزن همچنان او را دعا و شهردار را نفرين ميكرد! ضا روي جدول كنار خيابان نشسـت و گفـت: «مـن كـه از پـا افتـادم... شـما را نميدانم. عبداالله با پر چفيه، عرق پيشاني را گرتف و گفت: آي گفتي. مجتبي، بلوز فرمش را تكان داد تا بدن خيساش كمي هوا بخورد. خورشيد در وسط آسمان انگار آتش ميريخت. بدن هـر سـه خـيس عـرق بـود. پشت بلوز فرم عبداالله و رضا، ردعرق مثل رشـته كـوهي وارونـه نقـش بسـته بـود. مجتبي گفت: كمي طاقت بياوريد... داريم ميرسيم. بعد از آن خيابان، بـه يكـي از مقرهاي لشكر ميرسيم. نماز ميخوانيم، ناهار ميخوريم و برميگرديم پادگان. عبداالله بسختي بلند شد و رو به رضا گفت: «پاشو رضا... مغزم جوشيد. رضا با بيحالي دسـت بـه سـوي مجتبـي دراز كـرد و بـا كمـك او بلنـد شـد و غرغركنان گفت: «حالا نميشد آقايان با معرفت كمي كمتر سفارش خريد ميدادنـد و اين قدر ما را به دردسر نميانداختند. صابون بخر، دفتر و خودكـار و لبـاس زيـر و .... مجتبي گفت: تند نرو آقا رضا. خُب ديگر... بندگان خدا تقصير نداشتند. خـودت گفتي هر كسي سفارشي چيزي دارد، بگويد. نگفتي؟ رضا گفت: كاش كمي بيشتر پول برميداشتيم تا بـه بـيپـولي نخـوريم. لااقـل همين دور وبر، چيزي ميخورديم و با ماشين شخصي برميگشتيم پادگان. عبداالله گفت: يا قمر بني هاشم... باز فك رضا به كار افتاد. مجتبي بيرمق خنديد و هر سه پا كشان به راه افتادند. رضا در زير سايه درختي روي زمين ولو شد و گفت: بفرما... ايـن هـم از اينجـا. مجتبي، تو كه ميگفتي اينجا دوست و آشنا داري؛ پس چي شد؟ شديم سـكة يـك پول.
#ادامه_دارد
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
⚫️سـلام بـر غـریبــــ مـدیـنـه⚫️
▪️ڪاش #مَـهــدے بزند تڪیه به دیـوار حـرم
▪️خطـبه اے همچـو #عـلـی در حـرم ایـراد ڪـنـد
▪️ڪاش بـا دسـتــــ خـودش آن گـل زیـبـاے عـلـے
▪️حـرمـے بـهـر گـل #فــاطـمــه بـنـیـاد ڪـنـد
▪️مـُردم از غـربـتـــــ تـو یـا #حــســن اے وَجـه خـدا
▪️قـبـر خـاڪے تـو را ڪاش ڪه آبـاد ڪـنـد😔
#هفت_صَفَر
#شهادت مظلومانه سبط اکبر پیامبر،حضرت امام #حسن_مجتبی (علیه السلام) بر محبّین ایشان تسلیت و تعزیت باد⚫️
🌷اللّهمـّ عجّل لوَلیّڪَ الفَرَج🌷
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
رفع چروک پیشانی با سفیده تخم مرغ 👌
🔸سفید تخم مرغ می تواند به بهبود ظاهر پوست پیشانی کمک کند. این ماسک نه تنها به کمتر شدن چین و چروک های پیشانی کمک می کند، بلکه در یکدست شدن رنگ پوست هم تأثیرگذار است
🔸به جای آنکه صرفاً سفیده تخم مرغ را به پوست تان بزنید می توانید آن را با عسل ترکیب کنی
#طب سنتی
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
#سلام_امام_زمانم💕
اگرچه فیض وصلت را بجویم
نمی دانم تو را دیدم چه گویم
جفا کردم وفا بسیار کردی
خطا کردم تو دادی آبرویم
الهی هر کجا منزل نمودی
نگاه لطف تو باشد به سویم
فرج مولا صلواتـــــــ
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪ الفرج
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞