eitaa logo
مرکز مجازی مهدویت
1.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
451 فایل
✳️کانالی برای همه منتظران: 🌹خشنود کردن امامی که چشم انتظارش هستیم؛ بر هر تدبیری مقدم تر است! ⬅️ارتباط با ادمین: @mahdaviat10000 🔵لینک کانال: https://eitaa.com/mahdi313com ✳️کانال های ما: @mtm1212 @yaremihraban تبلیغات یا تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
》﷽《 ✍دلنوشته های عاشورایی امروز دیگر قلم ها را تاب نوشتن نیست.. امروز دیگر سینه ی صفحه ها را توان سنگینی نیست.. امروز آسمان آتش گرفته.. زمین آتش گرفته.. امروز زمین و زمان همه جان بر لب ند.. امروز روز رفتن یاران است.. روز رفتن زهیر و حبیب.. روز رفتن عباس و اکبر.. روز آنان که جواب "هل من ناصر ینصرنی " امام در عصر عاشورا را پیش پیش داده بودند.. امروز روز رفتن و تنها ماندن است.. امروز زینب بی تاب است.. دلش یک آن قرار ندارد.. امروز باید دل بکند از دریا.. آری.. امروز روز رفتن و تنها ماندن است.. کاش بودم آنجا و دلداریت میدادم حضرت بانو.. کاش بودم و میان آن میدان سرخ و غبار گرفته سپر میشدم.. تا تو داغ "برادر" نبینی.. تا داغ "امامت" قلبت را پاره پاره نکند.. کاش کنار کودکان بودم آن دم که ذولجناحِ مضطرب رسید.. کاش بودم و چادر بر سرش میکشیدم تا نبینندش آن طفلان تشنه ی چشم به راه مانده.. کاش بودم آن لحظه ای که روی تل ایستاده بودی.. .. کاش بودم و جلوتر از عبدالله ، دست سپر میکردم و جان میدادم برای ارباب.. کاش بودم در آن گودال.. کاش بودم آن دمی که حلقه زدند همه ، گِرد نور تا با هرچه که دست دارند، خاموشش کنند.. جوان تر ها تیر و نیزه.. زمین گیرها با عصا.. که همانا دل سنگی و حرام خورده شان توان تابیدن نور را نداشت.. کاش صدها بار جان داشتم و همه را فدایتان میکردم حضرت بانو.. کاش آب مَشکی بودم به لبان خشکیده ارباب..تا سیاهی نرود چشمانش در کارزار.. کاش سپری فولادین بودم بر پیشانی اش..تا سنگش نزنند آن نامرد ها.. کاش پارچه ای بودم بر دستانش تا پیراهن بالا نزند برای خونِ پیشانی مبارکش.. کاش توان شکستن تیر سه شعبه در هوا را داشتم تا نشیند بر سینه ات حسینم.. یا نه.. کاش بودم و بر پای سوارت زانو میزدم تا به صورت بر زمین نیوفتی عزیز دلم.. کاش بودم آن لحظه.. آن لحظه که بر گودی افتادی و توان خروج نداشتی.. آن لحظه که میان محاصره نامردان.. زیر چشمی زینب و خیمه ها را نگاه میکردی.. تو غیرت اللهی.. مگر کسی جرات تعرض به خیمه ها دارد اگر باشی.. کاش دیوار بلندی دور خیمه بودم... تا کسی قصد نکند ترساندنشان را.. تا کسی هوس نکند خیمه آتش زند و سینه ات را بسوزاند.. کاش میتوانستم نعل های تازه را لَنگ کنم تا نتازند بر پیکر عریانت پسر فاطمه..که نتازند و پهلوی مبارکت را له نکنند..که یاد مادر نکنی در آن گودال.. نمیدانم.. کاش سنگی بودم به پای شمر تا زمین خورَد و به "جالس علی صدره" نرسد.. کاش خنجری بودم به گلوی لعنت شده اش تا قصد بریدن حلقوم پسر زهرا نکند.. کاش کنار زهرا بودم در آن صحرا.. کاش میتوانستم چشمانش را بگیرم تا داغ جگر گوشه نبیند.. که شیون مادرانه اش زمین و زمان را آتش نزند.. کاش قلم میکردم دستان خنجر گرفته ای که انگشت میبُرَد و انگشتر میبَرَد ، در آن همه همهمه و شلوغی را.. یا نه.. شاید اصلا این همه "کاش" را من سزاوار نیستم.. اگر نیستم خودم ؛ بگذار تصور کنم فرزندانم را به یاریت فرستادم.. تصور کنم که کاش بودند و ناصر میشدند برای پسرت زهرا.. بودند و شمشیر میزدند در رکاب پسرت، مادر... آتش گرفته ام حضرت "مادر".. آتش گرفته ام "حسین".. ای کاش ها خفه ام کرده... کاش همه بودیم و تاریخ را عوض میکردیم.. کاش بودیم و همه آنها را به دروغ بدل میکردیم.. کاش بودیم و صدها بار جان داشتیم و همه را فدایت میکردیم حسینم.. اما حالا که دور افتادیم از آن عصر ، توفیقمان ده سربازی کنیم امام عصر مان را... نکند غفلت کنیم و میان گودال لگدش بزنیم..نکند جواب ندهیم "هل من ناصر ینصرنی" اش را..نکند تنهایش گذاریم و درک نکنیم مقامش را.. توفیقمان ده همراه فرزندانمان در لشکرش سپر شویم و به خاک بنشانیم باطل را... و نور چشمش شویم و با بهترین انجام تکلیف ها در دامنِ تاییدش شهید شویم.. و شعوری بده تا که اگر صدها بار جان داشتیم و همه از سر میگرفتیم و باز فدایش میکردیم.. ♡🖤♡ ✍️زهرا صدوقی(ریحانه) . 🌐مرکز مجازی مهدویت 🌷 ┄┅┅┅❁💚❁┅┅┅┄🌷 🆔 http://eitaa.com/mahdi313com
》﷽《 ✍دلنوشته های عاشورایی امروز دیگر قلم ها را تاب نوشتن نیست.. امروز دیگر سینه ی صفحه ها را توان سنگینی نیست.. امروز آسمان آتش گرفته.. زمین آتش گرفته.. امروز زمین و زمان همه جان بر لب ند.. امروز روز رفتن یاران است.. روز رفتن زهیر و حبیب.. روز رفتن عباس و اکبر.. روز آنان که جواب "هل من ناصر ینصرنی " امام در عصر عاشورا را پیش پیش داده بودند.. امروز روز رفتن و تنها ماندن است.. امروز زینب بی تاب است.. دلش یک آن قرار ندارد.. امروز باید دل بکند از دریا.. آری.. امروز روز رفتن و تنها ماندن است.. کاش بودم آنجا و دلداریت میدادم حضرت بانو.. کاش بودم و میان آن میدان سرخ و غبار گرفته سپر میشدم.. تا تو داغ "برادر" نبینی.. تا داغ "امامت" قلبت را پاره پاره نکند.. کاش کنار کودکان بودم آن دم که ذولجناحِ مضطرب رسید.. کاش بودم و چادر بر سرش میکشیدم تا نبینندش آن طفلان تشنه ی چشم به راه مانده.. کاش بودم آن لحظه ای که روی تل ایستاده بودی.. .. کاش بودم و جلوتر از عبدالله ، دست سپر میکردم و جان میدادم برای ارباب.. کاش بودم در آن گودال.. کاش بودم آن دمی که حلقه زدند همه ، گِرد نور تا با هرچه که دست دارند، خاموشش کنند.. جوان تر ها تیر و نیزه.. زمین گیرها با عصا.. که همانا دل سنگی و حرام خورده شان توان تابیدن نور را نداشت.. کاش صدها بار جان داشتم و همه را فدایتان میکردم حضرت بانو.. کاش آب مَشکی بودم به لبان خشکیده ارباب..تا سیاهی نرود چشمانش در کارزار.. کاش سپری فولادین بودم بر پیشانی اش..تا سنگش نزنند آن نامرد ها.. کاش پارچه ای بودم بر دستانش تا پیراهن بالا نزند برای خونِ پیشانی مبارکش.. کاش توان شکستن تیر سه شعبه در هوا را داشتم تا نشیند بر سینه ات حسینم.. یا نه.. کاش بودم و بر پای سوارت زانو میزدم تا به صورت بر زمین نیوفتی عزیز دلم.. کاش بودم آن لحظه.. آن لحظه که بر گودی افتادی و توان خروج نداشتی.. آن لحظه که میان محاصره نامردان.. زیر چشمی زینب و خیمه ها را نگاه میکردی.. تو غیرت اللهی.. مگر کسی جرات تعرض به خیمه ها دارد اگر باشی.. کاش دیوار بلندی دور خیمه بودم... تا کسی قصد نکند ترساندنشان را.. تا کسی هوس نکند خیمه آتش زند و سینه ات را بسوزاند.. کاش میتوانستم نعل های تازه را لَنگ کنم تا نتازند بر پیکر عریانت پسر فاطمه..که نتازند و پهلوی مبارکت را له نکنند..که یاد مادر نکنی در آن گودال.. نمیدانم.. کاش سنگی بودم به پای شمر تا زمین خورَد و به "جالس علی صدره" نرسد.. کاش خنجری بودم به گلوی لعنت شده اش تا قصد بریدن حلقوم پسر زهرا نکند.. کاش کنار زهرا بودم در آن صحرا.. کاش میتوانستم چشمانش را بگیرم تا داغ جگر گوشه نبیند.. که شیون مادرانه اش زمین و زمان را آتش نزند.. کاش قلم میکردم دستان خنجر گرفته ای که انگشت میبُرَد و انگشتر میبَرَد ، در آن همه همهمه و شلوغی را.. یا نه.. شاید اصلا این همه "کاش" را من سزاوار نیستم.. اگر نیستم خودم ؛ بگذار تصور کنم فرزندانم را به یاریت فرستادم.. تصور کنم که کاش بودند و ناصر میشدند برای پسرت زهرا.. بودند و شمشیر میزدند در رکاب پسرت، مادر... آتش گرفته ام حضرت "مادر".. آتش گرفته ام "حسین".. ای کاش ها خفه ام کرده... کاش همه بودیم و تاریخ را عوض میکردیم.. کاش بودیم و همه آنها را به دروغ بدل میکردیم.. کاش بودیم و صدها بار جان داشتیم و همه را فدایت میکردیم حسینم.. اما حالا که دور افتادیم از آن عصر ، توفیقمان ده سربازی کنیم امام عصر مان را... نکند غفلت کنیم و میان گودال لگدش بزنیم..نکند جواب ندهیم "هل من ناصر ینصرنی" اش را..نکند تنهایش گذاریم و درک نکنیم مقامش را.. توفیقمان ده همراه فرزندانمان در لشکرش سپر شویم و به خاک بنشانیم باطل را... و نور چشمش شویم و با بهترین انجام تکلیف ها در دامنِ تاییدش شهید شویم.. و شعوری بده تا که اگر صدها بار جان داشتیم و همه از سر میگرفتیم و باز فدایش میکردیم.. ♡🖤♡ ✍️زهرا صدوقی(ریحانه) . 🌐مرکز مجازی مهدویت 🌷 ┄┅┅┅❁💚❁┅┅┅┄🌷 🆔 http://eitaa.com/mahdi313com
》﷽《 ✍دلنوشته های عاشورایی امروز دیگر قلم ها را تاب نوشتن نیست.. امروز دیگر سینه ی صفحه ها را توان سنگینی نیست.. امروز آسمان آتش گرفته.. زمین آتش گرفته.. امروز زمین و زمان همه جان بر لب ند.. امروز روز رفتن یاران است.. روز رفتن زهیر و حبیب.. روز رفتن عباس و اکبر.. روز آنان که جواب "هل من ناصر ینصرنی " امام در عصر عاشورا را پیش پیش داده بودند.. امروز روز رفتن و تنها ماندن است.. امروز زینب بی تاب است.. دلش یک آن قرار ندارد.. امروز باید دل بکند از دریا.. آری.. امروز روز رفتن و تنها ماندن است.. کاش بودم آنجا و دلداریت میدادم حضرت بانو.. کاش بودم و میان آن میدان سرخ و غبار گرفته سپر میشدم.. تا تو داغ "برادر" نبینی.. تا داغ "امامت" قلبت را پاره پاره نکند.. کاش کنار کودکان بودم آن دم که ذولجناحِ مضطرب رسید.. کاش بودم و چادر بر سرش میکشیدم تا نبینندش آن طفلان تشنه ی چشم به راه مانده.. کاش بودم آن لحظه ای که روی تل ایستاده بودی.. .. کاش بودم و جلوتر از عبدالله ، دست سپر میکردم و جان میدادم برای ارباب.. کاش بودم در آن گودال.. کاش بودم آن دمی که حلقه زدند همه ، گِرد نور تا با هرچه که دست دارند، خاموشش کنند.. جوان تر ها تیر و نیزه.. زمین گیرها با عصا.. که همانا دل سنگی و حرام خورده شان توان تابیدن نور را نداشت.. کاش صدها بار جان داشتم و همه را فدایتان میکردم حضرت بانو.. کاش آب مَشکی بودم به لبان خشکیده ارباب..تا سیاهی نرود چشمانش در کارزار.. کاش سپری فولادین بودم بر پیشانی اش..تا سنگش نزنند آن نامرد ها.. کاش پارچه ای بودم بر دستانش تا پیراهن بالا نزند برای خونِ پیشانی مبارکش.. کاش توان شکستن تیر سه شعبه در هوا را داشتم تا نشیند بر سینه ات حسینم.. یا نه.. کاش بودم و بر پای سوارت زانو میزدم تا به صورت بر زمین نیوفتی عزیز دلم.. کاش بودم آن لحظه.. آن لحظه که بر گودی افتادی و توان خروج نداشتی.. آن لحظه که میان محاصره نامردان.. زیر چشمی زینب و خیمه ها را نگاه میکردی.. تو غیرت اللهی.. مگر کسی جرات تعرض به خیمه ها دارد اگر باشی.. کاش دیوار بلندی دور خیمه بودم... تا کسی قصد نکند ترساندنشان را.. تا کسی هوس نکند خیمه آتش زند و سینه ات را بسوزاند.. کاش میتوانستم نعل های تازه را لَنگ کنم تا نتازند بر پیکر عریانت پسر فاطمه..که نتازند و پهلوی مبارکت را له نکنند..که یاد مادر نکنی در آن گودال.. نمیدانم.. کاش سنگی بودم به پای شمر تا زمین خورَد و به "جالس علی صدره" نرسد.. کاش خنجری بودم به گلوی لعنت شده اش تا قصد بریدن حلقوم پسر زهرا نکند.. کاش کنار زهرا بودم در آن صحرا.. کاش میتوانستم چشمانش را بگیرم تا داغ جگر گوشه نبیند.. که شیون مادرانه اش زمین و زمان را آتش نزند.. کاش قلم میکردم دستان خنجر گرفته ای که انگشت میبُرَد و انگشتر میبَرَد ، در آن همه همهمه و شلوغی را.. یا نه.. شاید اصلا این همه "کاش" را من سزاوار نیستم.. اگر نیستم خودم ؛ بگذار تصور کنم فرزندانم را به یاریت فرستادم.. تصور کنم که کاش بودند و ناصر میشدند برای پسرت زهرا.. بودند و شمشیر میزدند در رکاب پسرت، مادر... آتش گرفته ام حضرت "مادر".. آتش گرفته ام "حسین".. ای کاش ها خفه ام کرده... کاش همه بودیم و تاریخ را عوض میکردیم.. کاش بودیم و همه آنها را به دروغ بدل میکردیم.. کاش بودیم و صدها بار جان داشتیم و همه را فدایت میکردیم حسینم.. اما حالا که دور افتادیم از آن عصر ، توفیقمان ده سربازی کنیم امام عصر مان را... نکند غفلت کنیم و میان گودال لگدش بزنیم..نکند جواب ندهیم "هل من ناصر ینصرنی" اش را..نکند تنهایش گذاریم و درک نکنیم مقامش را.. توفیقمان ده همراه فرزندانمان در لشکرش سپر شویم و به خاک بنشانیم باطل را... و نور چشمش شویم و با بهترین انجام تکلیف ها در دامنِ تاییدش شهید شویم.. و شعوری بده تا که اگر صدها بار جان داشتیم و همه از سر میگرفتیم و باز فدایش میکردیم.. ♡🖤♡ ✍️زهرا صدوقی(ریحانه) . 🌐مرکز مجازی مهدویت 🌷 ┄┅┅┅❁💚❁┅┅┅┄🌷 🆔 http://eitaa.com/mahdi313com