هدایت شده از آينــــــــــﮫ ی مادری
_مامان روزتون مبارک...
_روزتون مبارک مامان...
پنجشنبه، جمعهها را به خاطر صبحانههایش بیشتر دوست دارم.
با بچهها دورهم سر سفره مینشینیم و با حوصله و آرامش صبحانه میخوریم. مثل همین امروز...
سر سفرهی صبحانه نشسته بودیم.
نان سنگک گرم را مثل پتویی نرم، دور کره و حلوا ارده میپیچیدم و یکی یکی به دست بچهها میدادم. برنامه صبحانه ایرانی میدیدیم. مهمان برنامه زوجی معلم بودند.
دختر بزرگم لقمه را نزدیک دهان نگه داشت. نگاهش به سمتم برگشت. چند ثانیهای روی صورتم مکث کرد و گفت:
«مامان روزتون مبارک...»
هنوز لبخندم کامل توی صورتم پخش نشده بود که دختر پیش دبستانیم لقمه را تند تند جوید و همان جمله را تکرار کرد: «روزتون مبارک مامان...»
معصومه زهرا دختر سومم، هنوز مدرسه نمیرود. خندید و گفت: «هِه...مامان که معلم نیستن. امروز روز معلمه نه روز مادر.»
فاطمه اسماء که یکسال از او بزرگتر است، نگاه تند و تیزی به سمتش انداخت: «چرا مامانا هم معلمن؛ از بچگی زحمت میکشن به ما کلی چیز یاد بدن.»
رقیه زهرا به معلمهای توی تلویزیون خیره شده بود و مثل شاگرد اول کلاس منتظر ماند تا جواب خواهرش تمام شود و او جواب کامل تر و بهتری بدهد. با همان حالت دانای کلی همیشگی ابروی راستش را بالاتر ازسمت چپی برد و بدون بردلشتن نگاه از تلویزیون جواب داد:
«وقتی میگن معلم مادر دومه چون مثل یه مادر به ما اموزش میده پس در اصل مامانا معلم اول ما هستن و معلما هم مثل مامانا تو مدرسه به ما درس میدن.»
چشمهایم روی قاب صورتش میخکوب ماند. حلوا و کره منتظر نان بودند؛ دختر چهارمم، فاطمه حسنا، منتظر لقمه و من در حال مزه مزه کردن حلوای قندی که دخترم، رقیه زهرا به کام جانم نشاند...
✍آينــــــــــﮫ
#روز_معلم
#پای_درس_فرزندان
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari