eitaa logo
منتظران ظهور
307 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
20 فایل
خادمین کانال هماهنگی جهت تبادلات @mahdiadmin @mahdavi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دوستان گرامی این رمان به یاری خداوند متعال به پایان رسید ان شاءالله ازفردا رمان جدید میزارم براتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
39 🌺✔️ تقوا یعنی خدا برنامه بده تا "مَن" از بین بره و نابود بشه...‌. 🔵 جابر بن عبدالله انصاری اومدن در خونه پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و در زدن؛ 🌹رسول خدا فرمودن کیه پشتِ در ؟ -- جابر گفت : من ! 🌷 پیامبر فرمودند : "امان از مَن....." ⭕️به محض اینکه آدم ها میخوان "در کنارِ نظرِ خدا"، یه نظر هم "خودشون" بدن ، میشن ابلیس... 👿 🚫ابلیس هم همین غلط رو کرد! گفت اینجا نه! من به آدم سجده نمیکنم.... 🌷 خدا فرمود خارج شو... دیگه مهم نیست که چقدر عبادت انجام دادی.... تو هنوز"خودخواهیت از بین نرفته".... ✳️ خدا مبارزه با نفس چه کسی رو میپذیره؟ 👈✨اِنَّما یَتَقَبَّل الله مِنَ المُتَّقین...✨
40 💢 مثلا طرف میگه من پنجمِ ماهِ قمری میخوام برم اعتکاف! 🔸میگم آخه عزیزم دستور اینه که یا اواسطِ ماه رجب بری یا بیستمِ ماهِ رمضان! هیچ کجا دستور نرسیده که پنجم بری! ⭕️میگه نه "من دلم میخواد" پنجمِ ماه برم! 🔹چی؟؟! دلت میخواد؟ خب برو.... امّا فایده ای نداره برات.... 🚫 میگه خب باشه همون بیستم میرم که خدا دستور داده . امّا خب پدرم میگه نمیخواد بری ولی من میرم !!! 😒 ☢ نه عزیزم بازم نشد! حالا که "پدرت دستور داده باید اطاعت کنی"👌
41 🔺آخه پدرم که اصلاً اهل نماز نیست! اون به فکر اینه که من کاراش رو بکنم... 🔶 نه بازم باید بری دنبالِ دستور. ✨✅ نترس! اینقدر که این "دستور گوش دادنِ تو" نورانیت بهت میده ، اون اعتکاف رفتنه نورانیت نمیده ❣تو برو دنبالِ از دستور❣ 🔚 خلاصه این وضعیتی هست که شما باید تا آخرین لحظه زندگیت ادامه بدی .‌تا آخرِ عمرت وضعیت همینه👇 هی باید منتظرِ رسیدنِ دستور باشی. 🚨 مراقب باش یه وقت شیطان گولت نزنه که دنبالِ "خوب بودن" بری!👉👿 خوب بودن فایده ای نداره ! ⬅️ تو باید دنبالِ "اطاعت از دستور" بری. 🔷 اگه دنبالِ خوب بودن بری، خودت رو خراب میکنی......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ 📝 استاد #رائفی_پور - « ژن ایرانی » 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 📹 استاد رائفی پور : 🅰 ادعای انتظار... ✅ برگرفته از سخنرانی سال ۱۳۹۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تیر خلاص به فتنه گران و مدعیان تقلب۸۸ ❌فیلم لو رفته از اعتراف عباس آخوندی(نماینده موسوی) در جلسه خصوصی بیت رهبری
وتو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے :اول نگاهم رو از ڪتاب فیزیڪ گرفتم و از پشت میز بلند شدم. ڪتاب رو بہ قفسہ ے سینہ م چسبوندم و بہ سمت پنجرہ قدم برداشتم. رسیدم نزدیڪ پنجرہ،پردہ ے سفید رنگ رو ڪنار زدم و نگاهم رو بہ حیاط ڪوچیڪ مون دوختم. آسمون گرفتہ بود،ابرهاے خاڪسترے رنگ جلوے خورشید رو گرفتہ بودن. جمعہ بہ اندازہ ے ڪافے دلگیر بود با این هوا هم بهتر شدہ بود! برگ هاے درخت گوشہ ے حیاط زرد شدہ بود،برگ هاے زرد و نارنجے روے موزاییڪ ها رو پوشندہ بودن. با لبخند بہ منظرہ ے حیاط زل زدہ بودم. خونہ مون تو یڪے از محلہ هاے متوسط نشین تهران بود،پدرم ڪارمند بانڪ و مادرم خانہ دار. و من تڪ دختر و تہ تغارے خونہ،فقط یہ برادر بزرگتر از خودم بہ اسم شهریار ڪہ هفت سال ازم بزرگترہ دارم. خونہ مون ویلایے و یڪ طبقہ،یہ اتاق بزرگتر از دوتا اتاق پایین داشت ڪہ پلہ میخورد. اجازہ ندادم بہ عنوان انبارے ازش استفادہ ڪنن و از سیزدہ سالگے اتاق من شد. بے ارادہ نگاهم بہ سمت خونہ ے سمت چپ ڪشیدہ شد! خونہ ے عاطفہ دوست صمیمیم. آب دهنم رو قورت دادم و روے پنجہ ے پا ایستادم تا توے حیاطشون رو راحت ببینم. _هانیہ! با شنیدن صداے مادرم،صاف ایستادم و ڪمے از پنجرہ فاصلہ گرفتم. بلند گفتم:بلہ! صداے مادرم ضعیف مے اومد:بیا ناهار! آروم پردہ رو ڪشیدم،در همون حین نگاهے گذرا بہ دو تا حیاط انداختم. ڪتابم رو روے میز گذاشتم،بلوز بافت مشڪے رنگم رو مرتب ڪردم و بہ سمت در رفتم. دستگیرہ ے در رو فشردم و وارد راہ پلہ ے ڪوچیڪ شدم. اولین قدم رو روے پلہ گذاشتم،دامن چین دار قرمز رنگے ڪہ تا ڪمے پایین تر از زانوهام مے رسید با جوراب شلوارے مشڪے رنگ پوشیدہ بودم. چون آروم و موزون از پلہ ها پایین مے رفتم چین هاے دامنم آروم تڪون میخوردن و حرڪت موهاے مشڪے رنگ بافتہ شدم با حرڪت چین هاے دامنم همراہ شدہ بود. رسیدم بہ آخرین پلہ،آشپزخونہ با فاصلہ سہ چهار مترے سمت راست پلہ ها بود. دیوارے رو بہ روے راہ پلہ آشپزخونہ و راہ پلہ رو از پذیرایے جدا مے ڪرد. دستے بہ انتهاے نردہ هاے فلزے ڪشیدم و بہ سمت آشپزخونہ قدم برداشتم. آشپزخونہ مون ڪمے بزرگ بود،دور تا دور آشپزخونہ رو ڪابینت هاے چوبے گردویے رنگ گرفتہ بودن. همہ ے دیوارهاے خونہ جز آشپزخونہ ڪہ پوشیدہ با ڪاشے هاے قهوہ اے و ڪرم بودن،سفید بود. پام رو روے سرامیڪ هاے سفید گذاشتم. بخاطرہ لیز بودن سرامیڪ ها و پارچہ ے جوراب شلواریم با احتیاط قدم بر مے داشتم،رسیدم جلوے آشپزخونہ. مادرم ڪنار گاز ایستادہ بود،همونطور ڪہ پشتش بہ من بود گفت:چہ عجب اومدے؟ با تعجب وارد آشپزخونہ شدم و گفتم:پشتتم چشم دارے؟! نگاهے بہ آشپرخونہ انداختم،پدرم و شهریار نبودن. بہ سمت میز غذاخورے رفتم،صندلے چوبے رو عقب ڪشیدم و روش نشستم. _بابا و شهریار ڪہ نیستن! مادرم قابلمہ رو روے میز گذاشت و گفت:یہ ڪارے پیش اومد رفتن بیرون. صندلے رو عقب ڪشید و رو بہ روم نشست. دو تا بشقاب ڪنار قابلمہ بود،یڪے از بشقاب ها رو برداشت و گفت:تو افسردگے نمیگیرے همش تو اون اتاقے؟ همونطور ڪہ قاشق و چنگال از توے ظرف وسط میز برمے داشتم گفتم:نچ! مادرم همومنطور ڪہ غذا میڪشید گفت:چے ڪار مے ڪنے؟ _درس میخونم! ابروهاش رو بالا داد و چیزے نگفت،متعجب گفتم:مردم آرزونشونہ بچہ شون درس بخونہ،منم میخوام از الان خوب بخونم براے مهندسے عمران،صنعتے شریف! شاید حرفے ڪہ زدم براے خیلے ها آرزو و خیال بود اما براے من نہ! مطمئن بودم بهش مے رسم. غیر از درس خون بودن من انگیزہ و الگوش رو داشتم! مادرم بشقاب لوبیا پلو رو گذاشتم جلوم،بو ڪشیدم و با ولع گفتم:بہ بہ! بشقاب را روے برنج ها و لوبیاها ڪشیدم،قاشق رو نزدیڪ دهنم بردم اما قبل از اینڪہ قاشق رو داخل دهنم ببرم صداے برخورد چیزے با شیشہ پنجرہ باعث شد مڪث ڪنم! قاشق رو روے بشقاب غذا گذاشتم و با ذوق گفتم:بارونہ؟! از پشت میز بلند شدم و بہ سمت پنجرہ ے پذیرایے دویدم! مادرم با حرص گفت:هانیہ! چیزے نگفتم و از ڪنار مبل ها رد شدم. پردہ ے پنجرہ ے پذیرایے طرح سلطنتے بہ دو رنگ قهوہ اے تیرہ و شیرے بود. پردہ ے نازڪ شیرے رو ڪمے ڪنار ڪشیدم،با ذوق بہ حیاط نگاہ ڪردم. موزاییڪ ها خیس شدہ بودن. داد ڪشیدم:بارونہ! مادرم تشر زد:خُ ب حالا! پردہ رو انداختم و بہ سمت در رفتم. وارد حیاط شدم. دمپایے هاے سادہ ے سفیدم رو پاڪ ڪردم و رفتم وسط حیاط. سرم رو گرفتم بہ سمت آسمون،دست هام رو بردم بالا. قطرہ هاے بارون با شدت روے صورتم مے ریختن،بدون توجہ شروع ڪردم زیر لب بہ دعا ڪردن! شنیدہ بودم اگہ زیر بارون دعا ڪنے مستجاب میشہ! خواستم دعاے اصلے و آخر رو زمزمہ ڪنم ڪہ صدایے مانع شد!
سلام دوستان ازامروز این رمان رو دنبال کنید وباماهمراه باشید