eitaa logo
منتظران ظهور
307 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
20 فایل
خادمین کانال هماهنگی جهت تبادلات @mahdiadmin @mahdavi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظران ظهور
#ولایت 54 ⭕️ اتحاد کار آسونی نیست. این که یه جمعِ بزرگی بخوان دور هم جمع بشن خیلی مشکله.... 👌 فقط
55 🔷 یه شخصی اومد خدمت امام صادق علیه السلام و عرض کرد: آقا جان ما صدهزار تا شیعه توی خراسان داریم. اگه دستور بدید همه قیام میکنن. 🗡⚔🛡🗡⚔️ 🌹حضرت بهش فرمود: برو توی آتش این تنور!🔥 ⭕️گفت: آقا جان حالا ما یه چیزی گفتیما!😅😰شما زیاد جدی نگیرید! ‼️😒 🌷 یکی از یاران خاص حضرت به نام هارون مکی وارد شد. حضرت بهش فرمود برو توی آتش!🔥🔥 ایشون بدون معطلی رفت توی آتش👌👏👏 💢 این بنده خدا مدام دلشوره داشت و حواسش به تنور بود. 🙄😒😢 🌺 بعد امام بهش فرمود: برو ببین حالش چطوره؟ اون مرد رفت و دید که هارون مکی وسط آتش به آرومی نشسته....😊💖
56 🔶 شاید تا حالا این داستان رو شنیده باشید اما اجازه بدید به این ماجرا با یه "دیدِ درست" نگاه کنیم. 🔭 ✔️ قطعاً اینطور نبوده که اون یار حضرت با ناراحتی و غُر زدن وارد آتش بشه ☺️ 👈 "چون امام دلش رو برده و کارش رو آسون کرده بود...." ❤️ ✅ در واقع امام به اون مرد فرمود که اگه کسانی رو دارید که : "دلشون برای امامشون رفته باشه و کار براشون آسون شده باشه" بیارید تا قیام کنیم....😌💞 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے :سی ویکم آروم به سمت عاطفه و مریم رفتم،سرکوچه ایستادہ بودن،هفته ی قبل رفتیم خواستگاری عاطفه،فردا عقد شهریار و عاطفه بود،عاطفه از من و مریم خواسته بود برای خرید لباس محضر کمکش کنیم! عاطفه با دیدنم تعجب کرد،با هردوشون دست دادم و سلام کردم! به سمت بازار راہ افتادیم،عاطفه با تردید پرسید:هانی برای همیشه چادری شدی؟! نگاهش کردم و گفتم:آرہ! دیگه چیزی نگفت،مشغول تماشا کردن مغازہ ها شدیم،مریم با ذوق گفت:عاطفه اون لباسو ببین! عاطفه نگاهی به لباس انداخت و گفت:لباس جشن رو باید آقامون بپسندہ،یه چادر و شال برای محضر پسند کنید همین! مریم با شیطنت گفت:بله!بله! با خندہ سرفه مصنوعی کردم و گفتم:اینجا مجردم هستا! عاطفه دست مریم رو گرفت و گفت:دخملمون چطوله؟ مریم لبخندی زد و گفت:خوبه! با تعجب گفتم:مگه جنستیش معلوم شدہ؟! مریم با شرم گفت:چهارماهمه!استرس داشتم،با امین تصمیم گرفتیم بعد از گذشتن سه ماہ اول خبر بدیم! آهانی گفتم و از فکرم رد شد که دوست داشتم بچه اول من و امین دختر باشه! سریع از فکر اومدم بیرون،رو به مریم گفتم:خدا حفظش کنه! باید برای همیشه فراموش می کردم،امین فقط دوست برادرم و همسایه بود! مشغول تماشا کردن ویترین مغازہ ها شدم،عاطفه و مریم هم کنارم صحبت می کردن! سرم رو برگردوندم که سهیلی رو دیدم چند قدم دورتر از من کنار دختری چادری مشغول صحبت و تماشای ویترین مغازہ ای بودن! با دیدنش تعجب کردم،سهیلی تهران چی کار می کرد؟! حسی بهم گفت حتما باید بهش سلام بدی،این مرد عجیب وادارت میکرد براش احترام و ارزش قائل باشی! چند قدم بهشون نزدیک شدم و با صدایی رسا گفتم:سلام! سهیلی سرش رو برگردوند،نگاهش سمت من بود ولی پشت سرم رو نگاہ می کرد! _سلام خانم هدایتی! با لبخند دستم رو گرفتم سمت دختری که کنارش بود و گفتم:سلام! دختر با تعجب دستم رو گرفت و جوابم رو داد،به چهرہ ش میخورد تقریبا همسن خودم باشه. سریع گفتم:من شاگرد آقای سهیلی هستم! صدای عاطفه رو شنیدم:هانیه! برگشتم سمتش،با تعجب نگاهم کرد،شونه ش رو داد بالا و لب زد اینا کین؟! _الان میام،شما انتخاب کنید! دوبارہ برگشتم سمت سهیلی و همسرش،با لبخند گفتم:از دیدنتون خوشحال شدم! دختر با کنجکاوی گفت:چی میخواید بخرید؟ از این همه راحتیش جا خوردم،سهیلی با سرزنش گفت:حنانه! حنانه بدون توجه به سهیلی گفت:ناراحت شدی فضولی کردم؟من موندم برای مادرم چی بخرم! _نه،نه!فضولی چیه؟! برای خرید عقد برادرم اومدیم! حنانه با ذوق گفت:آخی،مبارکه،من که دوتا داداش دارم یکی از یکی مجردتر! از حرف هاش خندہ م گرفت،سرم رو انداختم پایین و آروم خندیدم! سرم رو بلند کردم و گفتم:خدا متاهلشون کنه! حنانه با اخم مصنوعی گفت:خدانکنه!همینطوریش آش دهن سوزی نیستن وای بحال اینکه زن بگیرن! سهیلی با تعجب نگاهش کرد و ابروهاش رو داد بالا. _حالا زن نداشته ی من چه هیزم تری به تو فروخته؟! با تعجب نگاهشون کردم،خواهر و برادر بودن! حنانه با تاسف رو به من گفت:میبینی تو رو خدا؟!حالا خوبه زن ندارہ و اینه! از حالت هاش خندہ م گرفت،چادرم رو با دست گرفتم و گفتم:من دیگه برم خداحافظ! حنانه لبخند مهربونی زد و گفت:خوشحال شدم اسمت هانیه بود دیگه؟ سهیلی با لحن سرزنش آمیزی گفت:حنانه این چه طرز صحبت کردنه؟! حنانه توجهی نکرد و گفت:خداحافظ هانیه! با لبخند گفتم:خداحافظ. رو به سهیلی گفتم:خدانگهدار استاد! خواستم برم که سهیلی گفت:خانم هدایتی! برگشتم سمتش،قبل از اینکه چیزی بگم سریع گفت:متوجه شدید که حنانه خواهرمه سوتفاهم نشه! و سریع با حنانه به سمت مغازہ دیگه ای رفتن،با تعجب زیر لب گفتم:مگه من چی گفتم؟!! دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے :سی ودوم با بهار وارد ڪلاس شدیم،بهار خواست چیزے بگہ ڪہ صداے زنگ موبایلم بلند شد،با دست زدم روے پیشونیم و گفتم:واے!چرا خاموشش نڪردم؟! سریع از تو ڪیفم موبایل رو درآوردم و جواب دادم. _جانم مامان. _هانیہ جان دارم میرم بیرون ڪلید برداشتے؟ انگار هول بود! با شڪ گفتم:آرہ،چیزے شدہ؟ من من ڪنان گفت:خب...خب... نگران شدم،با عجلہ از ڪلاس بیرون رفتم،بهار هم پشت سرم اومد! _مامان چے شدہ؟براے بابا یا شهریار اتفاقے افتادہ؟ _نہ عزیزم نہ! با حرص گفتم:پس چے؟!قلبم اومد تو دهنم! خندہ اے ڪرد و گفت:نہ دختر! فاطمہ و مریم اینجا بودن،مریم دردش گرفت بردنش بیمارستان منم دارم میرم! قلبم یخ زد،احساس ڪردم یہ نفر با پتڪ بہ سرم ڪوبید اما...من فراموشش ڪردم؟نہ؟باید ڪامل فراموش میڪردم باید میگذشتم از احساسم... با سردے تمام ڪہ خودم یخ زدم گفتم:آهان!خداحافظ! مادرم متوجہ حال بدم شد با ملایمت گفت:هانیہ! _مامان جان ڪلاسم دارہ شروع میشہ،خداحافظ! سریع علامت قرمز رنگ رو لمس ڪردم! بهار با نگرانے گفت:چے شدہ؟! برگشتم سمتش،شونہ هام رو دادم بالا و گفتم:هیچے بابا،دختر امین دارہ بدنیا میاد! _ناراحت شدے؟ سرم رو بہ نشونہ منفے تڪون دادم و گفتم:خوشحالم نشدم! بے اختیار قطرہ اشڪے مزاحم از گوشہ چشمم بہ زمین سرد افتاد،سقوطش صداے مرگبار سقوط احساسم رو میداد! بهار بغلم ڪرد و گفت:گریہ ندارہ ڪہ خل!مگہ مهمہ؟! با صداے لرزون گفتم:نہ!خداڪنہ دل دخترشو پسر همسایہ نبرہ! _خانم هدایتے! صداے سهیلے بود!سریع از بهار جدا شدم و دستے بہ صورتم ڪشیدم. همونطور ڪہ زمین رو نگاہ مے ڪرد گفت:مشڪلے پیش اومدہ؟ _نہ! بازوے بهار رو گرفتم تا بریم سر ڪلاس ڪہ سهیلے گفت:خانم هدایتے چند لحظہ! بهار نگاهے بهمون انداخت و وارد ڪلاس شد،سهیلے چند قدم بهم نزدیڪ شد،دست بہ سینہ رو بہ روم ایستاد. _عظیمے مشڪلے پیش آوردہ؟ منظورش بنیامین بود،سریع گفتم:نہ!نہ!اصلا ربطے بہ دانشگاہ ندارہ! همونطور ڪہ دیوار پشت سرم رو نگاہ مے ڪرد گفت:میخواید امروز ڪلاس نیاید؟ مطمئناً نمیتونستم سر ڪلاس بشینم،قلبم بہ ڪمے آرامش احتیاج داشت،جاے زخم هاے قدیمے تیر مے ڪشید! آروم گفتم:میشہ؟ سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد و گفت:یاعلے! رفت بہ سمت ڪلاس،زیر لب گفتم:خدا خیرت بدہ! راہ افتادم بہ سمت نمازخونہ! بہ آغوشش احتیاج داشتم دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃
🔴اگرخدا عادل است، چرا از لحاظ تقسیم نعمت و ..بین بندگانش فرق گذاشته است؟ ✅در محضر آیت الله بهجت ره: ♨️هرکسی در این دنیا کاسه ای از ابتلائات دارد که مطابق با ظرفیت وجودی اوست و کاسه های اشخاص از بلاها پر شده است...ولی خداوند همه را دوست دارد. 🌸خداوند هیچ بلایی را بدون حکمت و مصلحت نمیفرستد،بلکه برای تضرع و دعای ما میفرستد. بهمین خاطر برای دفع بلاها دعا و گریه و تضرع به درگاهش لازم و مفید است. 🌼درست است که بعضی ها در ثروت و مال بالاتر از تو هستند،اما آیا عمرآنها،صحت و سلامتی آنها،تعداد اولاد و نعمت بچه دار شدن و...آنها هم از تو بیشتر است یا اینکه تو در این امور از آنها بالاتری؟ 🔵اگر با درک و دقت همه چیز را در نظر بگیریم و بعد قضاوت کنیم متوجه میشویم که : ♥️خداوند علیم و حکیم همه ی بلاها را با ترازوی عدل و ترازوی مساوات به طور یکسان تقسیم کرده است. 📌پیوست: بزرگی میگفت:بلاهای هرکسی رو خداوند مطابق با جنبه و ظرفیت خودش بهش داده. 💥به طوری که اگر یک چاه بکنن و همه ی مردم بلاهاشون رو داخل اون چاه بریزن و حق انتخاب داشته باشن،کسی بلاهای دیگران رو تحمل نمیکنه و باز هرکسی بلای خودش رو انتخاب میکنه...
🌷خدمتكار پدر و مادر همنشین 😳 است!🌷 محبت به والدین به ویژه آنانکه در دوره پیری و کهنسالی قرار دارند مورد تاکید فراوان قرار گرفته است. کسب رضایت والدین و خدمت به آنها در برخی از روایات هم ردیف رضایت قرار گرفته است و از سوی دیگر محبت به آنها را برای احسان کنندگان به والدین رقم می زند. در روایت جالبی از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم نتیجه خدمت به پدر و مادر به گونه ای دیگر بیان شده است. ایشان می فرمایند: 👈خاک بر سرش ! خاک بر سرش ! خاک بر سرش! کسی که پدر و مادرش، یکی یا هر دو پیش او به پیری برسند و او بهشتی نشود. 😭 (نهج الفصاحة حدیث 1666) حواستون باشه این والدین میتونه والدین همسرتون هم باشه .پس بجنبیم تا بهشت خدایی نکرده از دستتمون در نرفته توشه بگیریم😍 ان شاءالله خدا مسبب بهشت رفتن ها رو براتون نگه داره.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ انتظارامام زمان باید همگانی بشه ♨️ میگه: دارم راحت زندگی میکنم دیگه امام زمان میخوام چیکار⁉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 راه رسیدن به نشاط دائمی ⚠️این کلیپ دیدگاه شما درباره لذت‌های زندگی را تغییر می‌دهد! 🔻ارتباط ماده با لذت!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظران ظهور
#ولایت 56 🔶 شاید تا حالا این داستان رو شنیده باشید اما اجازه بدید به این ماجرا با یه "دیدِ درست" نگ
57 🌺 امیرالمؤمنین علی علیه السلام به سُلَیم بن قیس فرمود: ✨«ملاک این امر (ولایت)، وَرَع است چرا که به ولایت ما جز با "وَرَع" نمیتوان رسید؛ یَا سُلَیْمُ إِنَّ مِلَاکَ هَذَا الْأَمْرِ الْوَرَعُ لِأَنَّهُ لَا یُنَالُ وَلَایَتُنَا إِلَّا بِالْوَرَع» ✨ 🌷 آقا میفرماید که کسی به ولایت اهل بیت علیهم السلام نمیرسه مگر با ورع.... -- آقا؛ ورع یعنی چه؟ 👈 یعنی «کسی که مبارزه با نفس براش آسون شده.... یعنی از تقوا 20 گرفته...." ✅🌹 کسی که نمرش توی بشه 20 یعنی به "مقام ورع" رسیده....😌 🌺 امیرالمؤمنین علیه السلام از پیامبر صلوات الله علیها پرسید که بهترین کار توی ماه رمضان چیه؟ حضرت فرمود: ورع.... ✔️ توی همه ی روایات "ورع یعنی ترک هوای نفس تا آخرش... به آسونی...."💖 🎁
58 👤 یه شخصی خیلی بیمار بود. از دستش چرک و خون می اومد. 🌱رسید خدمت امام صادق علیه السلام و عرض کرد آقا جان خیلی مریض هستم یه دعایی بکنید تا شفا پیدا کنم....😞😢 🌹حضرت فرمود: باشه من دعا میکنم اما شاید این بیماری رو خدا برات خواسته و میخواد تو رو اینجوری ببینه...👌 امام دلش رو شفا داد....✨❤️ 🔸اون مرد گفت: باشه اگه اینجوره من همینو میخوام.. دیگه نمیخوام شفا پیدا کنم....😊 👈 هر جا میرفت با بدن زخمیش عشق می کرد... با لبخند میگفت می بینی بیماریم رو؟ اینو مولای من برام خواسته....😌💞 ❣یه عمر با عشق زندگی کرد و جون داد.... ✅امام رنج ها رو آسون میکنه... 🌷 دیدید آدم توی مراسم سینه زنی خسته نمیشه؟ چرا؟ ✔️ چون امام آسون میکنه... نمیذاره سختی بکشی...💖 🎁
59 🔷 میخوای توی یه جمله برنامۀ زندگیت رو بهت بدم؟! 👈 «با مبارزه با نفس، ولایتمداریت رو تقویت کن و با ولایت، توی مبارزه با نفس قوی شو»💪 👆 اینا "مکمل همدیگه" هستن و به هم کمک می کنن. ✅ هر موقع خواستی یه "مبارزه با نفس سخت" بکنی با "عشقِ امیرالمؤمنین" این کار رو بکن اونوقت برات آسون میشه.... 💞 ❤️🌺 عشق امیرالمؤمنین علی علیه السلام رو توی قلبت بالا ببر. نه برای اینکه پاک بشی. اون که خود به خود پاک میشی. 👌 بلکه برای این عشق آقا رو زیاد کن که چون آقا "شایستۀ عشق بازی" هست...😊😍💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے :سی وسوم بهار پاڪت آبمیوہ رو بہ سمتم گرفت و گفت:دیروز ڪلاس نیومدے نگرانت شدما! آبمیوہ رو از دستش گرفتم،همونطور ڪہ نے رو وارد پاڪت مے ڪردم گفتم:حالم زیاد بد نبود اما طورے هم نبود ڪہ بتونم سرڪلاس بشینم خدا سهیلے رو خیر.... حرفم نصفہ موند،با دیدن صحنہ رو بہ روم دهنم باز موند،بهار از من بدتر! سہ تا طلبہ ڪنار سهیلے ایستادہ بودن و باهاش دعوا مے ڪردن! یڪے شون انگشت اشارہ ش رو بہ سمت سهیلے گرفت خواست چیزے بگہ ڪہ چشمش افتاد بہ من! با دیدن من پوزخند زد و گفت:یار تشریف آوردن! سهیلے سرش رو بہ سمت من برگردوند،برگشت سمت طلبہ! با ڪلافگے گفت:بر فرض بگیم درستہ بہ چہ حقے تو جمع آبرو میبرے؟حدیث بیارم؟ طلبہ با عصبانیت یقہ پیرهن سهیلے رو گرفت و گفت:دارے آبروے این لباس رو میبرے! با گفتن این حرف یقہ سهیلے رو ڪشید بہ سمت خودش! یقہ پیرهنش پارہ شد! باید بہ سهیلے ڪمڪ مے ڪردم! محڪم و با اخم گفتم:آقاے سهیلے مشڪلے پیش اومدہ؟ بہ سمت دانشگاہ اشارہ ڪردم و ادامہ دادم:خبرشون ڪنم؟ دست چپش رو بہ سمتم گرفت،یعنے صبر ڪن! یقہ پیرهنش رو گرفت،صورتش سرخ شدہ بود،نفس عمیقے ڪشید و زل زد تو چشم هاے طلبہ،بہ من اشارہ ڪرد و گفت:زنمہ! چشم هام داشت از حدقہ مے زد بیرون!بهار با دهن باز نگاهم ڪرد! طلبہ با تعجب نگاهش ڪرد،چندبار دهنش رو باز ڪرد ڪہ چیزے بگہ اما نتونست،سرش رو انداخت پایین! سهیلے ادامہ داد:یہ لحظہ بہ این فڪر ڪردے؟! با پشت دستش ضربہ آرومے بہ شونہ پسر زد و گفت:من این لباسو پوشیدم بدتر از این نشونش ندن! اینے ڪہ تن منہ عبا و عمامہ نیست چشمات چے مے بینن؟! با حرص نفسش رو داد بیرون،سرش رو بہ سمت من برگردوند،چشم هاش زمین رو نگاہ مے ڪرد! _عظیمے دارہ مشڪل ساز میشہ! با دست بہ سہ تا طلبہ رو بہ روش اشارہ ڪرد و گفت:مے بینید ڪہ! بند ڪیفش رو محڪم روے شونہ ش گرفت و فشار داد! نگاهے بہ دوست هاش انداخت و راہ افتاد بہ سمت خیابون! چیزهایے ڪہ مے دیدم برام گنگ بود اما با اومدن اسم بنیامین همہ چیز رو حدس زدم،بہ خودم اومدم و دوییدم سمت سهیلے! نفس نفس زنون صداش زدم:آقاے سهیلے! ایستاد،اما برنگشت سمتم،با قدم هاے بلند خودم رو،رسوندم بهش! _نمیدونم چہ اتفاقے افتادہ ولے مطمئنم بنیامین عظیمے ڪارے ڪردہ،من واقعا عذر میخوام نمیدونم چے بگم! زل زد بہ ڪفش هام،چهرہ ش گرفتہ و عصبانے بود! _مهم نیست!میدونم باهاش چے ڪار ڪنم تا یاد بگیرہ با آبروے دونفر بازے نڪنہ! با شرم ادامہ داد:اون حرفم زدم بہ دوست هام یہ درسے دادہ باشم! دستے بہ ریشش ڪشید. _همون ڪہ گفتم زنمہ! با گفتن این حرف رفت،شونہ م رو انداختم بالا،مهم نبود!__ دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے :سی وچهارم روسرے نیلے رنگے برداشتم،بہ سبڪ لبنانے سر ڪردم،مادرم وارد اتاق شد با حرص گفت:بدو دیگہ! از تو آینہ نگاهش ڪردم و گفتم:حرص نخور پیر میشیا! فڪرم درگیر بود،درگیر آبروریزے بنیامین! بنیامین باعث شدہ بود طلبہ ها از سهیلے فاصلہ بگیرن و هردفعہ ڪہ مے بیننش بد نگاهش ڪنن! پخش شدہ بود سهیلے با من ارتباط دارہ،عڪسے هم ڪہ بنیامین تو راهروے خلوت گرفتہ بود با اینڪہ بے ربط و مسخرہ بود ڪامل ڪنندہ بساط جماعت خالہ زنڪ و بے فڪر بود! اما سهیلے ساڪت بود،چیزے درمورد ماجراے من و بنیامین نگفت! دستے نشست روے شونہ م،از فڪر اومدم بیرون. _هانیہ خوبے؟ میدونستم منظورش چیہ! فڪر مے ڪرد چون براے دیدن دختر امین و مریم میریم ناراحتم! همونطور ڪہ بہ سمت تخت خواب مے رفتم گفتم:براے اون چیزے ڪہ فڪر مے ڪنے ناراحت نیستم! چادرم رو از روے تخت برداشتم و سر ڪردم. _بریم؟ با شڪ نگاهم ڪرد و گفت:بیا! عروسڪے ڪہ براے دختر امین خریدہ بودم،از روے میزم برداشتم با لبخند نگاهش ڪردم،این ڪادو میتونست تموم ڪنندہ تمام احساس من بہ گذشتہ باشہ! همراہ مادرم از خونہ خارج شدیم،پیادہ بہ سمت خونہ امین راہ افتادیم،فاصلہ زیادے نبود،پنج دقیقہ بعد رسیدیم،مادرم زنگ رو فشرد،صداے عاطفہ پیچید:ڪیہ؟ _ماییم! در باز شد،از پلہ ها بالا رفتیم و رسیدیم طبقہ سوم،مادرم چند تقہ بہ در زد،چند لحظہ بعد امین در رو باز ڪرد،سرم رو انداختم پایین،هانیہ باید امتحانت رو پس بدے،رها شو دختر! با لبخند سرم رو بلند ڪردم و بہ امین گفتم:سلام قدم نو رسیدہ مبارڪ! بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ جواب داد:سلام،ممنون بفرمایید داخل! پشت سر مادرم وارد شدم،خالہ فاطمہ و مادر مریم بہ استقبالمون اومدن،راهنمایے مون ڪردن بہ اتاق مریم و امین! وارد اتاق شدیم،مریم خواب آلود روے تخت نشستہ بود،با دیدن ما لبخند زد و گفت:خوش اومدید! عاطفہ ڪنارش نشستہ بود و موجود ڪوچولویے رو بغل ڪردہ بود! ضربان قلبم بالا رفت! رفتم بہ سمت مریم،مردد شدم براے روبوسے! بے توجہ بہ حس هاے مختلفے ڪہ داشتم مریم رو بوسیدم و تبریڪ گفتم! با مادرم ڪنار تخت نشستیم،امین با بشقاب و ڪارد وارد اتاق شد،بشقاب و ڪارد رو گذاشت جلومون و دوبارہ رفت بیرون،با ظرف میوہ برگشت،خم شد براے تعارف میوہ،سیبے برداشتم و زیر لب تشڪر ڪردم! عاطفہ ڪنارم نشست و گفت:خالہ هین هین ببین دخترمونو! نوزاد رو از عاطفہ گرفتم و گفتم:اسمش چیہ؟ عاطفہ با ذوق نگاهم ڪرد و گفت:هست ی عمہ! گونہ هستے رو نوازش ڪردم،آروم دم گوشش گفتم:مهم نیست میتونستے دخترم باشے! با مهر هستے پیوند من براے همیشہ با گذشتہ قطع شد! دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔴 پاسخ امام خامنه ای به کسانی که می‌گویند 'ما نمی‌خواهیم مردم را به زور به بهشت ببریم'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعتراف روح الله زم روح الله زم، مدیر آمد نیوز: فکر میکنید اگر قالیباف یا رئیسی رئیس جمهور میشدند این مشکلات به وجود میامد⁉️ ما خواستیم روحانی رئیس جمهور بشه تا ضعف مدیریتیش باعث نارضایتی و خیزش مردم بشه! و مردم به نقطه جوش برسند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شمر جانباز جنگ صفین بود! سخنان تکان دهنده رائفی پور در مورد شباهت و مشهور شدن برخی از مسؤلین با اشعث ابن قیس ها ؛شمر و معاویه !
‼️لطفا غذای دام نخورید❌❌ سویا یکی از دانه های روغنی است که در کارخانه های روغن کشی از آن استفاده می کنند به تفاله پس از روغن کشی، کنجاله سویا گفته می شود که در واقع اصطلاح مودبانه تر برای، تفاله می باشد، در حقیقت این تفاله ها در درجه اول از عناصر اصلی جیره غذایی گاو در گاوداری ها می باشد، حالا فکر کنید که چه حجمی از تبلیغات روی این محصول تراریخته صورت گرفته که افکار عمومی آنرا بجای گوشت مصرف می کند!! جهت اطلاع بیشتر، مُهر سازمان استاندارد و سازمان غذا و دارو چیزی از این واقعیت را تغییر نمی دهد!! در دنیای سرمایه داری هر چیزی قیمتی دارد!! 💠سنگر جنگ تغذیه☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 الهی هب لی کمال الانقطاع الیک ... 👈🏻 چطور میشه به این نقطه رسید؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظران ظهور
#ولایت 59 🔷 میخوای توی یه جمله برنامۀ زندگیت رو بهت بدم؟! 👈 «با مبارزه با نفس، ولایتمداریت رو تقوی
60 🌺 در زیارت جامعه کبیره می‌خوانیم: «إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ.....» ✅ اگه یه خوبی گفته بشه اولش شمایید ، آخرش شمایید، اصلش شمایید فرعش شمایید و... همش شمایید.... این گوشه و کنار حرفای دیگه ای هست. 🌹برو تحقیق کن ببین که چرا آیت الله بهجت رحمت الله علیه می فرمودن اشک بر امام حسین علیه السلام قیمتش از نماز شب هم بالاتره......
61 ✅ ولایت هوای نفس رو ضعیف میکنه. بگو علی جان تو آقای منی. 💞 اینجوری دیگه برات «مَن» نمیمونه که بخوای بزنی. دیگه سخت نیست....😌✌️ 🔶 موقع مرگ، همۀ انسان ها، وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (ع) رو میبینن.... 🌺حضرت فرمود:✨وَ مَن یَمُت یَرَنی....✨ 📚 مختصر بصائر الدرجات/ ص ۱۱۱ 🌍 یه عمر خودت رو آماده کن برای "لحظۀ جون دادن" که آقا رو میبینی بهش بگی من نوکرتم آقا......💖❤️
62 🔹چرا ولیّ خدا مبارزه با نفس رو آسون میکنه؟ 👈 چون ولیّ خدا مظلومه..... 💗مظلوم همه چی رو آسون میکنه.... 🔷 چرا علی علیه السلام، کار رو برای آدم آسون میکنه؟ 🌷آخه یه روزی جلوی همسرش این آقا رو دستاشو بستن و توی کوچه های مدینه کشونون......😭 ❣بله مظلوم کارِ بقیه رو آسون میکنه.... اون به جای تو مظلومیت کشیده، دیگه نمیذاره تو سختی بکشی..... 🌹 خدایا به حقّ مظلومیت های امیرالمومنین علی علیه السلام طعمِ شیرینِ و دینداری آسان رو به همه ما عنایت بفرما..... 🌷
پایان مبحث ولایت از سخنان گرانقدر استاد پناهیان 🌺
علی بن ابراهیم بن مهزیار می گوید: 19 سال متوالی به مکه رفتم تا خدمت امام زمان (عج) تشرف پیدا کنم. سال آخری که آمدم ناامید و دلگیر بودم با خود گفتم دیگر فایده ندارد چقدر منتظر باشم گویا لیاقت ندارم برای زیارت. در همین حال بودم که به من الهام شد سال آینده برای دیدار بیایم تا حضرت را ببینم... سال بیستم فرا رسید با دلی پر از امید و عشق کنار کعبه نشستم و نماز میخواندم. ناگهان دستی روی شانه ام گذاشته شد، به من گفتند اگر میخواهی حضرت را ببینی دنبال ما بیا... سوار بر مرکب شدیم و در کوه های اطراف گردشی کردیم. شب شد دیدم روی کوهی چادری برپاست و روشنایی از آن پیداست نزدیک شدم بعد از اجازه وارد شدم دیدم صورتی دلربا و قامتی بلند، ابروان بهم پیوسته، خوشخو و بخشنده سلام کردم حضرت فرمودند: منتظرت بودیم چرا دیر آمدی؟ گفتم یا سیدی و مولای من شب و روز منتظر شما بودم. حضرت فرمود : سه چیز باعث شده امامتان را نبینید: 🔶1-بی رحمی به ضعفا 🔶2-قطع رحم 🔶3-دنیا طلبی شما اگر رفتارتان را درست کنید ما خودمان به دیدارتان می آییم... 📙منبع: کتاب الفبای مهدویت ""
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے :سی وپنجم آقاے رسولے رییس دانشگاہ دستے بہ صورتش ڪشید و گفت:ڪہ اینطور! دست هاش رو،روے میز بهم گرہ زد و ادامہ داد:بنیامین عظیمے پروندہ جالبے ندارہ!فڪرڪنم با این چیزایے هم ڪہ گفتے وقتش شدہ اخراج بشہ! از روے صندلے بلند شدم،ڪیفم رو انداختم روے دوشم. _هرطور صلاح میدونید،دلم نمیخواد آقاے سهیلے بے گناہ این وسط بسوزن! آقاے رسولے لبخندے زد و گفت:این وصلہ ها بہ امیرحسین نمے چسبہ!خوب میشناسمش! سرم رو تڪون دادم و گفتم:میتونم برم؟ با دست بہ در اشارہ ڪرد و گفت:آرہ دخترم ممنون ڪہ اطلاع دادے! با گفتن خدانگهدار از اتاق خارج شدم،سهیلے رو از دور دیدم ڪہ بہ این سمت مے اومد،آروم بہ سمتش رفتم،چند قدم باهام فاصلہ داشت،با صداے آروم گفتم سلام! زیر لب جواب داد خواست بہ راهش ادامہ بدہ ڪہ گفتم:میخواستم باهاتون صحبت ڪنم! با فاصلہ رو بہ روم ایستاد،دست بہ سینہ جدے،نگاهش رو دوخت پشت سرم! پیرهن ڪرم رنگ یقہ آخوندے با شلوار ڪتان مشڪے پوشیدہ بود،مثل همیشہ مرتب و تمیز! محڪم اما با تُن آروم گفت:درخدمتم اما ممنون میشم از این بہ بعد ڪارے داشتید تو ڪلاس ها بگید! متعجب نگاهش ڪردم جدے رو بہ رو نگاہ مے ڪرد،منظورش رو خوب فهمیدم،درحالے ڪہ سعے مے ڪردم آروم باشم گفتم:عذر میخوام اما عاشق چشم و ابروتون نیستم!خواستم بگم با آقاے رسولے درمورد اتفاقات اخیر صحبت ڪردم. چیزے نگفت،ادامہ دادم:همہ چیزو حل مے ڪنن ببخشید ڪہ تو دردسر افتادید. با ڪنایہ اضافہ ڪردم:بہ قدرے براتون آزاردهندہ بودہ ڪہ ذهنتون خستہ شدہ رفتہ سراغ فڪراے بیخودے! دست هاش رو از دور سینہ ش آزاد ڪرد،صورتش رو بہ روے صورتم بود اما چشم هاش من رو نگاہ نمے ڪرد! _خانم هدایتے یہ سوال بپرسم! با دلخورے گفتم:بفرمایید! _سوتفاهم هایے ڪہ براے عظیمے پیش اومدہ براے شما ڪہ پیش نیومدہ؟! با چشم هاے گشاد شدہ نگاهش ڪردم! فڪر مے ڪرد منظورے دارم ڪہ باهاش صحبت مے ڪنم،خودش ڪمڪ ڪرد! دلم نمیخواست ماجراے امین اما بہ صورت توهمات این طلبہ شروع بشہ! بہ قدرے عصبے شدم ڪہ ڪم موندہ بود فحشش بدم! صدام رو ڪنترل ڪردم اما با حرص گفتم:براتون نامہ فدایت بشوم ڪہ نفرستادم ڪمڪم ڪنید خودتون دخالت ڪردید! انگشت اشارہ م رو،رو بہ پایین گرفتم و ادامہ دادم:از هرچے فڪر ڪنید ڪمترم اگہ دیگہ تو ڪلاس هاتون شرڪت ڪنم تا توهماتتون بیشتر از این ادامہ پیدا نڪنہ! نگاهش رو دوخت بہ ڪفش هاش آروم گفت:منظورے نداشتم اما اینطور بهترہ! نگاہ تندے بهش انداختم و با قدم هاے بلند ازش دور شدم،با خودش چے فڪر مے ڪرد؟! دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃