#رمان
#داستان_ظهور
#قسمت_بیست_و_هفتم
امام دستور داده اند که لشکر، همین جا بیرون کوفه متوقف شود.
آن طرف را نگاه کن !
سیّدحسنی با یاران خود به سمت ما می آیند. او خدمت امام می رسد و عرض سلام و ادب می کند.
او به مولای خود، اعتقاد محکمی دارد؛ امّا برای اینکه یقین یاران او زیادتر شود، خطاب به امام می گوید: «اگر شما مهدی آل محمّد هستید، نشانه های امامت را به ما نشان بدهید».(1)
شاید بگویی نشانه های امامت دیگر چیست؟
منظور سیّدحسنی، عصای موسی(ع) و انگشتر و عمامه پیامبر اسلام است.
امام زمان تمام آنچه را سیّدحسنی تقاضا کرده است به او نشان می دهد.
سیّدحسنی فریاد می زند: اللّه أکبر، اللّه أکبر.
همه نگاه می کنند، او پیشانی امام را می بوسد.(2)
و بعد چنین می گوید: «ای فرزند رسول خدا ! من می خواهم با شما بیعت کنم».(3)
سیّدحسنی با امام بیعت کرده و پیمان یاری می بندد. وقتی یاران او این صحنه را می بینند، آنها نیز با امام بیعت می کنند.
✍️ داستان ظهور/ مهدی خدامیان آرانی
❁┄┅•|•⊰❁〇⃟:❁⊱•|┅┄❁
1- الإمام الصادق علیه السلام : «... فیخرج الحسنی فیقول: إن کنت مهدی آل محمد فأین هراوه جدک رسول الله ، وخاتمه وبردته...»: بحار الأنوار ج 53 ص 15.
2- الإمام الصادق علیه السلام : «... فیقول: جعلنی الله فداک، إعطنی رأسک أقبله، فیعطیه رأسه فیقبله بین عینیه...»: تفسیر العیاشی ج 2 ص 59.
3- الإمام الصادق علیه السلام : «... فیقول الحسنی: الله أکبر، مد یدک یابن رسول الله حتی نبایعک»: بحارالأنوار ج 53 ص 15.
🌐مرکز مجازی مهدویت
🌷 ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄🌷
🆔 http://eitaa.com/mahdi313com