eitaa logo
❀نسل برتر مذهبی ها❀
78 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
860 ویدیو
22 فایل
لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا اندوهگین نباش که خدا با شماست🤍✨ لینک بخش کنین امامون تنهاست...😔 https://eitaa.com/mahdi_aziz_ma
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍ تا عمر داریم باید انتخاب کنیم 🔹همسر فرعون تصميم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی. 🔸پسر نوح تصميمی برای عوض‌شدن نداشت. غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان. 🔹اولی همسر يک طغيانگر بود و دومی پسر يک پيامبر. 🔸برای عوض‌شدن هيچ بهانه‌ای قابل‌قبول نيست! 🔹اين خودت هستی که تصميم می‌گيری تا عوض شوی. 🔸تا عمر داریم باید انتخاب کنیم...
🌱 🤍سه چیز را به آسانی از دست نده؛ 🌼"جوانی"، "وقت"، "دوست" 🤍سه فرد را همیشه احترام داشته باش؛ 🌼"مادر"، "پدر"، "استاد" 🤍از سه چیز همیشه به نفع خودت استفاده کن؛ 🌼"عقل"، "صبر"، "همت" 🤍سه چیز را بیشتر از همیشه بشناس؛ 🌼"خود"، "خداوند"، "حق دیگران" 🤍سه چیز را همیشه با احتیاط بردار؛ 🌼"قلم"، "قسم"، "قدم" 🤍سه چیز را همیشه به یاد داشته باش؛ 🌼"مرگ"، "احسان"، "قرض" 🤍لذت سه چیز را از دست نده؛ 🌼"مال"، "اولاد"، "آزادی"‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ @
کوچیک امام زمان باش؛ همه جا بزرگت می‌کنه...🍃
🔅 ✍ عشق لازمهٔ ثروت و موفقیت است 🔹زنی هنگام بیرون‌آمدن از خانه، سه پیرمرد با ریش‌های بلند سفید را دید که جلوی در نشسته‌اند. 🔸زن گفت: هرچه فکر می‌کنم شما را نمی‌شناسم؛ اما باید گرسنه باشید. لطفاً بیایید تو و چیزی بخورید. 🔹آن‌ها پرسیدند: آیا همسرت در خانه است؟ 🔸زن گفت: نه. 🔹آن‌ها گفتند: پس ما نمی‌توانیم بیاییم. 🔸غروب، وقتی مرد به خانه آمد، زنش برای او تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده است. 🔹مرد گفت: برو به آن‌ها بگو من خانه هستم و دعوتشان کن. 🔸زن بیرون رفت و آن‌ها را به خانه دعوت کرد، اما آن‌ها گفتند: ما نمی‌توانیم با همدیگر وارد خانه بشویم. 🔹زن پرسید: چرا؟ 🔸یکی از پیرمردها در حالی که به دوست دیگرش اشاره می‌کرد، گفت: اسم این ثروت است و این یکی موفقیت و اسم من هم عشق. برو به همسرت بگو که فقط یکی از ما را برای حضور در خانه انتخاب کند. 🔹زن رفت و آنچه را که اتفاق افتاده بود برای همسرش تعریف کرد. 🔸شوهر خوشحال شد و گفت: چه خوب! این یک موقعیت عالی‌ست. ثروت را دعوت می‌کنیم. بگذار بیاید و خانه را لبریز کند! 🔹زن که با انتخاب شوهرش مخالف بود، گفت: عزیزم! چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟ 🔸دختر خانواده که از آن سوی خانه به حرف‌های آن‌ها گوش می‌داد، نزدیک آمد و پیشنهاد داد: بهتر نیست عشق را دعوت کنیم تا خانه را از وجود خود پر کند؟ 🔹شوهر به همسرش گفت: بگذار به حرف دخترمان گوش کنیم؛ پس برو و عشق را دعوت کن. 🔸زن بیرون رفت و به پیرمردها گفت: آنکه نامش عشق است، بیاید و مهمان ما شود. 🔹در حالی که عشق قدم‌زنان به‌سوی خانه می‌رفت، دو پیرمرد دیگر هم دنبال او راه افتادند. 🔸زن با تعجب به ثروت و موفقیت گفت: من فقط عشق را دعوت کردم، شما چرا می‌آیید؟ 🔹عشق پاسخ داد: اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت کرده بودید، دو تای دیگر بیرون می‌ماندند، اما شما عشق را دعوت کردید، هر کجا او برود، ما هم با او می‌رویم.
🔅 ✍ امیدت فقط به خدا باشد تا برایت معجزه‌ها کند 🔹مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعت‌ها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. 🔸وقتی قصد کرد تا از آب چاه بنوشد، متوجه شد آب چاه خیلی پایین است. 🔹با خود گفت: بدون دلو و طناب نمی‌توان از آن چاه آب کشید. 🔸هرچه گشت نتوانست وسیله‌ای برای بیرون‌آوردن آب از چاه بیابد. لذا روی تخته‌سنگی دراز کشید و بی‌حال افتاد. 🔹پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند و بلافاصله، از آب همان چاه سیراب شدند و رفتند. با رفتن آن‌ها، آب چاه هم پایین رفت! 🔸آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست. رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! می‌خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی! 🔹همان لحظه ندا آمد: ای بنده من، تو چشمت دنبال دلو و طناب بود، اما آن زبان‌بسته‌ها، امیدی غیر از من نداشتند، لذا من هم به آن‌ها آب دادم! 💢 سعی کنیم تنها امید و تکیه‌گاهمان را فراموش نکنیم.
⚠️این سه چیز را نادیده بگیر‼️ 👂شنیدم❌ 💬گفتند ❌ ✨میگویند❌ ️مواظب باشیم بر اساس این چیزها مطلبی را ارائه ندهیم مخصوصا تو فضای مجازی 🔔چون روز قیامـت باید پاسخگو خداوند باشیم!
🦋 🌱یادم هست روزی با دوستی حرف میزدیم، به او می گفتم تهش که چی؟ آخر مسیر چه می خواهد بشود؟ حرف خیلی خوبی به من میزد، میگفت مسیر به این زیبایی، آن وقت تو از آخرش، از تهش حرف میزنی...؟ از بودن در مسیر و عبور از این راه لذت ببر... از آن وقت بود که حرفش گویی آویزه گوشم شد، راستش در زندگی آن قدر درگیر رسیدن می شویم، که معجزه لذت بردن از مسیر را فراموش می کنیم، آن قدر هدف مهم میشود که دیگر مسیر رسیدن به هدف لذت بخش نیست! همیشه همینطور است، اما همیشه باید جوری زندگی کرد که هدف تنها لذت بردن از این مسیر باشد، شاید اینطور رسیدن هم دلچسب تر شود، شاید اینطور وقتی که هدف حاصل شد با افتخار سرت را بالا بگیری و به آن که از مسیر لذت بردی و خسته نشدی افتخار کنی.🌱
🔅 ✍ سحر خیز باش تا کامروا گردی 🔹بزرگمهر، وزیر دانای یکی از پادشاهان، هرروز صبح زود خدمت پادشاه می‌رفت و پس از ادای احترام رو در روی پادشاه می‌گفت: سحر خیز باش تا کامروا گردی. 🔸شبی پادشاه به سرداران نظامی‌اش دستور داد تا نیمه‌شب بیدار شوند و سر راه بزرگمهر منتظر بمانند. چون پیش از صبح خواست به درگاه پادشاه بیاید لباس‌هایش را از تنش در بیاورند و از هر طرف به او حمله کنند تا راه فراری برای او باقی نماند. 🔹صبح روز فردا وقایع طبق خواسته پادشاه اتفاق افتاد. بزرگمهر راه فراری پیدا نکرد. 🔸چون صلاح ندید برهنه به درگاه پادشاه برود، به خانه بازگشت و دوباره لباس پوشید. آن روز دیرتر به خدمت پادشاه رسید. 🔹پادشاه خندید و گفت: مگر هر روز نمی‌گفتی سحرخیز باش تا کامروا باشی؟ 🔸بزرگمهر گفت: دزدان امروز کامروا شدند، زیرا آن‌ها زودتر از من بیدار شده بودند. اگر من زودتر از آن‌ها بیدار می‌شدم و به درگاه پادشاه می‌آمدم، من کامرواتر بودم.
‹🤍🌼› فقيری سه عدد پرتقال خريد اولی رو پوست كند خراب بود دومی رو پوست كند اونم خراب بود بلند شد لامپ رو خاموش كرد و سومی رو خورد. گاهی وقتا بايد خودمون را به نديدن و نفهميدن بزنيم تا بتونيم زندگى كنيم...! وقتى گرسنه اى ، يه لقمه نون خوشبختيه.. وقتى تشنه اى ، يه قطره آب خوشبختيه.. وقتى خوابت مياد ، يه چرت كوچيك خوشبختيه.. "خوشبختى يه مشتى از لحظاته… يه مشت از نقطه هاى ريز،كه وقتى كنار هم قرار مى گيرن، يه خط رو ميسازن به اسم زندگی...🌱
‹‹ مال حرام ماندنی نیست ›› مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌ طوری که زخم بستر گرفته و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند و همیشه دست به دعا داشت. روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: به‌خدا قسم حاضرم. داستان مرد بیمار به این طریق بود که در بصره بیماری وبا آمد و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب‌لیموست. این مرد، تنها آب‌لیموفروش شهر بود که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد.مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود، چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی. عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ۱۰ سال است برای درمان و علاج خود آن‌ها را می‌فروشی. می‌دانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد و زجرکش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسه‌ها را فروخت، پدر جان
🌱در سال ۱۹۳۷ در انگلستان یک مسابقه فوتبال بین تیم های چلسی و چارلتون بعلت آلودگی بی حد هوا در دقیقه ۶۰ متوقف شد. اما "سام بارترام" دروازه بان چارلتون ۱۵ دقیقه پس از توقف بازی همچنان درون دروازه بود! 🌱بعلت سر و صدای زیاد پشت دروازه اش سوت داور را نشنیده بود. او با دست هایی گشاده با حواس جمع در دروازه می ماند و با دقت به جلو نگاه می کند تا به گمان خودش در برابر شوت های حریف غافلگیر نشود. 🌱وقتی پانزده دقیقه بعد پلیس ورزشگاه به او نزدیک شد و خبر لغو مسابقه را به او داد سام بارترام با اندوهی عمیق گفت : چه غم انگیز است که دوستانم مرا فراموش کردند در حالی که من داشتم از دروازه آنها حراست می کردم. 🌱در طول این مدت فکر می کردم تیم ما در حال حمله است و به تیم رقیب مجال نزدیک شدن به دروازه ی ما را نداده است... در میدان زندگی چه بسیار بازیکنانی هستند که از دروازه آنها با غیرت و همت حراست کردیم. 🌱اما با مه آلود شدن شرایط در همان لحظه اول میدان را خالی کرده و ما را تنها گذاشته اند. "حواسمان به دروازه بانانی که در زندگی ما نقش دارند باشد."
🌱دو فروشنده کفش برای فروش کفش‌های فروشگاهشان به جزیره‌ای اعزام شدند. 🌱فروشنده اول پس از ورود به جزیره با حیرت فهمید که هیچ ‌کس کفش نمی‌پوشد، فورا تلگرافی به دفتر فروشگاه در شیکاگو فرستاد و گفت: فردا برمی‌گردم، اینجا هیچ‌کس کفش نمی‌پوشد. 🌱فروشنده دوم هم از دیدن همان واقعیت حیرت کرد، فورا این تلگراف را به دفتر فروشگاه خود فرستاد: لطفا هزارجفت کفش بفرستید، اینجا همه کفش لازم دارند. 🌱فرق بین مانع و فرصت چیست؟! نگرش ما نسبت آن. 🌱افراد عادی به دیدن چیزهای منفی و مدام بهانه آوردن عادت کرده‌اند، در حالی که هرچیزی هم جنبه‌ی منفی دارد و هم مثبت که افراد موفق با انرژی خوبشان جنبه‌های مثبت را میبینند و از نقاط قوت استفاده می‌کنند...