Roze-Panahian-DoayePirGholamImamSajad-64k.mp3
2.26M
🔉 #روضه | دعای پیر غلام امام سجاد(ع)
#شبهای_جمعه
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:چهل ویکم
هستے رو بہ سمت خالہ فاطمہ گرفت و گفت:میرم آمادہ شم!
خالہ فاطمہ با خوشحالے گفت:برو قوربونت بشم.
صداے زنگ در اومد و پشت سرش صداے بوق ماشین!
عاطفہ همونطور ڪہ بہ سمت در مے رفت گفت:حتما آژانسہ!
خالہ فاطمہ رو بہ من گفت:هانیہ جان مراقب هستے،هستے؟
هستے رو ازش گرفتم و گفتم:حتما!
وارد خونہ شدم،همونطور ڪہ راہ مے رفتم هستے رو تڪون میدادم،ساڪت زل زدہ بود بہ صورتم!
با لبخند نگاهش ڪردم:چیہ خانم خانما؟
لبخند ڪم رنگے زد.
دستش رو بوسیدم:دوست دارے باهات حرف بزنم؟سنگ صبور خوبے هستے؟
با خندہ جیغ ڪشید!
گونہ ش رو بوسیدم.
_خب بابا فهمیدم رازدارے چرا داد میڪشے؟
سرم رو بلند ڪردم،امین زل زدہ بود بهم،همونطور ڪہ از پلہ ها پایین مے اومد گفت:چقدر بزرگ
شدے!
نفسے ڪشیدم و زل زدم بہ صورت هستے.
رسید،بہ چند قدمیم!
_انقدر بزرگ شدے ڪہ مامان شدن بهت میاد!
با تعجب سرم رو بلند ڪردم،زل زدم یہ یقہ پیرهنش!
_حرفاے جالبے نمیزنید!
چیزے نگفت و رفت بیرون!
نفسم رو با حرص دادم بیرون،چراها داشت بیشتر مے شد!
هستے مشغول بازے با گوشہ ے شالم بود.
صورتم رو چسبوندم بہ صورتش:نڪنہ چون تیڪہ اے از وجود امینے دوستت دارم؟!__
مادرم همونطور ڪہ گل ها رو انتخاب مے ڪرد گفت:از رفتار بابات دلگیر نشو،حق دارہ!
گل ها رو گذاشت روے میز فروشندہ.
فروشندہ مشغول دستہ ڪردن گل ها شد.
پدرم از وقتے ڪہ مادرم ماجرا رو براش تعریف ڪردہ بود،باهام سرسنگین شدہ بود، مادرم همونطور ڪہ گل ها رو انتخاب مے ڪرد گفت:از رفتار بابات دلگیر نشو،حق دارہ!
گل ها رو گذاشت روے میز فروشندہ.
فروشندہ مشغول دستہ ڪردن گل ها شد.
پدرم از وقتے ڪہ مادرم ماجرا رو براش تعریف ڪردہ بود،باهام سرسنگین شدہ بود،لبخند ڪم رنگے
زدم:من ڪہ چیزے نگفتم!
فروشندہ گل ها رو بہ سمتم گرفت،از گل فروشے اومدیم بیرون،همونطور ڪہ بہ سمت تاڪسے میرفتیم
مادرم پرسید:مطمئنے ڪار اون پسرہ نبودہ؟
در تاڪسے رو باز ڪردم.
_بلہ مامان جانم چندبار ڪہ گفتم!
سوار تاڪسے شدیم،از امین دور بودم،شرایط روحے خوبے نداشت و همین باعث مے شد روے
رفتارهاش ڪنترل نداشتہ باشہ!
دلم نمیخواست ماجراے سہ چهار سال پیش تڪرار بشہ این بار قوے تر بودم،عقلم رو بہ دلم نمے باختم!
دہ دقیقہ بعد رسیدیم جلوے بیمارستان،از تاڪسے پیادہ شدیم،پلاستیڪ آبمیوہ و ڪمپوت دست مادرم بود
و دستہ گل دست من!
ہ سمت پذیرش رفتیم،دستہ گل رو دادم دست چپم و دست راستم رو گذاشتم روے میز،پرستار مشغول
نوشتن چیزے بود با صداے آروم گفتم:سلام خستہ نباشید!
سرش رو بلند ڪرد:سلام ممنون جانم!
_اتاق آقاے امیرحسین سهیلے ڪجاست؟
با لبخند برگہ اے برداشت و گفت:ماشالا چقدر ملاقاتے دارن!
بہ سمت راست اشارہ ڪرد و ادامہ داد:انتهاے راهرو اتاق صد و دہ!
تشڪر ڪردم،راہ افتادیم بہ سمت جایے ڪہ اشارہ ڪردہ بود!
چشمم خورد بہ اتاق مورد نظر،اتاق صد و دہ!
انگشت اشارہ م رو گرفتم بہ سمت اتاق و گفتم:مامان اونجاس!
جلوے در ایستادیم،خواستم در بزنم ڪہ در باز شد و حنانہ اومد بیرون!
با دقت زل زد بهم،انگار شناخت،لبخند پررنگے زد و با شوق گفت:پارسال دوست،امسال آشنا!
لبخندے زدم و دستم رو بہ سمتش دراز ڪردم:سلام خانم،یادت موندہ؟
دستم رو گرم فشرد و جواب داد:تو فڪر ڪن یادم رفتہ باشہ!
بہ مادرم اشارہ ڪردم و گفتم:مادرم!
حنانہ سریع دستش رو گرفت سمت مادرم و گفت:سلام خوشوقتم!
مادرم با لبخند دستش رو گرفت.
_مامان ایشونم خواهر آقاے سهیلے هستن!
حنانہ بہ داخل اشارہ ڪرد و گفت:بفرمایید مریض مورد نظر اینجاست!
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:چهل ودوم
وارد اتاق شدیم،سهیلے روے تخت دراز ڪشیدہ بود،پاش رو گچ گرفتہ بودن،آستین پیرهن آبے
بیمارستان رو تا روے آرنج بالا زدہ بود،ساعدش رو گذاشتہ بود روے چشم ها و پیشونیش،فقط ریش هاے
مرتب قهوہ ایش و لب و بینیش مشخص بود!
حنانہ رفت بہ سمتش و آروم گفت:داداشے؟
حرڪتے نڪرد،مادرم سریع گفت:بیدارش نڪن دخترم!
حنانہ دهنش رو جمع ڪرد و گفت:خالہ آخہ نمیدونید ڪہ همش میخوابہ یڪم بیدارے براش بد نیست!
مادرم نشست روے تخت خالے ڪنار تخت سهیلے،آروم گفت:خیالت راحت ما اومدیم دیدن ایشون،تا بیدار
نشن نمیریم!
بہ تَبعیت از مادرم،ڪنارش روے تخت نشستم،مادرم پلاستیڪ رو بہ سمت حنانہ گرفت و گفت:عزیزم
اینا رو بذار تو یخچال خنڪ بشن!
حنانہ همونطور ڪہ پلاستیڪ رو از مادرم مے گرفت گفت:چرا زحمت ڪشیدید؟
پلاستیڪ رو گذاشت توے یخچال ڪوچیڪ گوشہ اتاق!
خواست چیزے بگہ ڪہ صداے باز شدن دراومد،برگشتیم بہ سمت در!
پسر لاغر اندام و قد بلندے وارد شد،انگار سهیلے هیفدہ هیجدہ سالہ شدہ بود و ریش نداشت!
با دیدن ما سرش رو انداخت پایین و آروم سلام ڪرد!
جوابش رو دادیم،آروم اومد بہ سمت حنانہ و گفت:اومدم پیش داداش بمونم،ڪارے داشتے جلوے درم!
سر بہ زیر خداحافظے ڪرد و از اتاق خارج شد!
حنانہ سرش رو تڪون داد و گفت:باورتون میشہ این خجالتے قُل من باشہ؟
با تعجب نگاهش ڪردم و گفتم:واقعا دوقلویید؟
سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد:آرہ ولے خب وجہ تشابهے بین مون نیست!
انگشت اشارہ و شصتش رو چسبوند بهم و ادامہ داد:بگو سر سوزن من و این بشر شبیہ باشیم!
مادرم گفت:خب همجنس نیستید،دختر و پسر خیلے باهم فرق دارن!
با ذوق گفتم:خیلے باهم ڪل ڪل میڪنید نہ؟
حنانہ نوچے ڪرد:اصلا و ابدا!الان چطور بود خونہ ام اینطورہ!
ابروهام رو دادم بالا:وا مگہ میشہ؟
حنانہ تڪیہ ش رو داد بہ تخت سهیلی:غرور ڪاذب و این حرفا ڪہ شنیدے؟ برادر من خجالت ڪاذب
دارہ!
بے اختیار گفتم:اصلا باورم نمیشہ!آخہ آقاے سهیلے اینطورے نیستن!
با گفتن این حرف،سهیلے دستش رو از روے پیشونیش برداشت،چندبار چشم هاش رو باز و بستہ ڪرد و
سرش رو برگردوند سمت من!
با دیدن من چشم هاش رو ریز ڪرد،چشم هاش برق زد،برق آشنایے!
چند لحظہ بعد چشم ها رو ڪامل باز ڪرد!
با باز شدن چشم هاش سرم رو انداختم پایین،احساس عجیبے بهم دست داد!
سرفہ اے ڪرد و با عجلہ خواست بنشینہ!
حنانہ رفت بہ سمتش و ڪمڪ ڪرد.
سرش رو برگردوند سمت مادرم و زل زد بہ دست هاش!
با صداے خواب آلود و خش دار گفت:سلام خوش اومدید!
سرش رو برگردوند سمت حنانه:چرا بیدارم نڪردے؟
حنانہ خواست جواب بدہ ڪہ مادرم زودتر گفت:سلام ما گفتیم بیدارتون نڪنن،حالتون خوبہ؟
سهیلے همونطور ڪہ موهاش رو با دست مرتب میڪرد گفت:ممنون شڪر خدا!
معلوم بود مادرم براش غریبہ ست اما چیزے نگفت!
حنانہ بہ من نگاہ ڪرد و گفت:راستے تو چرا با بچہ هاے دانشگاہ نیومدے؟
سهیلے جدے نگاهش ڪرد و گفت:حنانہ خانم ڪنجڪاوے نڪن!
در عین جدے بودن مودب بود،نگفت فضولے نڪن!
لبخندے زدم و گفتم:اتفاقا قرار بود بیام اما یہ ڪارے پیش اومد نشد،بابت تاخیر شرمندہ!
خندیدم و ادامہ دادم:در عوض خانوادگے اومدیم!
سهیلے لبخند ملایمے زد و گفت:عذرمیخوام حنانہ ست دیگہ،زود میجوشہ قانون فیزیڪو بهم زدہ!
خندہ م گرفت،حنانہ بدون اینڪہ دلخور بشہ چادرش رو ڪمے ڪشید جلو و گفت:آق داداش خوبہ خودت
ناراحت بودیا!
سهیلے با چشم هاے گرد شدہ نگاهش ڪرد و لب هاش رو محڪم روے هم فشار داد!
حنانہ بدون توجہ ادامہ داد:اون روز ڪہ بچہ هاے دانشگاہ اومدن سراغتو گرفتم امیرحسین با دلخورے
گفت نمیدونم چرا نیومدہ!آقا رو با یہ من عسل هم نمیشد خورد!
صورت سهیلے سرخ شد شرمگین گفت:حالم خوب نبود،حنانہ ست دیگہ میبرہ و میدوزہ!
سرفہ اے ڪردم و با ناراحتے گفتم:حق داشتید خب،در قبال ڪارهاتون وظیفہ م بودہ!
از روے تخت بلند شدم و چادرم رو مرتب ڪردم!
_خدا سلامتے بدہ استاد!
همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم رو بہ مادرم گفتم:مامان تا من با من حنانہ حرف میزنم شما هم ڪارتو
بگو!
حنانہ نگاهے بهمون انداخت و دنبالم اومد!
سهیلے مستقیم نگاهم ڪرد،براے اولین بار،سرش رو تڪون داد و چیزے نگفت!
از اتاق خارج شدم زیر لب گفتم:پر توقع!
لابد میخواست بخاطرہ ڪمڪش همیشہ جلوش خم و راست بشم!__
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
منتظران ظهور
#ثروت_در_اسلام ۴ بخش چهارم استاد پناهیان: ⭕️ متاسفانه دین ما به جهان خوب معرّفی نشده. 💀و گرنه ای
#ثروت_در_اسلام 5
یه سوال ساده از شما بزرگواران میپرسم؟
اگه مومنین برای کسب ثروت و تولید و کار بیشتر تلاش نکنن، اقتصاد جامعه دست کیا میفته؟
💢💢💢
☢ خب معلومه! دست یه مشت دزد و کلاهبردر و آقازاده و رانتی و...
دست سرمایه داران بی دین و بی خاصیت.
درست سیاستمداران فاسد و خائن.
🚫 درواقع اون کسانی که مومنین رو به "قناعت ها و زهدهای غیر منطقی" دعوت میکنن دارن خیانت میکنن به جامعه...
⭕️ بعدش میبینی از چپ و راست به ما حمله میشه که چرا شما دارید از ثروت حرف میزنید؟
برید دنبال اخلاق و نماز و روزه!
😒
✅ بله #قناعت خوبه، راضی بودن به رضای الهی درسته ولی درست ترش اینه:
🔷 ببینید مومن باید فوق العاده پولدار باشه و برای پول بیشتر تلاش کنه ولی اگه یه جایی میتونست یه شیطونی بکنه و پول بیشتری از راه شبهه ناک به دست بیاره،
اونجا باید یه نهیب به خودش بزنه و بگه چه خبرته؟ #قانع باش!
🚫 نه اینکه یه نفر در اوج #فقر و بدبختی، خوابیده توی خونه بعد هی به خودش بگه قانع باش!
این همون "قناعت شیطانی" هست....
✅💞 اهل بیت ما از این که بخشش های میلیونی به فقرا بکنن لذت میبردن
💖 خوششون می اومد که پولای فراوان به دیگران بخشش کنن.
⭕️ واقعا ماها اینطوری هستیم؟
اصلا انقدر پول داریم که چنین بخشش هایی کنیم؟☺️
⭕️ چرا فقط بخش عباداتی مثل نماز و روزه و محرم و سینه زنی رو از اهل بیت یاد گرفتیم؟
مگه اینا جزو دین و سیره معصومین نیست؟😒
خب آیا اگه کسی فقیر باشه میتونه این بخش از دین رو عمل کنه؟
⭕️ میتونه سفره های بزرگ برای اطعام مومنین بندازه؟
💢✔️ حالا به یه سوال خیلی #مهم و رایج جواب بدیم:
🔷 اگه ما در مورد ثروت صحبت کردیم و مومنین رفتن دنبال پول و خراب شدن چی؟
👈 بذار تهش رو برات بگم! آدم #شریف هیچ وقت اینجوری نمیشه!
کسی که "پست فطرت" باشه وقتی به ثروت برسه بی دین میشه😒
✔️ ولی آدم #شریف وقتی به ثروت میرسه پاک تر میشه... نورانی تر میشه... اوج میگیره...🌷
✅ حتی جالبه آدم شریف، وقتی فقیر هم بشه رابطش با خدا خوب خواهد موند...😊
🚫 اما کسی که پست فطرت باشه، وقتی دچار #فقر بشه کینه ای و عقده ای خواهد شد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥در آخر الزمان ایمان نگهداشتن مثل آتش کف دست است.
#استاد_علی_اکبر_رائفی_پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 موج سواری بر رنج
📹 تعریفی دقیق و متفاوت از انسانیت که به ما آرامش میدهد
#تصویری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرالزمان (قسمت پنجم)
⚠️ بلاهای وحشتناک در انتظار ماست،
اگر همه باهم، حرکت جدی رو شروع نکنیم!
🔸راهکار های اهلبیت برای رسیدن به منجی چیست؟
منتظران ظهور
#ثروت_در_اسلام 5 یه سوال ساده از شما بزرگواران میپرسم؟ اگه مومنین برای کسب ثروت و تولید و کار بیشت
#ثروت_در_اسلام 6
🔷 پیامبر اکرم فرمود: هر کسی #جهاد برای زندگی اش رو کنار بذاره، خدا یه ذلت و خواری در نفسش قرار خواهد داد و خدا #فقیرش خواهد کرد و دینش رو محو میکنه...
✅ خداوند این امت اسلام رو به سم اسب هایشان و نوک تیز نیزه هایشان عزت بخشیده هست...
🔸 امالی شیخ صدوق
☢ منظور از سم اسب ها همون هیبتی هست که وسایل جنگی مومنین برای دشمن دارن. مثلا به زمان ما میشه شنی تانک ها.
و برای نوک تیز نیزه ها هم مثلا در زمان ما #موشک هامون طبق حدیث پیامبر میشن مایه عزت مسلمین.
⭕️ اگه کسی #جهاد رو ترک کنه خدا یه لباس #ذلتی بهش میپوشونه.
⭕️ این ذلت باعث میشه که حاضر بشه از همه توسری بخوره. ضمن این آدم جنایتکار خواهد شد!
💢 نسبت به آدم زورگو ترسو و نسبت به زیردستش درنده خو و وحشی خواهد بود..
🚷 اینکه میبینید افراد #غربزده در دولت و بین مردم، انقدر از دشمن #میترسن ولی نسبت به انقلابیون خشن و وحشی هستن علتش اینه.
💢 همین ذلتی که به خاطر ترک جهاد خدا بهشون داده...
😒
💢 اگه دیدید کسی گفت عزت ما به #موشک هامون نیست و اون ها رو بدید به آمریکایی ها، این خیلی احمق یا خبیث و خائن هست.😒
⭕️ چرا انقدر دشمن اصرار داره مراکز انرژی هسته ای ما رو ببینه؟
✔️ برای اینکه مثل چی میترسن..
⭕️ میخوان مطمئن بشن که ما چیزی نداریم و بعد بهمون حمله کنن
همون کاری که با #عراق و #لیبی کردند...
👈 جالبه با اینکه آمریکایی ها تمام عراق دستشون بود ولی قبل از حمله به عراق رفتن و تمام مخازن و جاهای عراق رو گشتن تا مطمئن بشن میتونن پیروز بشن بعد حمله کردن!🙄
❌ لیبی هم همینطور. حتی رفتن موشک هاشون رو با اره بریدن تا مطمئن بشن که میتونن لیبی رو بزنن!
برای چی انقدر اصرار میکنن که بیان کشور ما رو بگردن؟ هر روز چهار نفر نفوذی و #جاسوس رو در قالب "ماموران سازمان ملل" میفرستن تا هر طور شده جاهای مختلف رو بگردن!
برای اینکه مثل سگ میترسن... انقدر اینا بدبخت و ترسو هستن😒
💢 اونوقت مقابل این ترسو ها که پخ بکنی خودشون رو خیس میکنن
🚷 یه عده ای ذلیل و خاک بر سر از سر ترس، رفتن پیشنهاد #مذاکره دادن...
✅ بابا خدا اهل حق رو قدرتمند قرار داده.
🚷🚷 و وااااااای بر کسی که در جبهه حق باشه، قدرت خدا پشتش باشه بعد بخواد از #زندگی خودش کوتاه بیاد!😒
❌ خدا بیچاره میکنه اون مردم رو...
شما فکر میکنید مشکلات شدیدی که الان وجود داره برای چیه؟
⭕️ خدا خیییلی بدش اومد که یه عده ای خاک بر سر رفتن مذاکره کردن و انرژی هسته ای این ملت رو دادن به دشمن رفت...
تو به چه حقی از حق زندگی مردمت گذشتی؟😒
⭕️ واقعا اگه این رهبر الهی در کشور ما حضور نداشت و برخی از اولیای الهی، خدا این ملت رو آتیش میزد که چرا از حقشون گذشتند...
🔷 ببینید ما اصلا حرف از فروش انقلاب نزدیما!
اون که غلط میکنه کسی در موردش بخواد حرفی بزنه.😒
⭕️ ما داریم میگیم فروش یه بخشی از زندگی مردم به دشمن به وسیله مذاکره!
❌ در واقع بعضیا به دروغ گفتن که هر کی زندگی میخواد به ما رای بده
❌ هر کی بندگی میخواد به انقلابیون رای بده!
کی گفته ما انقلابیون دنبال #زندگی نیستیم؟ اصلا چون دنبال #زندگی هستیم میریم براش جون میدیم.
💢 شمایی که بچه هاتون توی اروپا و آمریکا هستن و حتی یکشون هم برای کشور #شهید نشدن معلومه که #زندگی مردم براتون مهم نیست
✔️🇮🇷 انقلابیون برای چی انقدر دارن روشنگری میکنن. انقدر تلاش میکنن برای آبادی مملکت؟ چرا میرن خون میدن برای اینکه یک وجب از این کشور به دست دشمن نیفته؟
چون #زندگی انسان ها براشون مهمه...
⭕️ یادتون باشه که هر کسی گفت من میخوام با #مذاکره کردن، براتون رونق اقتصادی بیارم یه شیاد و کلاهبردار هست....
🚫 هر مذاکره ای با دشمن حکم عقب موندگی و بدبختی زندگی این مردم رو خواهد داشت...
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:چهل وسوم
از تاڪسے پیادہ شدم همونطور ڪہ بہ سمت خونہ مے رفتم گفتم:عجب اشتباهے ڪردم رفتم!
مادرم با خندہ گفت:از بیمارستان تا اینجا مخمو خوردے هانیہ،عین پیرزناے هفتاد سالہ،غر غر!
پشت چشمے براے مادرم نازڪ ڪردم و گفتم:دستت درد نڪنہ مامان خانم!
خواستم در رو باز ڪنم ڪہ در خونہ ے عاطفہ اینا باز شد،خالہ فاطمہ با لبخند نگاهے بہ من و مادرم
انداخت:چقدر حلال زادہ!داشتم مے اومدم خونہ تون!
سلام ڪردم و دوبارہ قصد ڪردم براے باز ڪردن در ڪہ صداے خالہ فاطمہ مانع شد:هانیہ جون
عصرونہ بیاید خونہ ے ما،من و عاطفہ ام تنهاییم!
با شیطنت نگاهش ڪردم و دستش رو گرفتم:قوربونت برم عاطفہ ڪہ شهریارو دارہ،شمام ڪہ عمو
حسین رو دادے بلا خانم!
خندید،بعداز سہ ماہ!
همونطور با خندہ گفت:نمیرے دختر،ناهید دخترت شنگولہ ها!
مادرم بے تعارف وارد خونہ شون شد و گفت:چشمش نزن فاطمہ،مخمو خورد از بس غر زد!
با خالہ فاطمہ وارد شدیم،چادرم رو محڪم گرفتہ بودم ڪہ خالہ فاطمہ گفت:راحت باش هانے جان امین
سرڪارہ!
همونطور ڪہ چادرم رو در مے آوردم گفتم:شمام آپدیت شدے،هانے!
خالہ فاطمہ جارو،رو برداشت همونطور ڪہ بہ سمتم مے اومد گفت:یعنے میگے من قدیمے ام؟چیزے
حالیم نیست؟
با چشم هاے گرد شدہ و خندہ گفتم:خالہ چرا حرف تو دهنم میذارے؟
جارو،رو گرفت سمتم:یڪم ڪتڪ بخورے حالت جا میاد!
جدے اومد سمتم جیغے ڪشیدم و چادرم رو مثل بغچہ زیر بغلم زدم و وارد خونہ شدم!
عاطفہ با تعجب نگاهم ڪرد،پشتش پناہ گرفتم و گفتم:تو رو خدا عاطے مامانت قصد جونمو ڪردہ!
خالہ فاطمہ و مادرم با خندہ وارد شدن،بعداز سہ ماہ صداے خندہ توے این خونہ پیچید!
مادرم چادر و روسریش رو درآورد،عاطفہ رفت بہ سمتش و باهاش روبوسے ڪرد،بہ شوخے گفتم:اَہ
مامان توام ڪہ چپ میرے راست میرے این عروستو بوس میڪنے بسہ دیگہ!
عاطفہ مادرم رو بغل ڪرد و گفت:حسود!
مادرم عاطفہ رو محڪم بہ خودش فشرد و گفت:خواهر شوهر بازے درنیار دختر!
ازشون رو گرفتم،بہ خالہ فاطمہ گفتم:خالہ احیانا اینجا یہ مظلوم نمیبینے؟
و بہ خودم اشارہ ڪردم،خالہ با لبخند بغلم ڪرد و گونہ م رو بوسید.
زبونم رو بہ سمت مادرم و عاطفہ دراز ڪردم!
صداے گریہ ے هستے اومد،خالہ سریع ازم جدا شد و با گفتن بلند جانم جانم بہ سمت اتاق امین رفت!
چند لحظہ بعد درحالے ڪہ هستے بغلش بود و لب هاش رو غنچہ ڪردہ بود برگشت بہ پذیرایے!
مادرم با دیدن هستے گفت:اے جانم خدا نگاش ڪن،روز بہ روز شبیہ امین میشہ!
صداے باز و بستہ شدن در اومد،مادرم سریع روسریش رو سر ڪرد،امین یااللہ گویان وارد شد!
سریع چادرم رو سر ڪردم!
سلام ڪرد و رفت بہ سمت خالہ فاطمہ،با لبخند هستے رو از بغل خالہ فاطمہ گرفت و چندبار گونہ و
پیشونیش رو بوسید!
هستے هم با دیدن امین میخندید و بہ زبون خودش حرف میزد!
امین نشست روے مبل و هستے رو گرفت بالا،هستے غش غش میخندید!
دلم براش رفت،رو بہ مادرم گفتم:اگہ جاے شهریار یہ دختر بدنیا میاوردے الان منم خالہ شدہ بودم با بچہ
هاش بازے میڪردم!
عاطفہ با اخم مصنوعے گفت:ببینم این شوهر منو ازم میگیرے!
همہ شروع ڪردن بہ خندیدن،امین از روے مبل بلند شد و اومد بہ سمتم!
روے مبل ڪمے خودم رو جا بہ ڪردم!
هستے رو گرفت رو بہ رم و در گوشش گفت:میرے بغل خالہ؟
هستے بهم زل زد و محڪم بہ پدرش چسبید.
امین زل زد توے چشم هام،سریع از روے مبل بلند شدم و همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم گفتم:من برم
یہ دوش بگیرم،احساس میڪنم بوے بیمارستانو گرفتم!
امین صاف ایستاد و با لبخند عجیبے نگاهم ڪرد!
اشتباہ ڪردم،هنوز هم میتونست خطرناڪ باشہ!
خواستم برم ڪہ امین گفت:عاطفہ زنگ بزن بہ شهریار بریم پارڪ!
خالہ فاطمہ گفت:میخوایم عصرونہ بخوریم!
امین نگاهے بہ خالہ انداخت و گفت:شام بذار،میریم یڪم هواخورے،زود میایم!
عاطفہ با خوشحالے اومد ڪنارم و گفت:هانے بعدا دوش میگیرے!
آرومتر اضافہ ڪرد:امروز امینم حالش خوبہ تو رو خدا بیا بریم!
نگاهے بہ جمع انداختم و بالاجبار برگشتم سرجام!
عاطفہ با خوشحالے بدو بدو بہ سمت اتاقش رفت،امین با صداے بلند گفت:عاطفہ لباس مشڪے نپوشیا!
من و مادرم و خالہ فاطمہ نگاهے بهم انداختیم و چیزے نگفتیم!
امین هم رفت سمت اتاقش!
خالہ فاطمہ با تعجب گفت:یهو چقدر عوض شد،خدایا خودت ختم بہ خیر ڪن!
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃