eitaa logo
مرکز مجازی مهدویت
1.2هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
367 فایل
✳️کانالی برای همه منتظران: 🌹خشنود کردن امامی که چشم انتظارش هستیم؛ بر هر تدبیری مقدم تر است! ⬅️ارتباط با ادمین: @mahdaviat10000 🔵لینک کانال: https://eitaa.com/mahdi313com ✳️کانال های ما: @mtm1212 @yaremihraban تبلیغات یا تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
💫سفارش امام عصر علیه السلام به زيارت عاشورا 🔹سيّد احمد رشتى مى گويد: تاريخ 1280 هجرى قمرى به عزم زيارت بيت اللّه از رشت به تبريز رفتم و از آنجا مركبى كرايه كرده و روانه شدم، در منزل اوّل سه نفر ديگر با من رفيق شدند. 🔸در يكى از منازل بين راه خبر دادند كه قدرى زودتر روانه شويم كه منزل آينده خطرناك و مخوف، است كوشش كنيد كه از كاروان عقب نمانيد. 🔹از اين جهت دو سه ساعت به صبح مانده راه افتاديم. هنوز يك فرسخ نرفته بوديم كه هوا منقلب شد و برف باريدن گرفت. به طورى كه رفقا هر كدام سرهاى خود را به پارچه پيچيدند و تند رفتند. من هم هر چه كردم كه بتوانم با آنها بروم ممكن نبود. سرانجام از آنها عقب ماندم و ناچار از اسب پياده شده و در كنار راه نشسته و متحير بودم. مخصوصاً به خاطر ششصد تومان پولى كه براى هزينه سفر همراه داشتم، نگرانى بيشترى داشتم. 🔸با خود گفتم: همين جا تا صبح مى مانم و به منزل قبلى برمى گردم و از آنجا چند نفر مستحفظ به همراه داشته خود را به قافله مى رسانم. 🔹در اين انديشه بودم كه در برابر خود باغى ديدم كه باغبانى با بيلش برف درختان را مى ريخت تا مرا ديد جلو آمد و گفت: كيستى؟ گفتم: رفقايم رفتند و من مانده ام و راه را نمى دانم. 🔸به زبان فارسى فرمود: نافله بخوان تا راه را پيدا كنى. من مشغول نافله شدم، نماز شب تمام شد باز آمد و فرمود: نرفتى؟ گفتم: واللّه راه را نمى دانم. 🔹فرمود: جامعه بخوان. من زيارت جامعه را از حفظ نداشتم و اكنون هم از حفظ ندارم. از جا بلند شدم و زيارت جامعه را تماماً از حفظ خواندم. 🔸باز آمد و فرمود: نرفتى و هنوز اينجايى؟ بى اختيار گريه ام گرفت، گفتم: آرى راه را نمى دانم. 🔹فرمود: عاشورا بخوان. 🔸زيارت عاشورا را نيز از حفظ نداشتم و اكنون هم از حفظ ندارم. از جا بلند شدم و مشغول زيارت عاشورا شدم و همه اش را حتى لعن و سلام و دعاى علقمه را از حفظ خواندم. 🔸بار سوم آمد و فرمود: نرفتى و هستى؟  گفتم: آرى نرفتم هستم تا صبح. 🔹فرمود: من هم اكنون تو را به قافله مى رسانم. سپس رفت و بر الاغى سوار شد و بيل خود را به دوش گرفت و آمد. 🔸فرمود: رديف من بر الاغ سوار شو. من هم پشت سر او سوار شدم و افسار اسبم را كشيدم، اسب اطاعت نكرد.  🔹فرمود: جلو اسب را به من بده. عنان اسب را به دست راست گرفت و راه افتاد. اسب در نهايت تمكين پيروى كرد. 🔸سپس دست مباركش را بر زانوى من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نمى خوانيد؟ 🔹نافله ، نافله ، نافله ، سه بار تكرار كرد.  آنگاه فرمود: شما چرا عاشورا نمى خوانيد؟  عاشورا، عاشورا، عاشورا.  🔸سپس فرمود: شما چرا جامعه نمى خوانيد؟ 🔹جامعه ، جامعه ، جامعه. 🔸دقت كردم ديدم در وقت پيمودن راه به نحو دايره راه طى مى كرد. يك مرتبه برگشت و فرمود: اينها رفقاى شمايند كه كنار نهر آبى فرود آمده و براى نماز صبح وضو مى گيرند. 🔹 پس من از الاغ پياده شدم و خواستم سوار اسبم شوم، نتوانستم آن آقا پياده شد و بيل را در برف فرو كرد و به من كمك كرد تا سوار شدم و سر اسب را به طرف رفقايم برگردانيد. من در اين هنگام با خود گفتم اين شخص كه بود كه به زبان فارسى حرف مى زد و حال آنكه زبانى جز تركى و مذهبى جز عيسوى در آن نواحى نبود و چگونه با اين سرعت مرا به قافله رساند؟  🔸برگشتم پشت سر خود را نگاه كردم، كسى نبود. 🏴مرکز مجازی مهدویت 👇👇👇👇 http://eitaa.com/mahdi313com