▫️مصر، در آتش قحطی می سوخت؛
پسران یعقوب به کاخ عزیز مصر پناه آوردند؛
آذوقه میخواستند.
سفره مهمانی پهن شد.
قرار شد هرکس پیش برادر مادری اش بنشیند.
بنیامین اما سر سفره ننشست.
عزیز مصر علت را پرسید.
بنيامين، برای برادر ناشناسش، قصه ی خود او را تعريف کرد.
گفت: برادری مادری داشتم؛
اسمش یوسف بود؛
اینها او را با خود به صحرا بردند؛
وقتی برگشتند گفتند گرگ یوسف را خورد!
یوسف پرسید:
از غم فراق او چه کردی؟!
بنیامین گفت:
خدا یازده پسر به من داد،
نام همه آنها را برگرفته از نام یوسف گذاشتم (تا همیشه یاد او باشم).
📚 تفسیر عیاشی، ج 2، ص 183و 184.
#یاد_حضرت
#داستانک_مهدوی
❇️▫️می خواست برای تحصیل به شهر دیگری برود؛
قرار بود با رفقا همسفر شود؛
مادر پیرش ولی اجازه نداد.
از پیری و تنهایی میگفت.
منصرف شد.
رفقا رفتند.
حسرت تحصیل روی دلش ماند.
یک روز پیرمردی نورانی سراغش آمد.
پیرمرد حالش را پرسید؛
علت حسرتش را که شنید گفت:
میخواهی خودم استادت شوم؟
از جان و دل قبول کرد.
دو سال تمام؛ هر روز می آمد و او را درس می داد.
یک روز استاد گفت:
امروز میخواهم تو را به جایی ببرم که تمام سعادت آنجاست.
راهی بیابان شدند؛
چند لحظه بعد، چشمه ای با آبی گوارا دیدند.
اطرافش پر از درختان سرسبز،
آقایی دلربا، کنار چشمه، نشسته بود روی تخت.
استاد، نزدیک رفت. سلام کرد و احترام نمود.
سوالاتی پرسید.
جواب ها را که شنید اذن بازگشت گرفت.
شاگرد پرسید: اینجا کجا بود؟ آن آقای بزرگوار که بود؟
استاد فرمود: او سرور ما بود، حضرت صاحب الزمان علیه السلام.
لیاقت شاگردی خضر و توفیق زیارت ولی عصر،
خدا هر دو را نصیب شیخ محمد علی تِرمُذی کرده بود؛
به پاداش احترامی که به مادر گذاشت.
📚شیفتگان مهدی علیه السلام، ج3، ص151.
#مادر
#داستانک_مهدوی
#سبک_زندگی_مهدوی
http://eitaa.com/joinchat/1819082764C6b8e7c20c8
▫️غرق تفکر؛
خط بر خاک می کشید، پدر خاک، با انگشت مبارکش.
اصبغ بن نباته پرسید:
چرا غرق فکرید؟ چرا خط بر زمین می کشید؟ آیا رغبتی به دنیا دارید؟
فرمود:
علی و رغبت به دنیا؟! هرگز! به خدا که لحظه ای چنین نبوده!
در اندیشه مولودی هستم، که روزی خواهد آمد،
یازدهمین فرزند از نسل من،
همان که لبریز عدل و داد می کند، زمین خدا را، بعداز آنکه مالامال شده باشد، از ظلم و بیداد.
او ولی غیبتی دارد و حیرتی.
در روزگار غیبتش، عده ای گمراه می شوند و عده ای هدایت؛
با تعجب پرسید:
آیا واقعاً چنین خواهد شد؟
شنید: آری! حتماً چنین خواهد شد...
اما تو کجا و فهم این امر عظیم کجا!
بهترین های امت اند و همنشین نیکان عترت، آنان که مومن بمانند به او، درعصر طولانی غیبتش!
📚کافی، ج1، ص 338.
#محبت_حضرت
#امتحان_غیبت
#داستانک_مهدوی
💧برای نوجوانان تعریف کنید...و چراغ انتظار را روشن کنید💧
▪️جمع شده بودند خانه امیرالمومنین علیهالسلام،
همه گرم صحبت بودند.
ناگهان پسر ارشد خانواده وارد شد.
شنیدند که پدر به پسر فرمود:
مَرْحَباً يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ
خوش آمدی فرزند پیامبر صلی الله علیه وآله!
چنددقیقه بعد پسر دوم مولا آمد،
این بار شنیدند که پدر فرمود:
پدر و مادرم به فدایت،
ای که از نسل توست فرزند بهترین بانوان!
برای همه سوال شد:
چرا حسین علیهالسلام را اینطور صدا زدید؟!
منظورتان از فرزند بهترین بانوان کیست؟!
امیرالمومنین علیهالسلام فرمود:
منظورم مهدی علیهالسلام است،
نهمین فرزند از نسل حسین علیهالسلام،
او گمشدهای است که رانده و آواره است...
📚 برگرفته از منتخبالأثر، ج۲، ص۲۰۶، حدیث۵۶۸.
#داستانک_مهدوی
#غربت_حضرت
#امام_حسین_علیه_السلام
https://eitaa.com/mahde_fereshtegan/1271
🔸طاقتش طاق شده بود.
حرف مردم آزارش میداد.
با گلایه رفت خانه امام.
سفره دلش را باز کرد.
گفت:
مردم حرفهایی پشت سرم میزنند که مرا به هم میریزد!
امام صادق علیه السلام دلداریش داد.
فرمود:
مگر میشود همه مردم را راضی نگه داشت؟
مگر میشود جلوی زبانشان را گرفت؟!
هرگز!
حتی انبیا و امامان هم از شر زبان مردم در امان نبودند!
آیا مردم به یوسف علیه السلام نسبت زنا ندادند؟
نگفتند بلاهایی که سر ایوب علیه السلام آمده به خاطر گناهانش است؟
نگفتند رسول خدا شاعر و مجنون است؟
نگفتند امیرالمومنین علیه السلام دنبال دنیا و حکومت است؟
نگفتند خون مسلمانان را به ناحق میریزد؟
مردم حتی در مورد خدا هم چیزهایی میگویند که لایق او نیست.
آن وقت تو توقع داری این زبانها در مورد تو حرفهای ناخوشایند نگویند؟!
📚برگرفته از امالی صدوق، ص۱۰۳.
👈توی این دوره و زمونه،
اگر بخوای زیادی به حرف مردم بها بدی،
نمیتونی یار خوبی برای امام زمانت باشی.
قبول کنیم که نمیشه همه رو راضی نگه داشت
فقط باید دنبال رضایت یه نفر باشیم
اونم امام زمانه.
#داستانک_مهدوی
#سبک_زندگی_مهدوی
#امام_صادق_علیه_السلام