#مبارزه_با_راحت_طلبی 22
🅾متاسفانه توی زندگی شهری
ارزشِ وقت به خوبی درک نمیشه!!
و وقت هایی که "راحت طلبی" از ما میدزده رو نمیتونیم ببینیم...!!
🔰کوهنوردی باعث میشه که از نعمت هایی که داریم←لذّت بیشتری→ببریم
وطبیعتاً سالم تر زندگی کنیم💖
کسی که "عادت کنه" روی مبل بشینه زودتر بیمار میشه 😪
امّا کسی که اهلِ کوهنوردی وتحملِ سختی ها باشه از نشستن روی یه تخته سنگ هم کلی لذت میبره
#مبارزه_با_راحت_طلبی 23
🔴متاسفانه یکی از آسیب های جامعه ما این هست که :
⬅️مذهبی های ما هم اهلِ راحت طلبی هستن...!!
⭕️ گاهی آدم جرئت نمیکنه که بخواد بچه های مسجدِ یه محل رو کوه ببره
یا
حتی طلبه ها و دانشجوها رو نمیشه بهشون سختی داد زود صداشون در میاد!😒
✅🔹➖♦️🔺
#مبارزه_با_راحت_طلبی 26
💢آغاز مبارزه عملی با راحت طلبی💢
🔹قبل از اینکه زندگی و روزگار ، ما رو مجبور به انواعِ رنج های بد بکنه
خودمون باید "رنجِ مبارزه با راحت طلبی" رو بپذیریم💪✅
☢ مخصوصاً این مبارزه رو باید از سن " ۷ سالگی " شروع کرد
و
تا آخرین لحظات عمر ادامه داد.....
🔚⏳🔮🌏
متاسفانه در جامعه ما،
بچه مون رو رها میکنیم،وقتی که به سن ۱۴ سالگی رسید
و شروع کرد به گناه و فساد و شهوترانی و بی نمازی⚡️
🔺میگیم ای خدا ! چرا بچمون خراب شد؟!⁉️😰
-- این که تا ۱۴ سالگی خوب بود!❗️🙄
🔔 پدر و مادرهای عزیز
اصلاً نباید به "خوب بودن های قبل از ۱۴ سالگی" اکتفا کنن ؛
✅ بلکه خودشون باید تمرینات شدیدِ "نظم و ادب" رو با مهربانی به بچه هاشون بدن...
(خیییلی مهم👆)
🔴همانطور که #تز_انقلاب_اسلامی از #قم شکل گرفت!
#آنتی_تز_انقلاب_اسلامی هم باید از #قم رقم بخورد!
تحلیل 👇
👈خطری به نام #حسن_آقا_میری!
🔶برای غلبه غرب مبتنی بر اومانیسم بر اسلام مبتنی بر وحی،بعد از کش و قوس های فراوان در اتاق فکر های پنتاگون و سیا به این پلتفرم رسیدند که انقلاب اسلامی جز با انقلابیون اسلام نما سقوط نخواهد کرد!
به زبان عامیانه فقط آخوند است که میتواند حکومت آخوند ها را سرنگون کند!
برای نیل به این اهداف ابتدا باید مبانی فکری و نظری در تئوریسین های مسلمان مورد هدف قرار میگرفت تا پروژه ذائقه سازی و تغییر ارزش ها در توده ها رقم بخورد!
🔷اما این چیزی نبود که از دیدگان همیشه بیدار پیر فرزانه انقلاب پنهان بماند!
رهبری در آبان 89 در دیدار با مردم قم اشاره کردند که همانطور که تز انقلاب اسلامی از قم شکل گرفت، آنتی تز انقلاب هم از قم رقم خواهد خورد!
این استراتژی اصلی و عملیاتی سازمان سیا بود،آنها فهمیده اند که برای زدن شاخ و برگ انقلاب که تا سوریه و لبنان و یمن و نیجریه کشیده شده است،باید تریلیون ها دلار خرج کنند،و هر شاخه ای که میزنند دو شاخه دیگر سر بر میآورد!
🔶آنها مجبورند به سراغ ریشه روند!
برای زدن دشمن اومانیسم و هیومنیته و الحاد،یعنی اسلام باید سراغ ریشه اسلام بروند!
همانطور که اسلام با شعار الله اکبر و از سرزمین حجاز منتشر شد، آنتی تز اسلام باید از همان سرزمین حجاز و با همان شعار الله اکبر رقم می خورد، اما این بار در ریل صهیونیزم!
داعش شکل گرفت!
با شعار اسلام، با ظاهر اسلام اما در عمل بر ضد اسلام!
🔷به فجیع ترین حالت ممکن انسان میکشتند،با بالاترین کیفیت فیلم میگرفتند و منتشر میکردند، اما حتی یک گلوله سمت یهود شلیک نکردند!
🔻به موازات شکل گیری داعش مبتنی بر تحجر و افراط، باید تفکری تفریطی و واداده در لباس روحانیت در ایران نیز تربیت میشد!
🔶تفکری که در اندیشه امام به اسلام آمریکایی معروف شد!
حسن آقامیری ها شکل گرفتند!
تئوری خاتمی این بود:
اگر دین و منادیان آن در مقابل آزادی قرار بگیرند،این دین و منادیان آن است که به زاویه رانده میشوند!
🔷در قیاسی تطبیقی با قرآن،مثلاً زمانی که حضرت لوط به عنوان نبی و یک منادی دین در مقابل عمل شنیع لواط و همجنسگرای قوم سدوم قرار گرفت، آیا باید به خواسته مردم مبتنی بر هوس احترام میگذاشت؟یا بر حسب وظیفه الهی باید مبارزه میکرد؟
آیا این لوط بود که به زاویه رانده شد؟یا قوم سدوم بود که نابود شد؟
این همان خواسته سازمان سیا است!
که بی بندوباری و اباحه در تفکر روحانیت تئوریزه شده، تا نرمالایز و تغییر رفتار رقم بخورد!
اسلام رحمانی پیچیده شده در زرورق و امثال حسن آقامیری اگر از تحجر داعش و ابوبکر بغدادی خطرناک تر نباشد،کم خطر تر نیست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ایــن دولـت بــرای ایــران یــکــ امتــحان الــهے قــبل از ظــــهـور و امتحــان ولایـت پـذیرے(پای رهـبر ایسـتادن)بــوده... ایــن دولــت هــم کـنار زده خـواهد شــد بــزودی √!"
➖➖➖➖➖➖➖
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_۷۰
به روايت حانيه
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
اميرحسين_ سلام.
_ سلام. خوبيد؟
اميرحسين_ الحمدالله. شما خوبي؟
_ ممنون.
اميرحسين_ راستش، ان شاءالله دو هفته ديگه اردو راهيان نور از طرف مسجد هستش، ميخواستم ببينم اگه موافقيد با خانواده صحبت كنيم اگه اجازه دادن بريم.
واقعا ميمونم كه چي بگم ، سفري كه حسرتش از عيد به دلم مونده بود، سفري كه از وقتي با شهدا انس گرفته بودم شده بود آرزوي هر روز و شبم، با مردي كه شده بود همه دنيام، همه زندگيم.
اميرحسين_ الو؟؟؟؟
_ جانم؟
بعد از چند ثانيه سكوت ادامه ميده _ جونتون سلامت.فكر كردم قطع شده.
_ من از خدامه بيام. فقط اگه مامان ، بابا اجازه بدن.
اميرحسين_ اجازه ميدين من باهاشون هماهنگ كنم؟
_ ممنون ميشم.
اميرحسين_ پس فعلا بااجازتون.ياعلي
_ ياعلي.
گوشي رو قطع ميكنم ، سريع وضو ميگيرم، دو ركعت نماز شكر و بعد سجده ي شكري طولاني كه خدارو شكر ميكنم بابت مهربوني هاش، بابت همه نعمتاش .
بابت حضور اميرحسين، بابت اين آرامش ، غافل از طوفاني كه منتظرم ايستاده
دو هفته بعد
.
توي آينه نگاهي به خودم ميندازم، روسري آبي رنگي كه صورتم رو قاب كرده و سياهي كه روش نشسته، زيبايي خاصي داشت، كيف كوچيك مشكيم و ساک نسبتا کوچیکی که با کمک فاطمه آماده کردم رو از روي تخت برميدارم و از اتاق بيرون ميرم.
امیرحسین کنار بابا روی کاناپه نشسته و به سفارشات بابا درمورد اینکه حواسش به من باشه گوش میده ، مامان بابا هنوزهم فکر میکنن من بچم، خندم میگیره اما به لبخندی اکتفا میکنم و با صدای نسبتا بلندی خطاب به امیر حسین میگم، بریم؟
بابا و امیرحسین هردو به سمت من برمیگردن ، برق تحسين رو تو نگاه هردو به وضوح ميشه ديد.
بابا_ بريد به سلامت بابا جان.
اميرحسين با اجازه اي ميگه و به سمت من مياد، ساك رو از دستم ميگيره و به طرف در ميره
.
از مامان ، بابا خداحافظي ميكنيم به مسجد ميرسيم، فاطمه و اميرعلي هم همزمان با ما ميرسنن.
_ عليك سلام.كجا غيبتون زد؟
فاطمه _ چفيه ها دست من بود خونه جا گذاشته بودم.
_ خسته نباشي.
فاطمه_ سلامت باشي
سه هفته بعد
روي تخت قلطي ميزنم و خاطرات رو مرور ميكنم.
#خاطره_نوشت
چشمم به تپه نسبتا خلوتي ميخوره. بي توجه اميرحسين كه مدام صدام ميكنه به سمت تپه ميرم، چيزي رو احساس نميكنم، صدا گنگ و بي معني به نظرم ميرسن، حتي ديگه اشكي هم نمونده كه بخوام بريزم.
روی خاک ها میشینم ، مرور میکنم هرچیزی رو که این چند روزه شنیدم و دیدم ، اشک هام بی اجازه روانه صورتم میشن ، گریه نمیکنم زجه میزنم ، شهدا به خاطر حفظ حجاب از همه چی گذشتن ، رفتن که کسی چادر از سر بانوان این سرزمین نکشن ، اما من چی؟ من حتی حاضر نیستم چادری رو سرم باشه که یادگار مادرم حضرت زهراست.
با احساس کشیده شدن چادرم سرم رو بالا میارم.
امیرحسین کنارم زانو میزنه و بوسه ای روی چادرم میشینه.
من از این به بعد یه بانوی چادریم
از روی تخت بلند میشم و به پذیرایی میرم .
_ مامان کمک نمیخوای ؟ حوصلم سر رفته.
مامان_ الان که نه، کاری ندارم. میگم میخوای چند روز دیگه امیرحسین اینا رو دعوت کنیم که قرار عقد رو هم بزاریم؟ یک ماه دیگه سالگرد ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه(س) هستش.
_ اره
مامان_ خب حالا. پس بزار بابا بیاد ببینم کی خونست. راستی خب عقدتون رو با فاطمه و امیرعلی هم میتونید بگیرید دیگه.
_ حالا بزار هماهنگ میکنیم.
به اتاق برمیگردم و سریع شماره فاطمه وو از تو مخاطبین پیدا میکنم. بعد از دوتا بوق صداش تو گوشی میپیچه.
فاطمه_ جونم؟
_ ببین میگم شما که میخواید سالگرد ازدواج حضرت فاطمه عقد کنید ، ماهم همون روزیم دیگه. موافقی باهم عقد کنیم یا مشهد یا گلزار شهدا
فاطمه_ نفس بکش. سلام
_ سلام.
یه دفعه با یه لحن ذوق زده تر از من گفت _ وای اره اخ جون. عالیه.
_ خجالت بکش. دختر انقدر برای ازدواج ذوق میکنه؟
فاطمه_ نه اینکه خودت ذوق نکردی?
_ خب حالا. فعلا…
فاطمه_ ياعلي
_ یا حق
گفته بودم دلبرم بهتر که چادر سر کنی
کعبه ی احرام من! با چادرت بانو تری
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#ح_سادات_کاظمی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_۷۱
میوه هارو خشک میکنم و تو ظرف میزارم.
با صدای زنگ به طرف اتاق میرم ، چادر رنگیم رو از روی تخت برمیدارم ، روی سرم میندازم و برای استقبال کنار مامان بابا و امیرعلی کنار در وایمیستم.
بعد از سلام و علیک های معمول و پذیرایی خانواده ها میرن سر اصل مطلب
بابا _ خب نظر خود بچه ها چیه؟ میخواید صحبت کنید باهم ؟ البته فکر کنم تا الان صحبتاتون رو کرده باشید نه؟
پیش دستی میکنم و در جواب بابا میگم_ نه.
واقعا خنده دار بود که بعد از تقریبا یک ماه و نیم هنوز در مورد عقد حرف نزده بودیم.
بابا_ باشه بابا جان. خب با اجازه آقای حسینی حرفاتون رو بزنید بعد.
پدر امیر حسین _ اختیار دارید اجازه ماهم دست شماست.
با اجازه ای میگم و به سمت اتاق میرم ، امیرعلی هم متقابلا بعد از اجازه گرفتن دنبالم میاد.
امیرحسین _ خوبید؟
_ ممنون . شما خوبید؟
امیرحسین _ با خوبیه شما. الحمدالله. خب شما نظرتون چیه؟
_ راستش چون امیرعلی و فاطمه هم عقدشون میخوان همون روز باشه، گفتم اگه موافق بودن با هم باشه ، مزار شهدا یا حرم امام رضا.
با این حرفم امیرحسین سرشو بالا میاره و با ذوق نگاهم میکنه.
امیرحسین _ واقعاااااا؟؟؟؟؟؟
لبخند میزنم و جواب میدم_ بله.
امیرحسین _ خب…خب…اینکه عالیه. چی بهتر از این؟
_ خب بریم ببینیم نظر خانواده ها چیه؟
امیرحسین _ بله بله حتما.
زودتر از من از روی صندلی بلند میشه و در رو باز میکنه و کنار وایمیسته تا من خارج بشم، لبخند میزنم و بدون تعارف از اتاق بیرون میرم.
برای خانواده ها توضیح میدیم، همه موافقت میکنن و با شوق میپذیرن به جز پدر امیرحسین که ظاهرا مخالف بود، بعد از حرف ما اخم میکنه و اولش کمی مخالفت اما بعد از دیدن موافقت جمع دیگه چیزی نمیگه .
*****************
وارد پاساژ میشیم. فاطمه و امیرعلی کنارهم و من و امیر حسین هم کنار هم راه میریم. با اینکه محرم بودیم اما تا حالا هیچ تماسی باهم نداشتیم.
.
.
.
.
بلاخره بعد از نیم ساعت فاطمه و امیرعلی حلقه هاشونو میگرن و اما من……
_ اه من اصلا از اینا خوشم نمیاد.
امیرحسین _ خب میخواید بریم یه جای دیگه.
با تعجب به امیرحسین نگاه میکنم
_ خسته نشدید؟
امیرحسین _ شما خسته شدید؟
_ نه اما اخه آقایون خیلی از خرید خوششون نمیاد.
امیرحسین _ نه مشکلی نداره.
رو به فاطمه اینا میگم_ بچه ها شما صبح هم بیرون بودید خیلی خسته شدید میخواید شما برید؟
فاطمه هم با لبخند شیطونی میگه _ تو هم که نگران خستگی مایی نه؟
_ کوفته. برو بچه.
فاطمه خطاب به امیرعلی_ آقا امیر دلم براش سوخت بچم. میخواید ما بریم؟
امیرعلی هم لبخند میزنه و میگه_ هرچی امر بفرمایید .
فاطمه سرخ میشه و سرش رو پایین میندازه.
بعد از خداحافظی و رفتن امیرعلی و فاطمه و به گشتن ادامه میدیم. تقریبا هوا تاریک شده بود ، با ناامیدی تمام تو خیابون راه میرفتیم و به حلقه ها نگاه میکردیم که چشمم به یه حلقه ظریف و ساده میوفته یه دفعه با صدای نسبتا بلند میگم همینه و بعد جلوی دهنم رو میگیرم و رو به امیرحسین که با تعجب به من نگاه میکرد عذر خواهی میکنم. بعد از گرفتن حلقه ها به سمت کافی شاپی که اون سمت خیابون بود میریم.
.
.
.
امیرحسین _ خب چی میل دارید.
منو رو روی میز میزارم و رو به امیرحسین میگم_همون چای لطفا
امیرحسین _ و کیک شکلاتی؟
با تعجب نگاش میکنم ، فوق العاده هوس کیک شکلاتی کرده بودم ولی روم نشد بگم .
امیرحسین _ چیزی شده ؟
_ شما از کجا میدونید؟
امیرحسین _ اخه اون روز دیدم کاکائو رو با ذوق میخوردید ، حدس زدم باید کیک شکلاتی هم دوست داشته باشید.
لبخندی زدم و گفتم _ بله . من عاشق شکلاتم.
با حالت خاص و خنده داری بهم نگاه میکنه و میگه_ شما با من تعارف دارید.
سرم رو پایین میندازم .
وای که چقدر این مرد دوست داشتنی بود و واقعا لایق ستایش.
.
.
.
از کافی شاپ خارج میشیم و به سمت ماشین حرکت میکنیم ، بارون کم کم شروع به باریدن میکنه ، وسط تابستون و بارون تو تهران؛ عجیب بود و البته شیرین . ماشین تقریبا یه خیابون پایین تر پارک بود، چون امیرعلی و فاطمه از صبح خرید بودن اونا جدا و ما هم جدا اومده بودیم.
با صدای گوشی، کیفم رو از روی شونم برمیدارم و دنبال گوشیم میگردم ، با دیدن شماره عمو لبخند میزنم و دایره سبز رو به قرمز میرسونم_ سلام عموجان.
عمو_ سلام تانیا جان . خوبی؟
با خطاب قرار دادنم به اسم تانیا ناخداگاه اخمام تو هم میره .
_ ممنون . شماخوبید؟
عمو_ مرسی عمو .میگم کجایی الان ؟ تنهایی؟
با لحن خاصی سوالش رو پرسید، موقعیت رو مناسب نمیبینم برای گفتن حقیقت پس بعد از مکث کوتاهی میگم _بیرونم . اره . چطور؟
_ مطمئنی تنهایی؟
استرس بدی تمام وجودم رو فرا میگیره، از دروغ گفتن متنفر بودم ولی الان وقت مناسبی نبود برای گفتن حقیقت.
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#ح_سادات_کاظمی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
⭕️ وظیفه ما در آخرالزمان چیست؟
👤استاد #رائفی_پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 طعم شیرین خیال
🔻با این کار همین حالا میتوانید از بهشت لذت ببرید!
➕خاطره آقا داماد از شب عروسی
#تصویری
منتظران ظهور
#مبارزه_با_راحت_طلبی 26 💢آغاز مبارزه عملی با راحت طلبی💢 🔹قبل از اینکه زندگی و روزگار ، ما رو مجبور
ریپلای درس قبل مبارزه با راحت طلبی
#مبارزه_با_راحت_طلبی 27
🔰 مادرهای بزرگوار باید به بچه هاشون بگن که :
🔸"از ۷ سالگی" وارد مرحله جدیدی از زندگی شدن 🆕
و از این به بعد، خودشون کارای شخصی خودشون رو انجام بدن ؛
🌱 مثلاً باید اتاقشون رو مرتب کنن
🌱و لباس هاشون رو خودشون بشورن و ...
🔹🔹♻️🔹
🔷یکی از کارهایی که خیلی میتونه در تربیت بچه کمک کنه
"جشن ادب" هست 🎉🎊
طبیعتاً دختران در سن ۹ سالگی و پسران در سن ۱۵ سالگی به تکلیف میرسن
و با مجموعه ای از دستورات الهی مواجه میشن که باید اونا رو انجام بدن ؛
🎁 "جشن ادب" تا پنجاه درصد میتونه به جشن تکلیف کمک کنه.
✅🌺👆👆👆
#مبارزه_با_راحت_طلبی 28
💠در دوران" ۷ تا ۱۴ سالگی"بچه مثل یه عبد برای پدر و مادرش هست💖
این تعبیریه که در روایات استفاده شده...!!
۷ سال این بچه زیر بارانِ دستورها قرار میگیره البته
"منطقی و با مهربانی تمام"✔️
💯بهش مدام دستور بده
و
نیازی هم نیست که دلایلِ دستور رو بهش بگی
فقط بگو :
عزیزم این یه دستوره اجرا کن😊
🌷🖲🌷
#مبارزه_با_راحت_طلبی 29
دین،
مطابقِ "فطرت" انسان هست👌
🌺 وقتی از ۷ سالگی بچه باید
"ضابطه مند" بشه
یعنی ضابطه مندی رو← فطرتاً→
دوست داره
🔰ما باید بریم و فطرتِ اون رو بیدار کنیم
🌀مثلاً کافیه بین بچه های مختلف مسابقه بذاریدو بچه هایی که "دستورات" رو دقیق اجرا میکنن براشون کف بزنید👏
✔️ اینطوری اصلاً نیاز نیست که شما برای دستوراتتون دلیل بیارید
اون فطرتش بیدار میشه....😌
✅🔷➖🌺💝
#مبارزه_با_راحت_طلبی 30
🔰آغاز مبارزه عملی با راحت طلبی🔰
💢گاهی وقتا پدر و مادرا با سواد هستن و طبیعتاً خودشون همه چی رو "با دلیل" میپذیرن
🔹بعد میگن من چه جوری دلیلِ این کارای دینی رو به بچه ام بگم؟؟
❓‼️❓
اشتباه نکنید!
بچه توی این سن دلیل نمیخواد....
✔️شما تلاش کنید بچتون رو
با "دستور شنیدن" آشنا کنید.👌
🔴 متاسفانه اکثرِ پدر و مادرها، بچه ها رو رها میکنن
بعد که به سنِ تکلیف رسیدن
یه دفعه ای انبوهی از دستورات الهی رو جلوش میذارن ! 📖
🚫🚫🚫
#مبارزه_با_راحت_طلبی 31
🔶خب اون بچه هم که یاد نگرفته دستور گوش بده
بنابراین از دستوراتِ الهی بدش میاد😑
➖برای همین سمتِ دستوراتِ دین نمیره و گرفتارِ هرزگی میشه....
🔺🔵➖🔻
➖بعد پدر و مادر میگن فرزندم بی دین شده...😞
🚨بابا شما خودتون به بچه تمرین ندادید چرا اون رو مقصر میدونید؟!😒
در روایات میفرماید :
✨بهترین چیزی که پدر و مادرها
برای بچه هاشون به میراث میذارن
"" ادب "" هست ✨
حالا ادب چیه...؟؟!!
#مبارزه_با_راحت_طلبی 32
🌺 ادب یه "رفتارِ قانونمند" هست
نقطه مقابلِ دلم میخوادها
و هواهای نفسانی انسان👿
🌷ادب یه"رفتارِ شیک و قشنگ"هست...
خیلی از رفتارایی که ما انجام میدیم دلیلی براش نداریم
اما اون آداب رو انجام میدیم👌
💠 هر کسی در هر قومی باشه ، فرهنگِ اون قوم رو رعایت میکنه بدون اینکه دلیل بخواد
👈میگه این ادب و فرهنگِ ما هست.
" از ۷ سالگی " بچه خیلی راحت ادب رو میپذیره
♻️ و شما کافیه که "نماز رو به عنوان یه ادب به بچه یاد بدید"
💕 اون دیگه به هیچ وجه نماز رو رها نخواهد کرد...😌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
📝« خرم سلطان و خیانت همسرم! »
👤 استاد #رائفی_پور
خیانت زنان در حق خودشان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کمتر از ۵ دقیقه ظهور فرقه جدید و #عرفان کاذب آقای غفاری را از زبان #آیت_الله_ممدوحی بشنوید...
#غفاری
#فرقه_غفاری
#استاد_عباسی
#عرفان_کاذب
#عمامه_انگلیسی
✨﷽✨
✍اگر به جای مردم کوفه بودیم چه میکردیم؟ چه عواملی باعث شد که کوفیان امامشان را یاری نکنند و در مقابلش بایستند؟ دلایل زیادی دارد: یکی از آنها دلبستگی به دنیا است: دلبستگی به مغازه، فرزند، پول، خانه، ماشین و… اینها مانع یاری کردنِ امام زمان است.
✅حضرت که بیایند، بگویند به جنگ بروید، اگر وابستگی داشته باشید ترمز میکنید. نمیتونید جلو بِرید. برعکسِ شهدا.
👈شهید احمد کاظمی میگوید: شهید حسین خرازی پیشم آمد و گفت: من در این عملیات شهید میشوم. گفتم: از کجا میدانی؟ مگر علم غیب داری؟ گفت: نه، ولی مطمئنم. چند عملیات قبل، یک خمپاره کنار من خورد. به آسمان رفتم. فرشته ای دیدم که اسم های شهدا را مینویسد. تمام اسم ها را میخواند و میگفت وارد شوید.
🌸 به من رسید گفت حاضری شهید بشی و بهشت بری؟ یه لحظه زمین رو دیدم گفتم: " یک بار دیگر برگردم بچه و همسرم را ببینم، خوب میشود. تا این در ذهنم آمد زمین خوردم. چشم باز کردم دیدم دستم قطع شده و در بیمارستانم. اما دیگر وابستگی ندارم. اگر بالا بروم به زمین نگاه نمیکنم" 🔺گاهی ما بخاطر وابستگی هایمان، از دین کوتاه می آییم.
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_۷۲
_ اره. چطور ؟
عمو_ هیچی. همینطوری. راستی یه سوال. تو چرا بعد از آرمان با کسی دوست نشدی؟
با شنیدن اسم آرمان استرسم بیشتر و تمام وجودم پر از نفرت میشه . همه خاطرات بد ، برام دوره میشه ، اما بدترین چیز اینه که من هنوز به امیرحسین حقیقت رو نگفتم و فوق العاده از بیانش میترسم.
_ چطور مگه؟ شما که میدونید من اهل این چیزا نبودم و نیستم .
عمو_ اها. باشه. عمو جان من الان کار دارم حالا بعدا بهت میزنگم.
_ باشه. خوشحال شدم. به زن عمو سلام برسونید.
عمو_باش. بای
تلفن رو قطع میکنم و کیفم رو دوباره از روی شونم برمیدارم که گوشی رو توش بزارم که چشمم به کسی میخوره که شروع تمام اتفاقات تلخ زندگیم رو رقم میزنه. کیف و گوشی روی زمین میوفتن . امیرحسین سریع به طرفم برمیگرده و با تعجب بهم نگاه میکنه .
امیرحسین _ چی شد؟
با بهت و ترس سرم رو تکون میدم و زیر لب زمزمه میکنم _ هیچی.
امیرحسین خم میشه و گوشی و کیفم رو از رو زمین برمیداره. چند ثانیه با آرمان چشم تو چشم میشم ، پوزخندی میزنه و سریع از اونجا میره. امیرحسین بلند میشه، کیف و گوشی رو دستم میده و مسیر نگاهم رو دنبال میکنه. اما به جایی نمیرسه.
امیرحسین _ حانیه سادات. چی شده؟ چرا رنگت پریده؟
برای اولین بار جمع از روی اسمم برداشته میشه ، احساس میکنم امیرحسین هم خیلی به هم ریخته ، انگار که استرس اون بیشتره ، یه لحظه با فکر کردن به این که ممکنه از دستش بدم حالم بد میشه، پاهام توانشون رو از دست میدن و در اخرین لحظه به پیرهن امیرحسین چنگ میزنم ……..
ترسم نرسد بي تو به فردا دل من
چشمام رو باز ميكنم. به خاطر نور تندي كه تو محيط بود و فوق العاده آزار دهنده سريع دوباره پلك هام رو روي هم ميزارم. صداي نجواگر كسي رو بالاي سرم ميشنوم. “صداي قرآنه؟ آره . فكر كنم . اما از كجا؟ نكنه مردم ؟ ”
با احساس سوزش شديدي كه تو دستم ايجاد ميشه ، دوباره چشمام رو باز ميكنم و قبل از اينكه فرصت كنم دليل سوزش دستم رو جويا بشم با چشم هاي باروني امير حسين رو به رو ميشم ، چشم از چشم هاي اشك بارش ميگيرم و به كتابي كه تو دستش بود خيره ميشم ، و بعد چشم ميدوزم به لب هاش كه با آرامش خاصي آيه هاي قرآن رو زمزمه ميكردن .چه صوت دلنشینی ، حتی تو رویا هم فکر نمیکردم صدای قرآن خوندنش انقدر آرام بخش باشه.
اميرحسين_ صَدَقَ اللهُ العليُ العَظيم همزمان با چشم هاي اميرحسين ، كتاب عشق بسته ميشه و بعد بوسه روي جلدش ميشينه.
چشم ميدوزم به حركات اميرحسين كه گواهي دهنده عشق بودند. چشماش كه باز ميشه باهم چشم تو چشم ميشينم ، لبخندي ميزنه و برعكس دلهره اي اون موقع داشت با آرامش زمزمه ميكنه _ خوبي.
صداش به قدري آروم بود كه تنها با لبخوني ميشد متوجه شد ، به سر تكون دادن اكتفا ميكنم . دوباره احساس سوزش، چشمام رو به سمت دستم ميكشونه ، بله. دقيقا چيزي كه ازش هميشه وحشت داشتم ؛ سرم.
اولين و آخرين باري كه سرم زدم ، نزديكاي كنكور بود كه از استرس و اضطراب كارم به بيمارستان كشيد، اول كه رگ دستم رو پيدا نميكردن و تمام دستم رو سراخ سوراخ كردن ، بعد هم كه سِرُم رو باز كردن تا يك هفته با كوچيك ترين حركتي حسابم با كرام الكاتبين بود .
با شنيدن صداي اميرحسين دوباره درد و سوزش فراموش ميشه و دوباره باهم چشم تو چشم میشیم.
امیرحسین _ درد داره؟
_ یکم ولی نه به اندازه سری قبل .
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#ح_سادات_کاظمی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
منتظران ظهور
#مبارزه_با_راحت_طلبی 32 🌺 ادب یه "رفتارِ قانونمند" هست نقطه مقابلِ دلم میخوادها و هواهای نفسانی ا
ریپلای درس قبل مبارزه با راحت طلبی
#مبارزه_با_راحت_طلبی 33
⚠️ گاهی آدم میبینه که یه جوانی ۲۰ سالشه
اما تا حالا لباس نشُسته!!!
این خیلی عجیبه....‼️
⛔️خب این آدم با این وضع تربیت ، واقعاً راه به جایی نخواهد برد.....
⭕️✅💢👆
اگه پدر و مادرهاتون به هر دلیلی این تمرینات رو براتون نذاشتن
سعی کنید خودتون این تمرینات رو انجام بدید ؛
🔶و کارایی که براتون پیش میاد رو به عنوانِ "تمرینِ مبارزه با راحت طلبی" انجام بدید💪
💎 بعد از یه مدت، به لطف خدا
اثراتِ فوق العاده اون رو
در روح و جسمتون خواهید دید...😊💕
✅🔷🎨➖🌏💖
🌺 خدایا زندگی های ما رو
"با اطاعتِ دقیق از دستوراتت" نورانی بگردان✨
عصر ظهور:
✅انسانهای راحتطلب، زود به زود ناراحت میشوند/
راحتطلبی مبدأ بسیاری از گرفتاریهای روحی و مشکلات ما در سبک زندگی است
🔴بعضیها عقاید و علاقههای خیلی خوبی دارند، ولی با این مسأله (مبارزه با راحتطلبی) درست کنار نیامدهاند.
👆🔴(نکنه شما هم همینطورید؟!)
کسانی که راحتطلب هستند، زود به زود، ناراحت میشوند.
👆👆👆
لذا به جای اینکه به چنین کسی بگوییم: «چقدر عصبانی و بداخلاق هستی!»
باید بگوییم: «چقدر راحتطلب هستی!»
چون تا یکمقدار از راحتی فاصله میگیری، خیلی زود نا+راحت و عصبانی میشوی!
🔴راحتطلبی مبدأ بسیاری از گرفتاریهای روحی ماست.
لذا اگر راحتطلبی خودمان را از بین ببریم برخی از بیماریهای روحی دیگرمان هم در کنارش خود به خود درست میشود.
✅حله؟😒
راحتطلبی مبدأ بسیاری از مشکلات ما در سبک زندگی و مبدأ بسیاری از پذیرشها نسبت به فرهنگ منحط غرب هم است.
👆👆👆👆🔴