منتظران ظهور
#ملاقات_با_خدا 17 ➖➖➖💞 🌷از نظر عارفان الهی، آخرین مرحله سلوک و عرفان "دیدار پروردگار عالم" هست🕊 🌹
ریپلای درس قبل ملاقات با خدا
#ملاقات_با_خدا 18
💝 شیرینی ملاقات با خداوند عالم، با همه شیرینی های دیگه فرق داره. چرا؟
👈 چون خداوند، "خالقِ عالم" هست.
🔰 ببینید اگه یه نفر یه تابلوی قشنگ بکشه ممکنه که خود اون شخص، زیبا نباشه و فقط تابلوی زیبایی کشیده 🖼🎨
❣اما خداوند متعال اینطور نیست ؛
💫اِنَّ الله جَمیل وَ یُحِبُّ الجَمال💫
🌹خداوند "خالقِ زیبایی ها"هست و "قطعاً خودش از همه زیبایی هایی که خلق کرده زیباتر هست"✔️
🌷🌈🌷
💕هیجان و لذّتِ ملاقات با خدا، یه "هیجانِ بی نهایت" هست. هر ملاقاتی که مومن با خداوند متعال میکنه، لذّتِ جدیدی رو میبره...💓
✅✔️ جالبه که "لذّتِ ملاقاتِ جدید به اندازه ای بیشتر هست که مومن لذّتِ ملاقاتِ قبلی رو فراموش میکنه"😌
" خداوند بی نهایت هست
و لذّتش هم بی نهایت خواهد بود....."
✅🔷➖💖🌺
💟
#ملاقات_با_خدا 19
☢ گاهی بعضی جوانان سوال میکنن:
🔹وقتی میریم بهشت، تا کی قراره توی نهر عسل و شیر بپریم و بخوریم و...؟ یعنی خسته نمیشیم بعد از چند وقت؟!
🍯🌊🍒🍇🍗😋⁉️
* آفرین چه سوال قشنگی! معلومه که شما هم به دنبال یه " لذّتِ بی نهایت " هستی😊
🔶 نه عزیزدلم، بهشت که فقط شیر و عسل نیست.....
بالاترین لذّتِ بهشت "لذّتِ ملاقات خداوند عالم" هست که لذّتی بی نهایت هست که" هیچ وقت باعثِ خستگی انسان نمیشه" 💓
👌 بله اگه دیدار خدا نباشه، اونجا هم ممکنه خسته کننده باشه!😪
🚫متاسفانه ما چون فعلاً درگیرِ مشکلاتِ دنیا هستیم به همین لذّت های کم قانع میشیم...❌
✔️ اگه مشکلاتمون حل میشد به این راحتیا به این لذّت ها قانع نمیشدیم. اینقدر که حتی ممکنه به لذّت های بهشت هم رضایت ندیم!😌
#ملاقات_با_خدا 20
🔹 ما برای چی آفریده شدیم؟
✅ "برای لذّت بردن از خودِ خودِ خودِ خداوندِ متعال ...." 💖✨
🎗وقتی این معنا👆 رو متوجه بشی
🌷 سرِ نماز که میشه، خودت رو تیکه تیکه میکنی برای اینکه تا اونجا که میشه "بیشتر ظرفیت پیدا کنی"
⬅️ که روزِ قیامت در آغوشِ خداوند، لذّتِ بیشتری ببری از خودِ خدا.....💞
🌱❤️ سرِ نماز همیشه هیجانِ ملاقاتِ خدا رو خواهی داشت..... گریه میکنی برای "لحظه قشنگ ملاقات"... 😍
🌏 اینقدر میری جلو که به صورتِ اجباری نگهت میدارن توی دنیا.....
✅➖🌺➖💖
#ملاقات_با_خدا 21
🌷 ما برای آماده شدن جهتِ ملاقاتِ خداوند متعال ، فقط یک مسیر داریم که اون هم "مبارزه با هوای نفس" هست؛ 💪
🔹 برید هر کاری میتونید بکنید
🔸 هر مبارزه با نفسی که میتونید بکنید...
👈 "تا مزه ملاقات از خدا رو از خدا بگیرید"
💞 "برای این که خدا رو در بهترین شرایط ملاقات کنی، باید یه مقدار ترکِ لذّت کنی"✅
-- ببخشید مگه همه خدا رو ملاقات نمیکنن؟
✔️ بله همه خدا رو ملاقات میکنن امّا این خیلی مهمه که انسان "در چه شرایطی" خدا رو ملاقات کنه"👌
🌺 به بعضیا خدا مباهات میکنه...
افتخار میکنه...💗
❤️ بعضیا رو خدا در آغوش میگیره و لبخند بهشون میزنه....💕😊
🌹 بعضیا رو هم میفرماید:
باشه...بخشیدمت...بیا برو بهشت....
⚠️امّا معلومه خدا ازش ناراحته...👆🔺
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_۷۸
توي آينه نگاهي به خودم و اميرحسين ميندازم ، چه محجوبانه سرش رو انداخته پايين و آيه هاي عشق رو زمزمه ميكنه . چشم از آينه ميگيرم و به آيه هاي قرآن نگاه ميكنم ؛ وقتي قرآن رو باز كرديم سوره يس اومد. شروع ميكنم به قرائت آيه هاي عشق.
#با_یاد_خدا_دفتر_اگر_باز_کنیم
#سهل_است_که_عاشقانه_پرواز_کنیم
به خودم ميام كه ميبينم براي بار سوم دارن ميپرسن _ آيا بنده وكيلم ؟
_ با اجازه آقا امام زمان ، شهدا و بزرگتراي مجلس بله.
بلاخره تموم شد يا بهتره بگم شروع شد، شيريني هاي زندگيم تازه شروع شد، زندگيم با يكي از بهترين بنده هاي خدا ، زندگيم با دوست داشتني تر مرد .
نگاهي به فاطمه و اميرعلي كه كنار هم نشستن ميكنم ، بلاخره ايناهم به هم رسيدن ، سمت راست ياسمين و نجمه و شقايق با اخم به من خيره شدن ، خندم ميگيره ، خب البته حق دارن توقع داشتن عقد و عروسي من تو بهترين تالار با موزيك زنده و يا شايدهم مختلط برگزار بشه ، ولي چي شد. كنارشون هم زهراسادات و مليكاسادات با لبخند ايستادن. مامان ، بابا ، خانوم حسيني يا بهتره ديگه بگم عاطفه خانوم ، پرنيان و……. باباي اميرحسين . همه خوشحال بودن به جز باباي اميرحسين ؛ شايد از من خوشش نمياد البته نه ، روز اول خاستگاري كه خوشحال بود ، شايدم از اين كه عقدمون اينجاست ناراحته…..
خودم رو كمي به اميرحسين نزديك ميكنم و زير گوشش ميگمم _ اميرحسين
اميرحسين _ جان دلم؟
قلبم لبريز ميشه از عشق ، از اين لحن دلگرم كننده.
_ ميگم بابات چرا ناراحته ؟ ازدست من ناراحته ؟
اخماش تو هم ميره ، مرد من حتي با اخم هم جذاب بود.
اميرحسين _ بعدا حرف ميزنيم درموردش. بهش فكر نكن.
سرم رو به معناي تاييد تكون ميدم.
.
.
.
.
اميرحسين _ خانومي حاضري؟
_ اره اره . اومدم.
چادرم رو روي سرم مرتب ميكنم ، كيفم رو از روي تخت برميدارم و از اتاق خارج ميشم.
اميرحسين _ بريم بانو ؟
_ بريم حاج آقا.
اميرحسين _ هعي خواهر. هنوز حاجي نشدم كه
_ ان شاءالله ميشي برادر حركت كن.
اميرحسين _ اطاعت سرورم.
مشتي به بازوش ميزنم و ميخندم. باهم ، شونه به شونه هم ، دست در دست حركت ميكنيم.
.
.
.
.
اميرحسين _ حانيه چرا انقدر نگراني ؟
_ نميدونم استرس دارم
اميرحسين _ استرس براي چي؟
_ نميدونم.
وارد خيابون عشق ميشيم.حالم توصيف ناپذيره. چه عظمتي داشت آقام. عظمتي كه دركش نميكردم . درك نميكردم چون مدت كمي بود كه با اين آقا آشنا شده بودم. حتي نميدونستم در برابر اين زيبايي ، اين عظمت يا شايد بهتر باشه بگم اين عشق الهي چه عكس العملي نشون بدم. به سمت اميرحسين برميگردم. اصلا رو زمين نبود ، مرد من آسموني شده بود. اشكاش روي صورتش جاري و صورتش كامل خيس از اشك بود. نگاهي به اطرافم ميندازم ، كار همه شده بود اشك ريختن ، خانومي روي زمين زانو زده بود و اشك ميريخت. آقايي مداحي ميكرد و بچه هاي كوچيك و نوجوون دورش جمع شده بودن با دستاي كوچيكشون سينه ميزدن.
حالا ديگه منم تو حال خودم نبود ، بيشتر به حال خودم تاسف ميخوردم ، چرا انقدر دير با اين آقا آشنا شدم. چقدر اشك امام زمان رو دراوردم. ناخداگاه پاهام سست ميشن و روي زمين ميشينم. صورتم رو با دستام ميگيرم و اشك ميريزم ، اميرحسين هم كنارم ميشينه و شروع به گريه ميكنه.
شنيده بودم شب جمعه همه ائمه كربلا هستن ، شب جمعه بود و من جايي نفس ميكشيدم كه الان مولام اونجا نفس ميكشيد.
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#ح_سادات_کاظمی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🌿🌹🌿
🌹🌿
🌿
🔔 یک #حدیث_قدسی هست که
باعث خجالت ماست😔
🍃خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
🔹 يا مُطْلَقاً فِي وِصٰالِنا، اِرْجِع؛ وَ يا مُحلفا عَلِيِّ هجرنا، كَفَر؛ أَنَّما ابعَدنا اِبْليس لِانَه لَمْ يَسْجُدُ لَكَ، فَواعَجَبا كَيْفَ صَالَحَتْه وَ هَجَرتَنا
🌼 ای كسی كه #وصال ما را ترك كردهای، برگرد.
🌸 و ای كسی كه بر جدايی از ما سوگند خوردهای، سوگند خود را بشكن.
🌼 ما ابليس را برای اين از خود رانديم كه بر تو سجده نكرد،
🌸 پس چقدر عجیب است كه تو او را #دوست خود گرفتهای و ما را ترك كردهای..