دلتنگی های غروب جمعه
جمعه روزی ست که
آدم ز خودش میپرسد ؛
چند چند است میانِ دل
و دنیای خودش ؟
تا کجا آمده ، اصلا به
کجا خواهد رفت ؟!
هدفش چیست از این
کوچ به فردای خودش ؟
به کانال مهدویت بپیوندید👇
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
از دست پنج شنبه ها
که سراسر تقدیر جمعه ها را
به دلتنگی کشانده است
من، به پنج شنبه ها
بیشتر مشکوکم وقتی
تا شنبه حوصله ی روزها
سر
می رود
گویی جمعه
یقه ی روزهای هفته را
گرفته است
https://harfeto.timefriend.net/16457740903908
نظرات انتقادات خود را با ما در میان بگذارید😊😊🙏🙏
۱سلام ممنونم بزرگوار نظر لطفتونه بزرگواری🌹🌹😊
۲سلام ممنونم ازتون خدا شما راهم حفظ کنه🌹🌹😊
۳سلام عزیز دلم خواهر،گلم شرمندم نکن وظیفه انسان دوستانم بود یه کمکی کرده باشم اخلاق خودتم بیسته سپاسگزارم بزرگواری🌹🌹😊
۴سلام ممنونم عزیز ان شاءالله با حمایت شماها بهترم میشه🌹🌹😊
سپاس از نظراتتون🙏🙏🌹🌹
به کانال مهدویت بپیوندید👇
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃
🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#نویسنده_اکرم_اسلامی
فصل ششم...( قسمت ششم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
تا یک جایی می شد؛ ولی یک جاهایی حساب می کردم تا بخواهم بگویم خودم دست مس اندازم و تمام می شود. من هم که بچه اولم نبودم نمی دانستم کی استراحت کنم کی و چطور کار کنم که طفل معصومی که در راه نداشتم آسیب نبیند مدارا کردم دی ماه سال ۱۳۶۰ زهرا به دنیا آمد. حاج حبیب چند روز بیشتر توی خانه نمی ماند قبل از جنگ مدام برای کار این شهر و آن شهر می گشت با شروع جنگ هم مقصد مسافرت های همیشگی اش شد جبهه هر گوشه که کاری داشتند از ساخت نانوایی و تنور و سرویس بهداشت عمومی بگیر تا تدارکات و رساندن کمک های مردمی حاج حبیب و دوستانش خودشان را می رساندند از سرمای کوه و گرمای دشت و بیابان گریزی نداشتند اسم و رسم منطقه برایشان فرقی نمی کرد فقط می خواستند برای رزمنده ها قدمی بردارند.
بعد از به دنیا آمدن زهرا هم همین بود. کمی که خیالش راحت شد ساکش را برداشت و رفت من هم به بهانه زایمان خودم را تک و تا نینداخته یک بار به صرافت افتادم سرکه بیندازم این چیز عجیبی نبود ان زمان برای مصرف خانه خودمان اندازه دستم بود اما وقتی آستين هایم را بالا زدم و گفتم برای جبهه ترشی بگذاریم و سرکه اش را هم خودمان آماده کنیم بقیه یک طوری نگاهم کردند که منظورشان این بود هم کشمش را حرام می کنم هم زحمتمم را چند برابر هی همسایه ها گفتند اشرف سادات نکن کار ما نیست سرکه حاضری می خریم حرف یکی دو تا و ده تا شیشه نبود اصلا حرف شیشه نبود رفتم خمره های بزرگ سرکه اندازی ننه آقا را در آوردم از بازار کشمش خریدم برای ننه آقا فاتحه خواندم با وضو بسم الله گفتم ک یک مشت کشمش ریختم داخل خمره. خمره ها که پر از کشمش شدند اب ریختم ان قدر که یک وجب بالاتر از سطح کشمش ها را آب بگیرد آخرش هم در خمره ها را محکم کردم و رو به آسمان گفتم خدایا تا اینجاش از دست من بر می اومد. باقیش توکل به خودت.
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهدویت
به کانال مهدویت بپیوندید👇
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدر این عُمر گران را نه تو
دانی و نه من
اسب آمال جهان را نه تو
رانی و نه من
گرم از لطف خدا عُمر دو
صَد نوح کنی
باخبرباش که آخر نه تو
مانی و نه من
#خدایا_عاشقتم
به کانال مهدویت بپیوندید👇
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
❣#سلام_امام_زمانم❣
🔅السَّلامُ عَلَیْكَ یا بابَ اللَّهِ و َدَیّانَ دینِهِ...
🌱سلام بر تو ای دروازه ارتباط با خدا که جز از درگاه تو به ساحت او راهی نیست!
🌱و سلام بر تو ای حکمفرمای دین، که نیکان و بدان را سزا خواهی داد...
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
به کانال مهدویت بپیوندید👇
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞