#لحظه دیدار
🔹پسر مهزیار پشت در خیمه منتظر ایستاده بود که جوان بیرون آمد و گفت:
🌷امام مهدی علیه السلام اجازه فرمودند.
🔸علی باورش نمی شد که بیست سال انتظار به سر آمده است. نفس عمیقی کشید، پرده را آرام گرفت و داخل شد. سلام کرد. جوان خوش چهره ای روی نمد نشسته بود. بغض پسر مهزیار ترکید. امام جواب سلامش را با مهربانی و لبخند داد. پسر مهزیار جلوتر رفت، زانو زد و دست امام را بوسه باران کرد. بوی عطر فضای خیمه را معطر کرده بود. اشک های علی بن مهزیار بی صدا و آرام روی گونه هایش جاری می شد. امام دستی بر سر علی کشید. علی با خودش گفت: ارزش این لحظه بیش از بیست سال انتظار است.
🌷امام بعد از لحظه ای سکوت فرمود: ما شب و روز منتظر آمدنت بودیم.
🔸علی با تعجب گفت: کسی را پیدا نکردم که مرا به سوی شما آورد.
🔹امام که با انگشت مبارکش خطی بر روی زمین می کشید؛ فرمود: اشکال شما این است که اموالتان را فزونی بخشیده اید و بر فقیران تکبر می کنید و رابطه خویشاوندی را بین خود قطع کرده اید.
🔸اشک ها، گونه علی را شستشو دادند. او گریه می کرد و می گفت: توبه، توبه! بخشش، بخشش.
🔹و امام دوباره با مهربانی به علی نگاه کردند. علی بن مهزیار از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید؛ امام برخاست و علی هم به دنبال ایشان به بیرون خیمه رفتند... .»
┄┅•|•⊰❁〇⃟:❁⊱•|┅┄
📚اقتباس از کمال الدین و تمام النعمه، باب43 ؛ تبصره الوری، رساله46 ؛ بحارالانوار، ج52 ، ص 34 .
🌀مرکز مجازی مهدویت
👇👇👇👇
http://eitaa.com/mahdi313com