📚 #داستان واقعی و فووووق العاده قشنگ
.
✅ لطفا بخونید خیلی زیباست،
قول میدم خوشتون میاد
🌺 روزی مولا علی(علیه السلام) به بازار برده فروش ها میروند؛ بین آن همه برده چشم حضرت به برده ی لاغر و نحیف می افتدکه داشت به حضرت نگاه میکرد.
.
🔹 مولا نزدیک میروند و به صاحب برده ها میگویند:این برده را چند میفروشی؟
گفت 50دینار..
مولا گفتند میخرمش..
.
صاحب برده ها گفت ببخشید اشتباه گفتم قیمتش صد دینارست...
مولا فرمودند میخرم..
.
🔹فرد وقتی دید مولا اینقدرخواهان هستند طمع کرد و قیمت را بالا برد.
و هر بار مولا میگفتند میخرمش...
.
تا اینکه بالاخره برده ی لاغر و نحیف با چهار صد وپنجاه دینار به مولا فروخته شد...
.
🔹 امام راه افتادند و برده ی نحیف هم مثل کودکی که پشت سر مادر راه میرود، آهسته پشت سر مولا گام بر میداشت..
.
🔹 اصحاب مولا به حضرت گفتند:
آقا دیدید که چه کلاهی سرتان رفت؟
برده ای با این وضعیت جسمانی را 450 دینار بهتان فروختند.
.
مولا با تبسم فرمودند:
سر علی کلاه نرفت..
من برده ای را خریدم
که برای حسینم جانش را باعشق میدهد.
کسی که زبانش را میبرند به جرم اینکه عاشق و دلباخته ی حسینم است..
این برده
.
🌹 #میثم_تمار 🌹
است...
.
.
مولا جان ؛
من را نیز برای حسینت بخر!! 😭
💟
منتظران ظهور
.
یادی نیز میکنیم از #رضاخان میرپنج که لبهای شاعر پر آوازه ایران ( #فرّخی_یزدی ) را به جرم سرودن اشعار منتقدانه و آزادی خواهانه به هم دوخت !
و یادی کنیم از #میثم_تَمّار که به جرم حمایت از ولایت، زبان از کامش بیرون کشیدند .
.
استاد عزیز تنهایت نخواهیم گذاشت .
#استاد_عباسی_تنها_نیست