eitaa logo
نوشته‌های مهدی جمشیدی
10.3هزار دنبال‌کننده
21 عکس
4 ویدیو
5 فایل
۱. نویسنده‌ و محقق فرهنگ هستم. ۲. تنها رسانه‌ی رسمی‌ و معتبری که مواضعم در آن منتشر می‌شود، این کانال است. ۳. مسئولیت مواضعم، بر عهده‌ی خودم است، نه هیچ نهاد یا جریانی، و درج عناوین حقوقی را در کنار نامم تأیید نمی‌کنم. ۴. گاهی اینجا را می‌بینم: @Seirurat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻محقق داماد و موضع نامحققانۀ بی‌بنیاد 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. پیش از این، در نقد مواضع حجت‌الاسلام محقق داماد نگاشته بودم اما دریغ از پاسخِ معرفتیِ معادل و محکم. او خویش را در پوستینِ مظلومیّت نشانید و تحقیر و تخفیفِ منتقدِ صریح را بر مواجهۀ استدلالی و منطقی ترجیح داد. می‌گوید بر خوان نعمتِ معرفتِ مرتضی مطهری نشسته است، ولی آنچه‌که از سیره و سلوکِ انتقادی و علمیِ مطهری خوانده‌ام، کمترین نسبتی با مشرب و ممشای او ندارد. بیش از ادّعا و انتساب، بهره‌ای نبرده، وگرنه نیک می‌دانیم که مطهری، حتی به سراغ مغرضِ جاهلی همچون اکبر گودرزی نیز رفت و با وی به گفتگو پرداخت و زبان به استدلال گشود. محقق داماد، هرگز چنین سعه و بضاعتی نداشته و با منتقد و مخالف خویش، از درِ مباحثه و محاجّه وارد نشده است. گفتگومداری و بلندنظری مطهری کجا و بالانشینی و کوته‌نظری اینان کجا؟! [دوم]. محقق داماد در یادداشتی به نقد قانون حجاب پرداخته و نوشته: «تجربۀ عملی در پیگیری آنچه این قانون در پی آن است نشان داده که رعایت شرایط امر به معروف و نهی از منکر، از جمله عدم توهین و رعایت حرمت و کرامت، در عمل ممکن نبوده است.» وقتی‌که وی پیش از تفکّر منطقی، تصمیم خویش را گرفته و می‌خواهد موضع پیش‌ساخته و سیاسی خود را بر واقعیّت و عینیّت تحمیل کند، چنین می‌شود که دربارۀ طرحی که فاقد پیشینه و تجربه است و در این قانون، برای نخستین بار بناست به اجرا درآید، از «تجربۀ عملی» می‌نویسد! در این قانون، «منطق مواجهه» تغییر کرده و این قانون، یکی از فضایل خود را طرّاحی جدید برای نحوۀ مواجهه می‌شمارد؛ درحالی‌که محقق داماد، از تجربۀ عملیِ تلخ در گذشته می‌نویسد و با این شبه‌استدلال، می‌خواهد آن را باطل کند! [سوم]. محقق داماد می‌افزاید: «مواد زیادی از این قانون، نه‌تنها غیرقابل اجرا، که نتیجۀ عکس خواهد داد و موجب تنفر نسل جوان از دین می‌شود.» وی به‌جای استدلال و یا دست‌کم شبه‌استدلال، به طرح ادّعا پرداخته و سخنان بی‌دلیلی را نگاشته است. کسی‌که با وی موافق نیست، می‌تواند در نوشته‌ای دیگر، عکس این برداشت‌ها و تفسیرها را از قانون حجاب بیان کند. اگر دعوی او، منطق و برهان و علم و اقناع است، پس استدلال او کجاست؟! چرا او در ادّعا، متوقف مانده است؟! کدام شاهد عینی و مؤیّد موجّه، امتناع عملی این قانون را تأیید می‌کند؟! این نشدن و انسداد، ریشه در کدام گسستگی با واقعیّت دارد؟! و نیز باید گفت مگر نسل جوان، همگی از حجاب عبور کرده‌اند و به کشف حجاب و برهنگی رو آورده‌اند که این قانون، آنها را در بر بگیرد و به واسطۀ آن، متنفّر از دین بشوند؟! بر اساس کدام پیمایش و مطالعۀ تجربی، وی همۀ نسل جوان را در برابر این قانون نشانده و به صدور حکم عام و کلّی، مایل شده است؟! مگر این قانون، منطق پلکانی و تدریجی و مرتبه‌ای در مجازات ندارد؟! و مگر میان توده و خواص، تمایز ننهاده؟! و مگر بر ترجیح و تقدّم فرهنگ، اصرار نورزیده؟! مگر مطهری نگفته که چه‌بسا باید برخلاف میل جامعه، عمل کرد تا مصلحت جامعه فراهم آید؛ هرچند در کوتاه‌مدت، مخالفت‌هایی صورت بگیرد اما در بلندمدت، حقایق آشکار خواهد شد؟! در اینجاست که روشن می‌شود منطق روش‌شناختیِ محقق داماد به‌عنوان یک فقیه، چه بی‌اندازه بر باد تکیه داده است. وی به‌راستی، قایقی کاغذی ساخته و در آب افکنده. [چهارم]. محقق داماد، در بخش دیگر نوشته است: «موضوع حجاب باید از ‌طریق فرهنگی پیگیری شود، نه با چوب و فلک». باید بسی تأسّف خورد؛ کسی‌که جامۀ رسول بر تن دارد و خویش را فقیه می‌خواند و بساط درس خارج پهن کرده، این‌چنین دربارۀ واقعیّت، به تحریف و وارونه‌سازی و مبالغه و ناراست‌نویسی رو می‌آورد و هیجان و حرارتِ بی‌پایه برمی‌انگیزد تا مخاطب را منفعل سازد. در کدام دوره از حیات انقلابی، بی‌حجابان را به چوب و فلک بسته‌اند؛ جز آن‌که بسیاری از هم‌پیاله‌های سیاسیِ محقق داماد در جریان اصلاحات – یا همان چپ مذهبی در دهۀ شصت - خودسرانه و جاهلانه و بدون مجوز از امام خمینی، در کوچه و خیابان این‌چنین کرده‌اند و امام خمینی نیز، بی‌درنگ، گریبان آنها را گرفت. نیروی انتظامی و قوّۀ قضائیه، در کجا به چوب و فلک رو آورده‌اند؟! حبس و جریمه و محرومیّت اجتماعی، چوب و فلک است؛ آن هم برای کسانی‌که اصرار بر کشف حجاب و برهنگی دارند و تذکّر به آنها، بی‌اثر است؟! عجبا که چنین روحانیانی، با این حجم از قضاوت‌های مبتنی بر ناواقعیّت‌ها و نااخلاق‌ها، سخن از مواجهۀ فرهنگی نیز می‌گویند ... در پایان، آمادگی خود را برای مناظرۀ زنده و عمومی با وی، بر اساس اندیشه‌های حکمرانانه و فرهنگیِ استاد مطهری اعلام می‌کنم. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻دستبرد به حقیقت 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. در تیرماه سال ۱۴۰۲، مناظره‌ای با موضوع حجاب در برنامۀ شیوه داشتم که یک قطعۀ کوتاه از آن در روزهای اخیر و به مناسب قانون حجاب، از سوی برخی رسانه‌های اصلاح‌طلب در حال بازنشر وسیع است؛ اما متأسفانه آن را به گونه‌ای «تقطیع‌شده» و «تصنعی»، منتشر کرده‌اند تا به مخاطب وانمود کنند که دست ما از استدلال، تهی است. با تقطیع، «تحریف» می‌کنند؛ «اشکال‌ها»ی طرف مقابلِ مناظره را آورده‌اند و «پاسخ‌ها»ی مرا - که برای ارائۀ آنها در انتظار تمام‌شدن سخنان طرف‌های مقابل بودم - حذف کرده‌اند تا به مخاطب تلقین کنند که آن اشکالات، پاسخی نداشته‌اند. دریغا که اخلاق حرفه‌ای ندارند و در ستیز با حقیقت، دروغ می‌بافند.‌ مگر در «قاب‌های بُرش‌خورده» و‌ «تکه‌های گزینش‌شده» کامیاب باشند، وگرنه واقعیّتِ مناظره‌، از غلبۀ این سوی مناظره حکایت داشت. این «تکه‌بندی‌ها» و «به‌هم‌سنجاق‌کردن‌ها»، از عجز معرفتی‌شان پرده برمی‌دارد و آشکار می‌کند که چگونه روایت، واقعیّت را در خویش فرومی‌برد. شهامت مواجهه با «همۀ واقعیّت» را ندارند و با رسانه، به جان حقیقت می‌افتند و آن را «تکه‌تکه» می‌کنند تا مخاطب را بفریبند. [دوم]. در آن مناظره، من در پاسخ به این مسأله که فرهنگ نمی‌تواند بر دیوار قانون تکیه بدهد، گفتم تمام دعوا بر سر یک اقلیّت ده درصدیِ متجاهر و لجوج است و قانون برای حل نشتیِ فرهنگی اینان است؛ به این معنی که «بخش عمدۀ جامعۀ زنان»، همچنان و فارغ از قانون، به سبب انگیزه‌ها و اندیشه‌های ایمانی خویش، مقیّد به حجاب هستند و قانون، تنها برای اقلیّتی است که ضعف ایمان یا معرفت دینی، موجب کشف حجاب‌شان شده است. پس این‌گونه نیست که بنا باشد از طریق انحصاریِ قانون، فرهنگ پدید بیاید و یا یک امر فرهنگی، تثبیت شود، بلکه «قانون‌مندی حجاب»، فقط برای عدّۀ کمی که تعهد و معرفت دینی‌شان نمی‌تواند بازدارنده باشد، معنی و موضوعیّت دارد و بس. [سوم]. در این حال، مجری در برابر من اشکال کرد که در علم حقوق گفته شده که اگر یک قانون، حتی پنج درصد مخالف جدّی داشته باشد، امکان اجرا نخواهد شد. اما اوّلاً مقصود از «جدّی‌بودنِ» مخالفان چیست؟! شاخص این مفهوم کِیفی چیست؟! چگونه می‌توان قضاوت کرد که مخالفان یک قانون، جدّی و مصمّم و قاطع هستند؟! آیا از «هیجان‌های کور» و «عصیان‌های ناگهانی» می‌توان چنین حکمی کرد؟! این‌که یک روایت غلط و مغرضانه دربارۀ وضع حجاب ساخته و در قالب مفهوم حجاب اجباری، به بخشی از جامعه خورانده شود و آنان نیز مقلّدانه و طوطی‌وار، این کج‌روایت را بپذیرند و منفعلانه، تکرار کنند، به معنی مخالفت «جدّی» و «عمیق» است یا مخالفت «سطحی» و «نسنجیده»؟! ثانیاً، مگر حتی قاعدۀ دموکراسی، پذیرش نظرِ «نصف به اضافۀ یک» نیست و مگر نباید نظر «اکثریّت» را ملاک عمل قرار دارد؟! در مجالس قانون‌گذاری، مبنای تقنین، پذیرش نود و پنج درصدی است؟! روشن است که چنین نیست. [چهارم]. پس از این، دوباره کلام من قطع شد و طرف مقابل مناظره گفت مسأله، وجود ده درصد کشف حجاب در جامعه نیست، بلکه این است که اکثریّت جامعه، مواجهۀ قضایی را نمی‌پسندد و همچنین نیروی مذهبی، همیشه با استدلال جلو رفته است و نه قانون. در اینجا نیز باید گفت: اوّلاً، در نظریۀ دینی، جامعه را بر اساس «مصلحت اکثریّت» تدبیر می‌کنند و نه «میل اکثریّت»، و بر این اساس، به جای «تبعیّت» از نظر اکثریّت، تلاش می‌کنند نظر اکثریّت را به سوی حقیقت دینی، «هدایت» کنند. ثانیاً، اگر هم اکثریّتی مخالف باشند، مخالف «یک شکل خاص از مواجهۀ قانونی» با کشف حجاب و برهنگی هستند؛ از قبیل گشت ارشاد، ولی این مخالفت به این معنی نیست که به‌صورت مطلق، معتقد باشند که حجاب نباید قانون باشد و فقط باید با اخلاق و تربیت و فرهنگ، این مسأله را حل کرد؛ چون بدیهی است که حتی قوی‌ترین ساختارهای هویّتی و تربیتی نیز نمی‌توانند همگان را به خود ملتزم و مقیّد کنند. چه‌بسا اکثریّت معتقد باشند که حجاب، همچنان باید جنبۀ قانونی داشته باشد، ولی شکل مواجهۀ قانونی و الزام‌آور با کسانی‌که اصرار بر کشف حجاب و برهنگی دارند باید تغییر کند. به‌بیان‌دیگر، مخالفت فرضی با گشت ارشاد، به معنی موافقت با حجاب اختیاری – که همان خارج‌کردن حجاب از قانون و رهاسازی آن است - نیست. ثالثاً، «فرهنگ‌اندیشیِ محض»، همان اندیشۀ حجاب اختیاری است؛ درحالی‌که تبدیل دست‌کم بخشی از «شرع» به «قانون»، امر ذاتیِ حکومت دینی است؛ چنان‌که در منطق حاکمیّتیِ رسول اکرم و امیرالمؤمنین می‌خوانیم، شرع به قانون تبدیل گردید و برای متخلفان، مجازات در نظر گرفته شد. به‌طور کلّی، فرهنگ در هیچ‌ دولتی، چه دینی و چه سکولار، بی‌نیاز از قانون نیست. 🖇 نسخۀ کامل و تقطیع‌نشده مناظره را در اینجا ببینید و بشنوید: https://tv4.ir/episodeinfo/385569 https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻عرفی‌شدن امّت در عهد پساپیامبر: دفاع از تداومِ حقیقت قدسی 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. انتخاب/ انتصاب؛ سوداگری با باطن دین. قیام فاطمه - سلام‌الله‌علیها- بدان سبب بود که جامعه، آخرین سخن رسول اکرم -صلی‌الله‌علیه‌وآله- را به دیدۀ غفلت نگریست و نادیده انگاشت؛ آن هم سخنی که قوام و دوامِ هویّتیِ اسلام، به آن گره خورده بود. او می‌دانست که «نبوّت» بدون «امامت»، ناتمام خواهد ماند، بلکه موجبات انهدام تدریجیِ باطن دین، فراهم خواهد آمد و جز پوسته‌ای ظاهری، چیزی نخواهد ماند. امامت، هرگز قابل‌فروکاهیدن به خلافت نیست؛ یعنی فقط سخن در این نیست که چه کسی باید ریاست و حکومت را در عنان و اختیار خویش داشته باشد، بلکه درد و دغدغۀ اصلی، آن است که اگر خطّی که نبوّت رقم زده است در اختیار آنان که شایسته نیستند قرار بگیرد، دین از حقیقتش تهی خواهد شد و جامعه، گرفتار بیراهه‌ها می‌گردد؛ چنان‌که علی -علیه‌السلام- در سالیان بعد گفت شما در دریاهایی از فتنه فروغلتیدید. اینجاست که سیاست ظاهری، بر احوال باطنیِ امّت و سرنوشت معنوی آنها سایه می‌افکند و ازاین‌رو بود که این قدرت باید در اختیار «منصوبان قدسی» باشد و نه «منتخبان عرفی». [دوم]. اقلیّت/ توده؛ تاریخ‌سازیِ خواصِ منافق. توطئۀ غصب را «اقلیّتِ زیرکِ منافق» طراحی کردند که در پسِ پرده، در انتظار رحلت رسول اکرم - صلی‌الله‌علیه‌وآله- نشسته بودند و می‌خواستند با صحنه‌آرایی و فریب، حقیقت امامت را پنهان نگاه دارند و به قدرت سیاسی دست یابند. تودۀ ساده‌دل که منزلت امامت را درنیافته بود نیز همراهی کرد و تسلیم توطئۀ غصب گردید. این عدّۀ اندک، در کمین نشسته بودند تا در لحظۀ بحران و خلاء، ناگهان سر از لانۀ خویش بیرون آورند و آخرین توصیۀ رسول را از نظرها دور سازند. عوام، همواره این‌چنین هستند؛ زندگی و فکرشان در سطح است و از تأمّل بی‌بهره‌اند و به‌آسانی، به این سو و آن سو می‌روند و تابع و تسلیم اقتضاها و ایجاب‌هایی هستند که خواص می‌آفرینند. اینان، بی‌اراده و مطیع و دنباله‌رو هستند و نسبتِ بی‌واسطه با حقیقت ندارند. بدین سبب بود که کسی در آن معرکه نپرسید که خودِ رسول اکرم، چندی قبل چه گفت و قدرت و ولایت و امامت را به که سپرد. [سوم]. روایت/ حقیقت؛ ارادۀ دلخواهانۀ مردم. آن اقلیّت زیرکِ منافق که طراحان توطئۀ غصب بودند، ابزار و اهرمی جز «روایت» نداشتند و به همین واسطه نیز عوام ساده‌دل را فریفتند و امامت را مهجور و منزوی ساختند. در این روایت مبدعانه و شیطانی، تاریخ پساپیامبر به خواست و ارادۀ خودِ «مردم» سپرده شده بود و «خدا»، به نظاره‌گر نزاع اراده‌های دلخواهانۀ مسلمانان تقلیل یافته بود. دیگر این «آسمان» نبود که باید تقدیر حیات جامعۀ اسلامی را تعیین می‌کرد، بلکه «زمین»، فاعلِ مطلق بود؛ اجتماع سقیفه بر مسند خدایی تکیه زد و برای امّت پیامبر، تشریع کرد. اگر نبوّت، امر آسمانی بود، اینک در روایتی که ساعتی پس از رحلت پیامبر - صلی‌الله‌علیه‌وآله- صورت‌بندی‌ شده بود، امامت به حاشیه رفته و خلافت، امر زمینی وانمود شده بود. در این امر زمینی نیز، مردم باید خود اراده می‌کردند که حقّ حاکمیّت از آنِ کیست. آری، مؤمنانِ متعبّدِ دیروز، اینک در سایۀ سقفِ «کج‌روایت‌های سقیفه‌ای»، حال‌وهوای فرعونی یافته و در برابر نصب الهی، قد برافراشته بودند. [چهارم]. اجتماع/ انفراد؛ فریاد در تنهایی. در این میانه، جز اندکی از اصحاب پیامبر راحل، جانب علی -علیه‌السلام- را نگرفتند. اقلیّتِ زیرکِ منافق، حقیقت را بلعیدند و عقل امّت را ربودند و تاریخ قدسی را به سوی تاریخ عرفی سوق دادند و بدین سبب، نبوّت را ناتمام و رهاشده نهادند. در این لحظه بود که پارۀ مهمی از رسالت که گوهر و جوهر آن بود، همراه پیامبر - صلی‌الله‌علیه‌وآله- به خاک سپرده شد و ظاهر دین بر باطن دین، تفوّق یافت. صداهای مخالفی که به عدد انگشتان دست نمی‌رسیدند، در گلو خفه شدند و امامت که جان و حقیقت دین بود، به مرداب غفلت جمعی سپرده شد. اما فاطمه -سلام‌الله‌علیها- نمی‌توانست فریاد برنیاورد و غلبۀ ارادۀ ابلیس را تاب آورد. ازاین‌رو، از همان روزهای آغازین برآشوبید و عَلَم مخالفت برافرشت و فریاد اعتراض برآورد. او در اوج غربت و تنهایی، در برابر «جامعۀ خواب‌زده»‌ای قرار داشت که نمی‌خواست برای حقیقت، هزینه بدهد و با توبۀ جمعی، به ارادۀ خدا بازگردد. او احساس کرد که خاموشی، طریق صواب نیست و باید در این راه دشوار، از جان درگذرد و هرچه هم که پیش آید از امامت علی - علیه‌السلام- درنگذرد. تلخ‌روزگاری بر وی گذشت در زمانۀ روگردانی اجتماع از حکم الهی و ابلاغ نبوی. این واقعه که مبتنی بر گذار از امر قدسی به امر عرفی بود، آغاز برآمدنِ سکولاریسم در عالَم اسلامی بود. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
،،،،، ۱. یک‌بار برای دقایقی، در دو قدمی رهبر معظم انقلاب قرار گرفتم. درحالی‌که چشم از ایشان برنمی‌داشتم، فقط یک جمله در ذهنم نقش بست: «یک تاریخ عظیم، به شما تکیه داده است». ۲. گاهی مردان بزرگ تاریخی، فروبستگی‌ها و فرونشست‌های اجتماعی را جبران می‌کنند. ۳. این پنجره‌ی گشوده‌ی قدسی، به وسعت خود آسمان است. https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1733570227787295904
،،،،،، چرا حجت‌الاسلام محقق‌داماد، پاسخ نقد را نمی‌دهد؟! آیا فقیه اصلاح‌طلب، استدلال نمی‌داند و هنرش، منحصر به نگاشتن بیانیه‌ی سطحی و عوامانه بر ضد قانون حجاب است؟! من برای دومین بار، بی‌بضاعتی او را از لحاظ منطق و استدلال، عیان کردم. در اردوگاه اصلاحات، لیبرالیسم، جامه‌ی فقه به تن کرده است. https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1733589070744417979
🔻مقاومت و تاریخ لرزان 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. دولت بشار اسد، از درون خویش، پوسیده بود و اگر حمایت‌های ایران در یک دهۀ پیش در میان نبود، در همان برهه، برچیده شده بود. ایران به سبب این‌که زوال دولت اسد، موجب آسیب‌دیدن جبهۀ مقاومت می‌شد، به حمایت از تداوم قدرت وی برخاست و در این باره، موفق نیز شد. البته بیش از هر چیز، حس تکلیفِ شیعیِ ایران نسبت به پاسداری از حرم حضرت زینب - سلام‌الله‌علیها - در این معادلۀ سیاسی، مؤثّر بود. به‌هرحال، دولت اسد، ناتوان و درمانده بود و نمی‌توانست به‌تنهایی، بماند و دوام بیاورد. این دولت، نه بدنۀ اجتماعی و مردمیِ چندانی داشت و نه وجه ایدئولوژیک و اعتقادی. تنها امری که می‌توانست مولّد قدرت برای وی باشد، همراهی‌اش با جبهۀ مقاومت بود؛ وگرنه از لحاظ درونی، عناصر اقتدار خویش را باخته بود. هرگز نمی‌توان باور کرد که جریان‌های سلفی و تکفیری، این‌‌چنین آسان به قدرت دست یابند؛ مگر این‌‎که پیش از کنش آنها، دولت حاکم، تهی و تُنک شده باشد و نتواند بماند. کشش قدرت دولت اسد از لحاظ روانی و انگیزشی، به پایان رسیده بود و تاکنون نیز به واسطۀ قدرت‌‍‌های بیرونی، پابرجا مانده بود. «سکولاریسم سیاسی» - که حاصلش مقاومتِ غیرایدئولوژیکِ نیم‌بند و خوش‌باوری نامؤمنانه نسبت به وعده‌های سیاسی‌کارانه بود - و «تکثّر هویّتی» - که ریشه در فقدان نقطۀ مرکزی داشت - سوریه را این‌چنین خاکسترنشین کرد. [دوم]. خوانش غیرایمانی و ملّی‌اندیشانه و سیاسی از مقاومت، دوام و پایداری ندارد و چه‌بسا حتی در شرایط ساختگی و گلخانه‌ای نیز از دست برود؛ چنان‌که سقوط بشار، ناشی از تزلزل درونی قدرت او بود، نه قدرت مخالفانش. مخالفان، بدون جنگ و درگیری، وی را ساقط کردند و این یعنی در میدان مواجهه، پیروز نشدند، بلکه از ضعف‌های درونی و داخلی او، بهره بردند. مقاومت، «دلیل» می‌طلبد و آن دلیل، باید ریشه در «ایمان دینی» داشته باشد تا شهادت، معنا یابد. دولت و ارتش سوریه، با چنین معانی و معارفی، بیگانه بودند و از این جهت، قدرت مقاومت نداشتند. دلیل مقاومت، یعنی درحالی‌که ارتش سوریه، ناتوان و عاجز است، سپاه قدسِ ایران، وارد میدان می‌شود و در جغرافیایی دیگر، حماسۀ تاریخی می‌آفریند. این کنش تاریخی، برآمده از همان دلیل قدسی و معنایی و هویّتی است که در ایران و یمن و عراق و حزب‌الله لبنان و فلسطین به چشم می‌خورد، اما در دولت و ارتش سوریه، اثری از آن نبود. این فقدان، امروز در یک «صحنۀ بی‌نبرد»، خویش را نمایان کرد. وقتی پای دلیل هویّت‌بخش و معناآفرین در میان نباشد، کاری از دولت و ارتش ساخته نخواهد بود و ساختارهای ظاهری، به تکانه‌ای زوال خواهند یافت. [سوم]. ایران یکی از اقمار سیاسی خویش را در جبهۀ مقاومت از دست داد، اما این وضع، حاصل شرایطی بود که در ارادۀ ایران نبود. ما همۀ شرایط را نمی‌سازیم و تعیین نمی‌کنیم و نمی‌توانیم به یک دولت- ملّت دیگر، ارادۀ خویش را تحمیل نماییم. این امکان‌ها و بضاعت‌های طرف مقابل است که مسیر را بر هم‌افزایی ما می‌گشاید. زنجیره‌ای از ضربه‌های سخت و کاری در ماه‌های اخیر شکل گرفته‌ است که می‌خواهد ریشه‌های مقاومت را از خاک بیرون افکند. این یعنی نزاع تاریخی، به نقطۀ اوج خویش رسیده و جبهۀ مقابل، می‌‎خواهد داستان زوال خویش را به افسانه تبدیل کند. ما امکان‌ تعیین‌کننده‌ای را از دست دادیم، اما همچنان امکان‌های مهم دیگری را نیز در اختیار داریم و بازی، تمام نشده است. اینجا، نقطۀ پایان نیست و این داستان، صحنه‌های دیگری نیز خواهد داشت. بیش از همه، آنچه که اهمّیّت دارد این است که ایران، همچنان یک هستۀ سختِ الهام‌بخش و مولّد برای ایدئولوژی مقاومت است. ممکن است مقاومت در سراشیبی قرار گرفته باشد، اما پایان نیافته است. در این نزاع، هر دو طرف، گزند دیده‌اند و نمی‌توان گفت جبهۀ تجدّد، کامیاب شده است. [چهارم]. شهدای مدافع حرم، هرگز ضرر نکردند؛ تکلیف دیروز، ایستادن بود و اما امروز، معادله تغییر کرده است. و مگر در دفاع مقدس نیز، شاهد چنین وضعی نبودیم و نحوۀ پایان جنگ، بسیاری را دچار تردید نکرد. آنان که از جنگ نهراسیدند و به میدان شتافتند، به سعادت ابدی دست یافتند. هیچ صلح و معاهده و عقب‌نشینی‌ای در این جهان، اجر و فلاح آنها را در آن جهان، تضییع نخواهد کرد. مسألۀ خمینیِ کبیر و جنودِ عاشورایی‌اش، همواره تکلیف بوده و نه نتیجه. ما آموخته‌ایم که مأمور به تکلیف هستیم و نه نتیجه. آنانی مبتلا به خسران و تباهی هستند که در ذهنیّت جمعی، بذر تردید می‌پاشند و گمان می‌کنند که باید دربارۀ شهادت و شهدا، بر اساس محاسبات مادّی و معادلات دنیایی قضاوت کرد. سلسلۀ جنگ‌های میان جبهه‌های حق و باطل، تا ظهور ادامه خواهد یافت. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
،،،،،، آقای پزشکیان! دوره‌ی روخوانی گزینشی و دلخواهانه از قرآن و نهج‌البلاغه برای تبلیغات انتخاباتی گذشته است! چندین ماه است که «رئیس‌جمهور» و «رئیس شورای‌عالی انقلاب فرهنگی» شده‌اید! به‌جای سخنرانی و کلی‌گویی و نقد گذشته، «برنامه‌ی عملیاتی‌»تان را برای ایجاد تحول اقناعی و غیراجباری در فرهنگ ارائه کنید! https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1733726203771428116
🔻نظام ما و تجربۀ تلخ اسد 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. همچنان‌که انتظار می‌رفت، نیروهای روشنفکریِ سکولار پس از سقوط دولت اسد، بی‌درنگ، انگشت اتهام را به سوی جمهوری اسلامی نشانه گرفتند و نظام را شبه‌نسخه‌ای از دولت اسد انگاشتند و به آن هشدار دادند؛ چنان‌که گویا زنجیره‌ای از برافتادن‌ها و برآمدن‌ها در راه است و نظام باید پیش از قرارگرفتن در شرایط اجتناب‌ناپذیر و علاج‌نشدنی‌ای همچون اسد، دردها و زخم‌های درونیِ خویش را برطرف سازد. روشن است که هر چند حاکمیّت ما نیز گرفتار آفاتی است - که در ادامه از آنها سخن به میان خواهد آمد - اما مسأله‌ها و نقاط ضعف، چیزهایی نیستند که اینان می‌گویند. نخستین تجربه‌ای که باید آموخت اما در بیان و قلم نیروهای روشنفکریِ سکولار، هیچ اثری از آن نیست، تجربۀ «اعتماد» به دولت‌های غربی است. اسد گمان کرد که چون در وضع ثبات قرار گرفته و از موقعیّت جنگی عبور کرده، می‌تواند به این دولت‌ها تکیه کند و از حمایت آنها بهره‌مند شود، اما ناگهان و غافلانه، از همین نقطه، ضربۀ کاری خورد و قدرت را واگذار کرد. بدیهی است که تکفیری‌ها، هر نام تازه و متفاوتی که برای خویش برگزینند، همچنان دست‌پرورده‌های دولت آمریکا هستند و کارکردی جز گشودن معبر برای آن دارند. اسد می‌خواست با کمک دولت‌های غربی، این عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی را مهار کند و چنین بود که به پیش‌خریدِ «وعده‌ها»ی آنها رو آورد. او پس از سال‌ها تجربۀ عینی، خام شد و بهای این خامی نیز، واگذاری قدرت و گریختنش از سوریه شد. ما نیز در این وضع قرار داریم؛ هم‌اکنون در دولت، نیروهایی حضور دارند که مایل به «مذاکرۀ با آمریکا» هستند و تصوّر می‌کنند می‌توانند از طریق توافق، بن‌بست‌گشایی کنند، درحالی‌که نه‌فقط تجربۀ اسد، بلکه تجربۀ برجام نیز آشکارا نشان می‌دهد که حاصل مذاکره، «قفل‌شدگی حاکمیّت» خواهد بود. [دوم]. درس‌آموختۀ دیگر این‌که اگر حاکمیّت سیاسی، بدنۀ اجتماعیِ ایدئولوژیک و وفادار خویش را از دست بدهد و تصوّر کند که ارتش برای دفاع، کافی است، قافیه را خواهد باخت. در آغاز تصرّف سوریه از سوی تکفیری‌ها، شهید سلیمانی و شهید همدانی، کوشیدند از ظرفیّت نیروهای اجتماعی و مردمی برای دفاع استفاده کنند و خودِ «جامعه» را در روند مقاومت، به حرکت آورند. ازاین‌رو، مقاومت از متن و عمق جامعه جوشید و اجتماعی و گفتمانی و ریشه‌دار شد. اسد و ارتش وی، هیچ درکی از این نوع منطق مواجهۀ نظامی نداشتند؛ درحالی‌که ایران هم در تجربۀ دفاع مقدس و هم در تجربۀ فتنه‌های هفتادوهشت و هشتادوهشت، آن را به کار گرفته بود. هرگز نباید تصوّر کرد که مقاومت، مستلزم انباشت صددرصدی جامعه است؛ آری، هرچه که جامعه، هم‌سوتر و هم‌داستان‌تر با مقاومت باشد، پیشروی‌ها و فتوحات، فزون‌تر خواهد بود، اما اگر چنین نشد، دست‌کم باید یک «هستۀ سخت» که از عمق جامعه برآمده باشد، در میان باشد تا دوام و بقای حاکمیّت، میسّر گردد. این سخن به معنی رهاساختن توده‌ها نیست، بلکه به این معنی است که نباید از توده‌ها، توقع مقاومت عینی و میدانی داشت. عموم جامعه، حداکثر در صحنه‌ها و عرصه‌های بی‌هزینه یا کم‌هزینه، خودش را درگیر می‌کند، اما این حد از مشارکت، گره‌گشا نیست. ازاین‌رو، باید جامعه را لایه‌بندی کرد و از نیروهای تمام‌عیار و راسخ که غیررسمی و خودجوش هستند، شبکه‌سازی نمود و میدان‌های فراخ برای کنشگری آنها پدید آورد. [سوم]. همچنین می‌توان افزود که مقاومت باید از نظر فکری و معرفتی، در جامعه نهادینه و تثبیت شود؛ باید «باور» و «اعتقاد» و «ایمان» آفرید و جامعه را فراموش نکرد. اگر جامعه نتواند با مقاومت، نسبتِ معنوی و هویّتی بیابد و مقاومت به گفتمان اجتماعی تبدیل نشود، دشواری‌های معیشتی و روزمرّه، اراده‌ها را خواهد فرسود و جامعه را خسته و ناهمخوان و چندتکه خواهد کرد. مقاومت در عرصۀ نظامی و سیاسی، به یک پیوست فرهنگی نیاز دارد تا جامعه از میدان، بازنماند و ساختار ذهنیّت اجتماعی، غیرانقلابی و سازش‌جو و دلبسته به اغیار نشود. آنان که به جامعه اعتنا می‌کنند، از افول‌ها و گسست‌ها و شکاف‌ها سخن می‌گویند، اما راه علاج را در بازاندیشی ارزشی می‌بینند و نه بازاندیشی روشی. اینان در طلب زدودن مقاومت به بهانۀ تغییر ذهنیّت‌ها هستند، اما تلاشی را در راستای «بازسازی ذهنیّت‌ها»، صورت‌بندی نمی‌کنند. این تدبیر، کمک به پیشروی جریان تجدّد است، نه تولید انسجام اجتماعی در جهت استحکام ساخت درونی. نه رها‌سازی ذهنیّت اجتماعی، صحیح است و نه بت‌سازی از آن. معنیِ دریافتن عرصۀ عمومی، وانهادن مقاومت نیست. خواست جامعه، ساخته و بازساخته می‌شود؛ چراکه شکننده و شکل‌پذیر است. اگر روایت‌‌پردازان تجدّدی - یا همان خواص جلّال - می‌توانند، ما نیز می‌توانیم. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
،،،،، هرگز از جنگ‌افروزی و‌ غوغای آمریکا و صهیونیست‌ها نهراسید. ما در امانیم. چالش ایران، درون‌ساختاری و از سوی دو لایه است: یکی لیبرال‌هایی که به‌عنوان «کارگزار نظام»، اختلال و انحراف رسمی ایجاد می‌کنند؛ و دیگری، لیبرال‌هایی که به‌عنوان «روشنفکر رسانه‌ای»، به ذهنیت اجتماعی، جهت غربی و غیرانقلابی می‌دهند. https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1733849068522810749
🔻گفتگو در برنامه‌ی جریان با عنوان: مقاومت می‌ماند؛ تاریخ بی‌بازگشت (تفسیری بر سخنان امروز رهبر انقلاب) 🖇 در اینجا ببینید: https://telewebion.com/episode/0x106b2c27
🔻فهم مقاومت در آیینۀ نزاع دو تاریخ 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. یکی از مهم‌ترین سرچشمه‌های فکریِ ایجاد تنبّه و تذکّر نسبت به این‌که تولّد انقلاب اسلامی، موجب واژگون‌شدگیِ چرخ تاریخ و سیر تحوّلات اجتماعی و به‌حرکت‌درآوردن آن در مسیر معکوس گردید، استاد بزرگوار ما، دکتر کچویان است(از جمله، نگاه کنید به: کندوکاو در ماهیّت معمایی ایران، ص۸). ایشان در قالب علم اجتماعی، مسألۀ یادشده را بیان و ریشه‌شناسی کرد و در نهایت، به طرح متفاوتی از فلسفۀ تاریخ دست یافت. در اینجا بود که دریافتیم باید برای این انقلاب، نوع متفاوتی از «فلسفۀ تاریخ» را پدید آورد؛ چراکه این انقلاب، جابجایی بزرگ در آدم و عالَم به وجود آورده و دیگر نمی‌توان در چهارچوب چشم‌اندازهای نظریِ رایج، به فهم و پیش‌بینی آن همّت گمارد و حقایق مکتوم را درک کرد. پیش از ایشان، علامه مطهری - رضوان‌الله‌تعالی‌علیه- از عهدۀ بیان و تحلیل این خودآگاهی معرفتی برآمده بود و رگه‌های بسیار تعیین‌کننده‌ای را دربارۀ آن آشکار ساخته بود که نقطۀ آغاز فهم قدسی از انقلاب اسلامی و تاریخ پساانقلابی به شمار می‌آید. این در حالی است که نیروهای سکولار، هیچ‌گاه به این حقیقت نظری که در آیینۀ واقعیّت، متجلّی شده بود، اعتنا نکردند و از محاسبات و معادلات تجدّدی نگسستند. این‌چنین است که همواره در طول دهه‎های گذشته، با دو گونه فهم از انقلاب و تحوّلات آن روبرو بوده‌ایم و حاکمیّت و عرصۀ فکری، معرکۀ نزاع و تقابل این دو فهم متعارض بوده است. این‌که چه کسی انقلابی یا غیرانقلابی است را باید در ضریب وفاداری‌اش به هر یک از این دو فهم، جُست و از این منظر، موقعیّت و جغرافیای او را شناسایی کرد؛ نه بر اساس معیارها و مرزهای سیاسی که نیروهای سطحی‌نگر و قدرت‌مدارِ وادی سیاست، آنها را می‌آفرینند و رسمیّت می‌بخشند. چه‌بسا کسانی در درون جریان اصول‌گرایی که خویش را انقلابی می‌انگارند، اما نسبت به این فهم، بیگانه هستند و در چهارچوب تجدّدی، انقلاب را فهم می‌کنند. [دوم]. سخنان رهبر معظّم انقلاب دربارۀ وضع سوریه و مقاومت و ایران، برخی را متعجّب ساخته است که ایشان چگونه با «قطعیّت» و «حتمیّت» دربارۀ تحوّلات منطقه و جهان، اظهارنظر می‌کنند و این‌چنین، زنجیرۀ رویدادهای آینده را جزمی و محتوم می‌انگارند. خاستگاه این داوری‌های پیامبرگونه چیست و چرا ایشان دربارۀ آینده‌ای که به‌شدّت شکننده و درهم‌پیچیده و رنگ‌پذیر است و متغیّرهای متعدّدی در صورت‌بندی آن مدخلیّت دارند، این‌گونه جزمی و قطعی، نظر می‌دهند؟! باید این فهم را به همان فلسفۀ تاریخی که از آن سخن به میان آمد، ارجاع داد و در سایۀ آن، موجّه انگاشت. این فلسفۀ تاریخ، تاریخ تجدّدی را در پایان راه خویش تصویر می‌کند و تاریخ دینی را غالب و حاکم می‌انگارد و انقلاب اسلامی را همچون نقطۀ شروع، یک فصل جدیدِ تاریخی قلمداد می‌کند. تاریخ تجدّدیِ غالب، به زیر کشیده شده و دیگر توان ایستادن و استعمارگری و بسط و سیطره ندارد و می‌رود که تمام بشود. نظریۀ شرقی‌شدن قدرت نیز همین سخن را می‌گوید و به یک چرخش تاریخی اشاره دارد. البته این چرخش، بسیار دشوار است، اما آنچه که در طول صد سالۀ اخیر در درون عالَم اسلامی به وقوع پیوسته، حاکی از تثبیت‌شدگی این چرخش است. ما در متن یک پیچ تاریخی قرار گرفته‌ایم و به هر سو که می‌نگریم، قطعه‌های تکمیل‌کنندۀ آن را مشاهده می‌کنیم. این قطعه‌ها در ذیل آن فلسفۀ تاریخِ قدسی، معنا می‌یابند و یک چشم‌انداز متمایز را ترسیم می‌کنند. [سوم]. و اما قطعه‌های مخالف و نقیض، نمی‌توانند این سیر تاریخی را تغییر بدهند و پیچ تاریخی را با امتناع روبرو سازند. ما از وضع امتناع، عبور کرده‌ایم و دورۀ امکان‌ها و گشودگی‌ها فرارسیده است. هر آنچه که به‌عنوان قطعه‌های تاریخیِ معارض و متضاد، جلوه‌گر می‌شوند، تلاش‌هایی هستند برای ممانعت از تحقّق پیچ تاریخی، اما در عمل و در بلندمدّت، ناکام و علیل هستند و نمی‌توانند پیچ تاریخی را ببلعند. ممکن است ما با تأخیر روبرو بشویم و یا نیروهای تاریخی، جایگزین بشوند و در درون عالَم اسلامی، نیروهایی به قدرت فزون‌تر و کنشگری فراتر دست یابند، اما در کلّیّت این تاریخ، تغییری حاصل نخواهد شد. این تاریخ از جهت این‌که پُرحادثه و نوسانی است، لرزان است، اما این واقعیّت‌ها، جزئی و موردی هستند و نمی‌توانند تقدیر تاریخی را دگرگون کنند. در سطح کلّیّت تاریخی و برآیندها و افق‌ وسیع، باید از «تاریخِ بی‌بازگشت» سخن گفت و تجدّد را در معرض زوال و فنا انگاشت و باور کرد که عهد قدسی، در حال برآمدن در گسترۀ جهانی است. آنان که اسیر جزئیّات و تلاطم‌های روزمرّه و قطعه‌های لرزان می‌شوند، نمی‌توانند سیر حرکتِ حتمیِ مبتنی بر فلسفۀ تاریخِ دینی را درک کنند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
،،،، ۱. برهنگی و خوانندگی یک زن در پخش زنده‌ و عمومی یک کنسرت مجازی. ۲. کشف حجاب در دهه‌ی نود در تهران نیز از «یک زن» آغاز شد که روسری‌اش را بر چوب گذاشت. اینک به «بیش از ده درصد» رسیده. ۳. «زنجیره‌ی دیگر»ی از لیبرالیسم فرهنگی آغاز شده. مقصد این چرخه‌های موازی، استحاله است. ۴. نهادهای امنیتی، بیدارند؟! https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1734104314551085249
🔻براندازیِ هویّتی در جمهوری اسلامی -۱ 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. می‌خواهند به‌صورت تدریجی و تکه‌تکه، جمهوری اسلامی را مشروط و محدود کنند؛ طرح‌هایی به‌ظاهر فرهنگی و در باطن، امنیتیِ خود را قطعه‌قطعه اجرا می‌کنند تا حسّاسیّت‌ها، چندان برانگیخته نشوند و امکان پیشروی برای‌شان وجود داشته باشد. این پیشروی‌ها، کار را به مرحله‌ای خواهد رساند که نظام، امکان عمل و مواجهه را از دست خواهد داد و دچار انفعال یا مصلحت‌اندیشی می‌شود. به زبان فقهی باید گفت می‌خواهند ولیّ‌فقیه را از وادی «حقیقت» به وادی «مصلحت» سوق بدهند و استقرار شریعت را از نظر اجتماعی، ممتنع سازند. موقعیّت‌هایی می‌آفرینند که در آنها، باید بر اساس اصل تزاحم و تقدیم اهم بر مهم عمل کرد و از پاره‌ای ارزش‌ها گسست و خطوط قرمزِ دیگری را ترجیح داد. وقتی به‌صورت کلّی و راهبردی نگاه می‌کنیم، درمی‌یابیم که خطوط قرمزِ فرهنگی، یکی پس از دیگری، در حال شکسته‌شدن هستند و ما همچنان در حال عقب‌نشینیِ ارزشی هستیم. بدیهیّات فرهنگیِ دهۀ شصت، ابتدا به «پرسش» و «ابهام» تبدیل می‌شوند و آن‌گاه به فاصلۀ اندکی، حالت «مسأله‌وار» و «مناقشه‌برانگیز» می‌یابند و باید به‌ناچار و از سرِ اضطرار، از آنها عبور کرد. اگر مجموعی و برآیندی به عرصۀ فرهنگی بنگریم، حیرت خواهیم کرد که چگونه این مسیر افولی و نزولی را پیموده‌ایم، ولی مسأله این است که نگاه ما، قطعه‌ای و تکه‌ای است و رویدادها را در کنار یکدیگر نمی‌نشانیم و نظرِ راهبردی به عرصه نمی‌افکنیم. [دوم]. شگرد جریان تجدّد در این زمینه، «عادی‌سازی» است و برای عادی‌سازی نیز باید حوصله داشت و کار را به زمان سپرد. ابتدا یکی از ارزش‌ها را به بحث عمومی می‌کشانند و دربارۀ آن، شبهه و اشکال مطرح می‌کنند و در همین راستا، «مفهوم‌سازیِ منفی» می‌کنند تا زمینۀ اجتماعی، فراهم آید. سپس ضربه‌های کاری و ناگهانی وارد می‌آورند تا «پیشرویِ جهشی» رخ بدهد. تجربۀ کشف حجاب، صورت تامّ و تمامی از این صحنه‌آرایی است. از سال‌های آغازین دهۀ نود، جریان مهاجرت برخی بازیگران به وقوع پیوست و این مهاجرت‌ها، به کشف حجاب و برهنگی، گره خورد. در آن دوره، امکان کشف حجاب در درون ایران، افسانۀ محال و نشدنی به نظر می‌رسید، اما برای زمینه‌سازی، کشف حجابِ پنهانی در دستورکار قرار گرفت. مفاهیمی همچون «آزادی‌های یواشکی»، «چهارشنبه‌های سفید»، «نه به حجاب اجباری»، در همین دوره ساخته شدند. در سال نودوشش، ناگهان مفهوم «دختران خیابان انقلاب» را صورت‌بندی کردند که در ذیل آن، برخی زنان در خیابان و آشکارا، روسری خود را بر سرِ چوب نهادند. شاید حدود سی نفر در شهرهای مختلف، چنین کردند و با همۀ آنها نیز مواجهۀ قضائی صورت گرفت، اما نه‌فقط این موج تصنّعی و سازمان‌دهی‌شده، فروننشست، بلکه چندی بعد، مسألۀ امکان کشف حجاب در درون وسیلۀ نقلیه مطرح شد؛ با این توجیه که درون وسیلۀ نقلیه، حریم خصوصی است. انتخابات ریاست‌جمهوری در سال نودوشش که در آن، تکنوکرات‌ها به قدرت رسیدند، به صحنۀ معاملۀ آنها بر سرِ حجاب تبدیل شد و زین‌پس، جریان تجدّدی احساس کرد که شرایط از نظر سیاسی، فراهم شده است. [سوم]. در این میان، حاکمیّت، هیچ طرح و تدبیری برای مواجهه با موج شکل گرفته در دست نداشت و نظاره‌گر و منفعل بود. همه در انتظار تصمیم دیگران بودند و یا در انتظار زمان مساعدی که بتوان این زخم را علاج کرد؛ درحالی‌که گذر زمان، رخنه و عفونت ایجاد کرد و اصلاح و تغییر را دشوارتر نمود. بخش‌هایی از حاکمیّت نیز که بینش لیبرالی یافته بودند، کمترین اعتقادی به خطوط قرمزِ فرهنگی از جمله حجاب نداشتند. این «وضعِ رهاشده»، سبب گردید که حدود شصت درصد از کشف حجاب، در همین مدّت به وقوع بپیوندد. تنها امری که می‌توانست حاکی از مواجهۀ نظام باشد، حضور تعداد اندکی گشت ارشاد در نقاط محدودی از شهر تهران بود. این حضور بسیار ناچیز، بسیار بزرگ‌نمایی می‌شد؛ چنان‌که گویا نظام، به قلع‌وقمع زنان و دختران همّت گمارده و به خشونت بی‌پروا روآورده است. واقعیّت، بر رهاشدگی و هرج‌ومرج فرهنگی دلالت داشت، اما روایت، سخن دیگری داشت. حاکمیّت، نه «واقعیّت» را در اختیار داشت و نه «روایت» را. هر دو به دست باد سپرده شده بودند و بدین سبب، حلقۀ محاصرۀ فرهنگی، هر لحظه تنگ‌تر و منقبض‌تر می‌شد. توقع می‌رفت که شورای عالی انقلاب فرهنگی در این برهه، علاج و تدبیری در پیش بگیرد و چالش‌ها را پیش‌بینی کند و نهادهای فرهنگی را به سوی مقصد واحدی سوق بدهد، اما دریغ از فهم زمانه و ضرورت‌های آن. سرانجام، اغتشاش «زن، زندگی، آزادی» از راه رسید و چهل درصدِ باقی‌مانده نیز به وادی کشف حجاب راه یافتند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
،،،،،، به‌جای «تعویق» اجرای قانون حجاب، «تعلیل» کنید که چرا دیروز و امروز و حتی فردا، اجرای این قانون - بلکه هر قانون دیگری درباره‌ی حجاب الزامی - ممکن است پیامدهای ضدامنیتی داشته باشد؟! لیبرال‌های حاکمیتی - چه ناانقلابی‌ها و چه شبه‌انقلابی‌ها - میان «تحقق شریعت» و «تداوم حاکمیت»، تضاد روایتی افکنده‌اند. https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1734263975346440452
🔻براندازی هویّتی در جمهوری اسلامی -۲ 🖊مهدی جمشیدی [چهارم]. در مواجهه با اغتشاش «زن، زندگی، آزادی»، بسیاری از نیروهای انقلابی دچار انفعال ذهنی و شناختی شدند و از اغتشاش، روایت وارونه ارائه کردند. همچنان که در فتنۀ سال هشتادوهشت، کسانی تصوّر می‌کردند که مسأله، «تقلّب در انتخابات» است، در اینجا نیز گمان کردند که مسأله، «مواجهۀ گشت ارشاد» است؛ این یعنی روایت آنها، تطابق ابتدایی با روایت جریان تجدّدی داشت. به‌بیان‌دیگر، در صورت مسأله، مخرج مشترک با جریان تجدّد یافته بودند و این خود، بر پاسخ‌ها و راه‌حل‌ها نیز اثر جدّی می‌گذاشت. جریان فرهنگی و رسانه‌ای متجدّد، دست‌کم از سال‌های آغازین دهۀ نود، بر حجاب متمرکز شده بود و معطوف به آن، مفهوم‌سازی منفی و چهره‌سازی می‌کرد و می‌کوشید زمینه را برای ایجاد یک «جبهۀ نزاع» فراهم آورد و در نهایت نیز در یک نقطۀ بحرانی، به آنچه که می‌خواهد دست یابد. در تمام سال‌هایی که آن «زمینه‌های فکری» و «بسترهای اجتماعی» پدید آمدند و ذره‌ذره و قطعه‌قطعه، مقدّمات تدارک دیده شدند، نیروهای انقلابی در غفلت و خاموشی به سر بردند و سرانجام در نقطۀ بحرانی، یعنی در متن اغتشاش، تازه دریافتند که چه رخ داده است. البته همچنان که اشاره شد، حتی در این نقطه نیز بسیاری در اثر خطای تحلیلی، پنداشتند که مسأله، قابل‌تقلیل به مواجهۀ گشت ارشاد است و ریشۀ همۀ این تنش‌ها و تلاطم‌ها، در عملکرد نیروی انتظامی است؛ حال‌آن‌که طرح فرهنگیِ جریان تجدّدی از آغاز، نفی اصل حجاب و زدودن الزام قانونی به آن بود. کلیدواژۀ «حجاب اختیاری»، نشان می‌دهد که در نظر آنها، باید جنبۀ قانونی حجاب، کنار نهاده شود و حجاب در حد یک انتخاب شخصی و سلیقه‌ای، تنازل یابد، نه این‌که نوع مواجهه با کشف حجاب، تغییر کند و سازوکارهای فرهنگی و هویّتی انتخاب شوند. [پنجم]. اما چرا جریان تجدّدی در پی نفی جنبۀ قانونی حجاب و تبدیل آن به یک انتخاب شخصی و سلیقه‌ای بود؟ چرا این جریان، یک دهه در این‌باره، تلاش رسانه‌ای و نمادین کرد و کوشید جامعه را به سوی انگارۀ حجاب اختیاری سوق بدهد؟ مگر کشف حجاب در معادلۀ براندازی جمهوری اسلامی، چه سهم و نقشی دارد؟ کشف حجاب، چگونه به براندازی کمک می‌کند و این امر فرهنگی، چه نسبتی با امر سیاسی دارد و به چه واسطه‌هایی در تداوم حاکمیّت، اختلال ایجاد می‌کند؟ پاسخ‌دادن به این پرسش در شرایط کنونی که کشف حجاب، تعیّن و تحقّق یافته و پیامدها و نتایج آن را به وضوح مشاهده می‌کنیم، دیگر کار دشواری نیست. همچنان که دین اسلام، «شعائر» دارد که وجه نمادین آن را جلوه‌گر و مشاهده‌پذیر می‌سازند و تمایز و حتی اقتدار در عرصۀ عمومی می‌آفرینند، نظام جمهوری اسلامی نیز در حوزۀ زیست زنانه، نمادها و ظهورات و تعیّناتی دارد که از آن جمله، حجاب است. البته این نماد، خودساخته و بشری نیست، بلکه ریشه در حکم الهی دارد و نظام جمهوری اسلامی نیز به سبب این‌که باید در عرصۀ عمومی، احکام شریعت را محقّق کند، آن را قانونی کرد و به‌تدریج، وجه نمادین بخشید. حال در این جغرافیای معنایی، روشن است که درهم‌شکستن حجاب در عرصۀ عمومی، بنیان هویّتی و نمادینِ نظام سیاسی را متزلزل و مخدوش می‌سازد و آن را با چالش مشروعیّت و تنگنای اقتدار روبرو می‌کند. کشف حجاب در قالب شرع، حرام شرعی است و در قالب سیاست، حرام سیاسی؛ چراکه به معنی «نافرمانی مدنی» و «معارضۀ با حکومت دینی» است. در اینجاست که حجاب از حوزۀ فرهنگ و سبک زندگی به حوزۀ امنیّت و اقتدار سیاسی راه و تعمیم می‌یابد و به یک ابزار مهم برای براندازی نظام تبدیل می‌گردد. این تقابل، گرچه یک انتخاب شخصی و فرهنگی معرفی می‌شود، اما در اثر روایت‌پردازی، وجه نمادین یافته و به معنی «کنش براندازانه» است. این معنا، در اختیار فرد نیست که وی بتواند به قصد و نیّت خویش ارجاع بدهد، بلکه در زمینۀ اجتماعی، آفریده می‌شود؛ آنچه را که در متن یک روند اجتماعی، وجه نمادین یافته و ذیل «نه به حجاب اجباری»، تفسیر شده است، قابل بازتفسیر نیست. بنابراین، خواه‌ناخواه، هر کشف حجابی در این موقعیّت روایتی و تفسیری، معنایی جز معارضۀ با حکومت دینی ندارد. پیش از دهۀ نود، نه‌فقط کشف حجاب وجود نداشت، بلکه ضعف در حجاب نیز به معنی تقابل با حکومت دینی، تفسیر نشده بود؛ بلکه به انگیزه‌های شخصی و سلیقه‌ای ارجاع داده می‌شد؛ چنان‌که از «نقص در معرفت دینی» سخن به میان می‌آمد و یا «میل به تبرّج»، برجسته می‌شد. اما در دهۀ نود به این سو، طرح امنیّتی برای ایجاد شکاف میان حاکمیّت و مردم، بر روی مسألۀ حجاب، متمرکز شد و آن را به مهم‌ترین نماد سیاسی و ضدهویّتی خویش تبدیل کرد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻کدام علوم انسانی؟! 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. وزیر علوم در جشنوارۀ فارابی به‌صورت مطلق از علوم انسانی دفاع کرده و گفته است آرمان‌های ما، حاصل علوم انسانی است و علوم انسانی، گره‌گشای مشکلات است. این روایت، برخاسته از این نظر خام است که علوم انسانیِ کنونی و غالب - که همان علوم انسانیِ تجدّدی است - «علم» است و چون علم، می‌تواند کارساز و پیشبرنده باشد، پس مطلقِ علوم انسانی نیز مفید است. چنین برداشتی، به‌نهایت سطحی و ابتدایی است و با ماهیّت علوم انسانیِ تجدّدی و اثرات و نتایج عینی آن بر جامعۀ ایران، ناهمخوان است. علوم انسانیِ تجدّدی در نخستین ظهورش، مشروطۀ سکولار را به جامعۀ ایران تحمیل کرد و آن‌گاه در به‌اصطلاح جمهوری رضاخانی، سکولاریسمِ ساختاری را به‌صورت تحمیلی و وحشیانه، در جامعۀ ایران مستقر ساخت تا گذار از سنّت به تجدّد رخ بدهد. علوم انسانیِ تجدّدی، هویّت اسلامی در جامعۀ ایران را بلعید؛ چنان‌که نظریه‌های همچون «غرب‌زدگی» و «بازگشت به خویشتن» و ... در واکنش به آن صورت‌بندی شدند. انقلاب اسلامی نیز از علوم انسانیِ تجدّدی برنخاست، بلکه حاصل عالَم و ارادۀ دینی بود. ازاین‌رو، پس از انقلاب نیز امام خمینی تصریح کرد که به‌جای علوم انسانیِ تجدّدی که خاصیّت استعماری و مادّی دارد، باید به سوی علوم انسانیِ اسلامی حرکت کنیم که خط معنوی و هویّتی انبیای الهی را بازسازی می‌کند. [دوم]. پس از فتنۀ سال هشتادوهشت، رهبر معظم انقلاب، از رواج آموزشِ علوم انسانیِ تجدّدی در دانشگاه، ابراز نگرانی کردند و گفتند آموزش این علوم در دانشگاه‌ها، به معنی بازتولید تفکّر و فرهنگ غربی در متن جمهوری اسلامی است و این تناقض، بسی مهلک و ویران‌گر است. ایشان می‌دانست که اصحاب فتنه، همان اصحاب علوم انسانیِ تجدّدی هستند و این سنخ از علوم انسانی، موجبات استحالۀ معرفتی آنها را فراهم آورده و آنها را در برابر اصالت‌های انقلابی نشانده است. سرّ واگرایی‌هایی دهۀ هفتاد نیز غلبۀ روایت‌های لیبرال از علوم انسانیِ تجدّدی بود که از لایۀ روشنفکری سکولار به دولت راه یافت و سیاست‌های رسمی را به طرف لیبرال‌دموکراسی سوق داد. این سنخ از علوم انسانی، «دیگریِ معرفتیِ انقلاب» بود و هر دو رهبر انقلاب، به‌درستی تشخیص داده بودند که با وجود غلبۀ این نوع از علوم انسانی، انقلاب به آرمان‌هایش نخواهید رسید. انقلاب اسلامی، فرزند تجدّد نبود که بتواند بر علوم انسانیِ تجدّدی تکیه کند و به توصیف‌ها و توصیه‌های آن گردن نهد. این انقلاب، نظام حقیقتِ دیگری داشت که هرگز، تجدّد و علوم انسانی‌اش را برنمی‌تابید و از اساس، این نوع علوم انسانی را علم نمی‌انگاشت. علوم انسانیِ تجدّدی، برآمده از خودبنیادیِ انسان غربی است که دین را به حاشیۀ زندگی رانده و اعتبار و منزلت معرفتی آن را ساقط کرده است. روشن است که انقلاب اسلامی، با وجود غایات دینی و الهی، نمی‌تواند تابع و تسلیم این سنخ از علوم انسانی بشود و به احکام و تجویزهای آن گردن بنهد. [سوم]. تعارض‌ها و تضادهای علوم انسانیِ تجدّدی با افق آرمانی انقلاب، در بسیاری از برهه‌ها و نقطه‌ها آشکار شده است. از جمله نظریۀ «مردم‌سالاری دینی» که در برابر نظریۀ «دموکراسی سکولار» به میدان آمد و خواست و ارادۀ مردم را در چهارچوب دین برتابید؛ و نظریۀ «پیشرفت» که در برابر نظریۀ «توسعه»، قد برافراشت و توسعه را فرآوردۀ عالَم تجدّد و تجویزی برای اقماری‌کردن و پیرامونی‌سازیِ جوامع غیرغربی دانست؛ و ... . تجربۀ عینی دهه‌های گذشته نشان می‌دهد که انقلاب اسلامی نمی‌تواند خود را ذیل علوم انسانیِ تجدّدی تعریف کند و تسلیم اقتضاها و طراحی‌های آن بشود، بلکه باید راه دیگری را در پیش بگیرد که حاصل جوشیدن علوم انسانی از «الهیات» است. علوم انسانیِ تجدّدی، جایگزین الهیات است و به‌جای «خدا»، زمام و عنان جامعه و حاکمیّت را در اختیار خودِ «انسان» قرار می‌دهد و عقل و تجربۀ بشری را در قالب سکولار، اصل می‌انگارد. به‌این‌ترتیب، دین جز در گوشۀ زندگیِ شخصی، پهنه‌ای را در اختیار ندارد و نمی‌تواند سیاست بیافریند و نظام بسازد. علوم انسانیِ تجدّدی، علم نیست، بلکه به‌شدّت آغشته به ایدئولوژی است و از متن ارزش‌هایی برمی‌خیزد که مصرّح نیستند، اما در پشت‌صحنه، حاضر و فاعل هستند و علوم انسانیِ تجدّدی را می‌آفرینند. انقلاب اسلامی، ادعای دیگری دارد؛ علوم انسانی، ضروری و قهری است، اما علوم انسانیِ کنونی، گرفتار سکولاریسم است و کمکی به صلاح و سعادت و خیر و حق نمی‌کند، بلکه آدمی را دچار وضعی می‌کند که در آن، گره‌ها و معضله‌ها، کورتر و دشوارتر می‌شوند. ازاین‌رو، باید علوم انسانی را از دامن دین برگرفت و تدبیر جهان انسانی و اجتماعی را از دین طلبید. آری، علوم انسانیِ اسلامی، علوم انسانیِ نقلی نیست و حجّیّت عقل و تجربه را به رسمیّت می‌شناسد، اما نه عقل و تجربۀ سکولار را. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
،،،، ۱. دوام و قوام طرح علوم انسانی اسلامی، وابسته به استدلال‌هایش است، نه حامیانش. پس اگر کسی از حامیانش دچار چرخش نظری شد و آن را انکار کرد، اعتبار طرح از دست نخواهد رفت. ۲. این طرح، برخاسته از نظر شخص امام خمینی و جزء ذاتیات گفتمان معرفتی انقلاب است. ۳. در زمانه‌ی تشدید ریزش‌های هویتی به‌سرمی‌بریم. https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1734545325452052278
🔻براندازی هویّتی در جمهوری اسلامی -۳ 🖊مهدی جمشیدی [ششم]. برخی می‌خواهند مسألۀ کشف حجاب را با ارجاع به «عرف»، حل و در واقع، منحل کنند؛ به این معنی که می‌گویند چون برآیند عرف، چنین اقتضایی دارد و حتی زنانی که کشف حجاب نمی‌کنند، زنانی که کشف می‌کنند را برمی‌تابند و این کنش را ناروا نمی‌دانند، حاکمیّت نیز باید این تنوّع و تکثّرِ عرف‌ساخته و خودجوش را به رسمیّت بشناسد و خود را در برابر انتخاب جامعه قرار ندهد. به‌بیان‌دیگر، باید انتخاب اجتماعی را معیار انگاشت و در مقابل آن صف‌آرایی نکرد و نکوشید از طریق قانون، آن را ممنوع اعلام کرد. قانونی که بخواهد انتخاب اجتماعی و ارادۀ جمعی را مختل کند، برقرار نخواهد ماند؛ چون اکثریّت، به آن ملتزم نخواهند بود و ازاین‌رو، به‌صورت طبیعی، برچیده خواهد شد. این قانون، خیال حاکمیّت را آسوده می‌کند اما واقعیّت را تغییر نمی‌دهد، بلکه موجب تشدید وضع اجتماعی و شکاف میان حاکمیّت و مردم می‌شود. قانون باید از متن جامعه برخاسته باشد و نخواهد کنش‌هایی را غیرقانونی اعلام کند که به هنجار اجتماعی تبدیل شده‌اند. در مقابل این نظر باید گفت آنچه که به عنوان انتخاب اجتماعی از آن سخن به میان آمده، نه از لحاظ کمّی، این‌اندازه وسعت و گستردگی دارد و نه از لحاظ کیفی، تثبیت و نهادینه شده است؛ بلکه مطابق استدلال اینان باید تصریح کرد که حتی در اینجا نیز تکثّر و تنوّع، راه دارد و گرایش‌ها و تمایلات، یکنواخت نیستند. از جنبۀ کیفی نیز حقیقت آن است که بسیاری از کنش‌ها و گرایش‌ها، روایت‌ساخته و سطحی هستند و عمق و استحکام نیافته‌اند؛ چنان‌که به «بینش» تبدیل نشده‌اند و «شکنندگی» فراوان دارند. وضع ذهنیِ کنونی، حاصل بازی روایت‌ها و کج‌‎روایت‌ها در رسانه‌ها است و ماهیّت فکری ندارد که بتوان آن را منجمدشده و شکل‌گرفته قلمداد کرد. ازاین‌رو، می‌توان در کوتاه‌مدّت، این نوع ساختارهای ذهنی را درهم‌شکست و ساختار ذهنیِ دیگری را جایگزین آنها کرد. جامعه در لحظه‌هایی، گرفتار انتخاب‌های «احساسی» و «موقعیّتی» می‌شود و بر اساس اقتضاهای موقتی و هیجانی، به سویی گرایش پیدا می‌کند، اما با تغییر موقعیّت و اقتضا، انتخاب‌هایش نیز دچار تحوّل می‌شود. سیاست‌گذاری که سعادت جمعی را در نظر دارد، نمی‌تواند و نباید تسلیم آن دسته از انتخاب‌ها و ذهنیّت‌هایی بشود که بر اثر مدخلیّت روایت رسانه‌های سطحی و آغشته به تحریف، پدید آمده‌اند، بلکه برعکس، باید مسیر و مدار روایتیِ موازی را طراحی کند و اراده‌ها و امیال را به سوی صلاح و خیر و سعادت و حق سوق بدهد. سیاست‌گذاری هویّتیِ مبتنی بر دین، همواره تسلیم و تابع «میل اکثریّت» نیست، بلکه «مصلحت اکثریّت» را در نظر می‌گیرد. [هفتم]. از یک سو، بخشی از جامعه در اثر استحالۀ هویّتی و تجدّدی‌شدن، معتقد است که حجاب باید اختیاری و رها بشود و از سوی دیگر، بخشی از جامعه که همواره در کنار نظام و وفادار به آن بوده، توقع عمل و اقدام قاطع دارد و تاکنون نیز نسبت به نظام، فاصله‌هایی گرفته و از بی‌اراده‌گی و تزلزل آن، گلایۀ جدّی دارد. اما روشن که در این میان، حکم شرع و عقل چیست. شرع می‌گوید حکومت دینی باید از حرام سیاسی و دینی، جلوگیری کند و امکان تجاهر به فسق در عرصۀ عمومی را – که کشف حجاب، یکی از مصداق‌های آن است - بزداید و تسلیم و مرعوب روایت‌پردازی‌ها نشود؛ چون نمی‌توان بر سرِ حرف خدا، معامله و مصانعه و مداهنه کرد و قدرت را بر حقیقت، ترجیح داد. هر اقدامی که با فلسفه و غایت فرهنگیِ حکومت دینی، ناسازگار باشد، نقطۀ آغاز شکل‌گیریِ زنجیره‌ای از عقب‌نشینی‌های هویّتیِ دیگر خواهد بود. عقل سیاسی و اجتماعی نیز می‌گوید جریان اجتماعیِ تجدّدی، بی‌ریشه و سست‌عنصر است و چنانچه احساس کند نظام، از اقتدار خویش عقب‌نشینی نخواهد کرد و ماهیّت دینی‌اش را فدای ملاحظه‌های عمل‌گرایانه و تصنّعی نمی‌کند، بسیار زود پا پس می‌کِشد و سکوت اختیار می‌کند؛ چنان‌که در گذشته نیز چنین انتخابی داشته است. بااین‌حال، برخی از کارگزاران نظام، عزم و ارادۀ جدّی برای اجرای قانون حجاب ندارند و بیشتر در پی ظاهرسازی و اسقاط تکلیف از خویش هستند؛ اینان بیشتر مایلند که حجاب، رها گردد و فقط اندکی حداقل‌های عرفی، ملاحظه گردد و بس. این امر، هم ناشی از رخنۀ روحیۀ تساهل و تسامح در این بخش از کارگزاران نظام است و هم برخاسته از اثرپذیری منفعلانۀ آنها از جوّ و فضای عمومی و روایت‌سازی که باید آن را عوام‌زدگی دانست و نه مردم‌گرایی. پیداست که در این دوره، لیبرال‌های دولتی و شبه‌انقلابی‌های عمل‌گرا، به‌عنوان تسهیل‌گر و هموارکنندۀ پیشروی‌های نیروهای تجدّدی در جامعۀ ایران عمل خواهد کرد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
،،،، وزیر علوم در ستایش علوم انسانی آزاد و غیرسفارشی سخن گفته. آری، علوم انسانی، در بند «سکولاریسم تجددمآبانه‌ی روشنفکری» و مبتنی بر سفارش «لیبرال-بوروکرات‌های دولتی» است. این سنخ از علوم انسانی، سرچشمه‌ی اصلی انحراف سیاست‌ها در دهه‌های گذشته است. برای تغییر سیاست‌ها، ابتدا علوم انسانی را تغییر بدهید. https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1734700543711542357
🔻خطای بازگشت به نقطۀ صفر 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. دربارۀ طرح علوم انسانیِ اسلامی، کسی نمی‌تواند با گفتن یک گزارۀ کلّی در نفی آن، حقیقتی را اثبات کند؛ به‌خصوص از این جهت که چنین کسی پیش از این، در مقام دفاع از علوم انسانیِ اسلامی برآمده باشد و دلایلی برای اثبات امکان و مطلوبیّت آن اقامه کرده باشد. اینک اگر او تغییر نظر داده، باید استدلال‌های پیشین خودش را یک‌به‌یک، ابطال کند و البته این تازه، آغاز راه است. هر چند باید گفت کسی‌که در کوتاه‌مدّت و در ضمن یک گفتگوی سادۀ رسانه‌ای، مسأله‌‌ای این‌چنین تعیین‌کننده را به بازی می‌گیرد و به‌آسانی، به نفی و طرد آن می‌پردازد، کنشی معرفتی در پیش نگرفته است؛ چنان‌که گویا باید به‌جای دلیل، در جستجوی علّت بود. چرخش نظری، آن‌گاه وجاهت دارد و منطقی است که فرد، مجموعه استدلال‌هایی که گذشتۀ معرفتی‌اش بر آنها تکیه داشته را نقض کند و از طریق استدلال‌های نو، پا به دورۀ جدیدی از حیات معرفتی خویش بگذارد. اگر این‌چنین نباشد، نباید او را جدّی گرفت؛ چون نشان داده که تغییرش از سنخ تذبذب است. [دوم]. دست‌کم یک دهه است که دیگر نمی‌توان امکان علوم انسانیِ اسلامی را انکار کرد؛ زیرا این گونه از علوم انسانی، متولّد و متعیّن شده است. اینک دیگر سخن بر سرِ امکان یا امتناع علوم انسانیِ اسلامی نیست؛ چون‌که متن‌های مهم و متقنی دربارۀ آن نگاشته شده‌اند و در عمل، آشکار شده که علوم انسانیِ اسلامی، ممکن است. اگر در دهه‌های گذشته، بحث از این مسأله، ضروری و لازم بود، اما اینک می‌توان منکران و مخالفان را به نوشته‌هایی که ذیل این انگاره قرار می‌گیرند ارجاع داد. این نوشته‌ها و متن‌ها، گویای این حقیقت هستند که معرفتِ متمایز و مستقلی تولید شده که هر چند، علوم انسانی است، اما علوم انسانیِ تجدّدی نیست، بلکه ریشه در چشم‌انداز دینی دارد و باید آن را علوم انسانیِ اسلامی خواند. پس در عمل و عین، مشخص شده که اسلام می‌تواند در علوم انسانی، مدخلیّت و حضور داشته باشد و ساختار و منطق درونی و مقوّماتش را صورت‌بندی کند و نوع خاصی از علوم انسانی را بیافریند. قرارگرفتن در چنین مرحله‌ای، حاکی از پیشروی و تکامل معرفتی است و بر این اساس، دیگر نباید به مسأله‌ها و پرسش‌های سال‌های آغازین دهۀ شصت بازگشت و بر طبل نشدن و امتناع کوبید. دورۀ تاریخی این مسأله، به سر رسیده و تأمّلات امروز، معطوف به مسأله‌های دیگری است. اگر کسی اراده کند که بی‌اعتنا به هست‌ها و عینیّت‌های معرفتی، به نقطه‌های آغازین و ابتدایی بازگردد و بازی رسانه‌ای با بدیهیات را در پیش بگیرد، باید وی را از قلمرو معرفت عملی کنار نهاد و نادیده‌اش انگاشت. [سوم]. آنچه که موجب تمایز علوم انسانی از علوم طبیعی می‌شود و به علوم انسانی، تمایز و تشخّص می‌بخشد، درهم‌تنیدگی علوم انسانی با ارزش‌ها است. ارزش‌ها نمی‌توانند به علوم طبیعی راه یابند و این علوم، جغرافیا و تاریخ ندارند و به این دلیل، آنها را به‌صورت یکسان در همۀ نظام‌های اجتماعی و عوالم تاریخی به کار می‌گیرند، اما علوم انسانی، وابستۀ به هویّت‌های ارزشی هستند و خواه‌ناخواه، از جهان‌بینی و بینش فلسفی و رویکردهای دینی یا ضددینی یا غیردینی، اثر می‌پذیرند. این اثرپذیری، هرگز منحصر به حوزۀ انتخاب مسأله‌ها نیست که بتوان همچون ماکس وبر، آن را به ربط ارزشی، محدود ساخت، بلکه هم معطوف به مبادی است و هم معطوف به پاسخ‌های مسأله‌ها. نخست باید گفت اگر اسلام بتواند در مبادیِ علوم انسانی اثر بگذارد، در ساخت درونیِ علوم انسانی نیز اثر خواهد گذاشت؛ چون مبادی بر ساخت درونی، مؤثّر هستند و این‌گونه نیست که نتایجِ مبادی، خویش را در سرنوشت و منطق علوم انسانی نشان ندهند و در مرحلۀ پیشاعلم و فلسفی، محدود بمانند. مبادی، از این نظر مبادی خوانده می‌شوند که منزل‌های معرفتیِ پس از خود را طراحی می‌کنند و میان مبادی و مسأله‌ها، نسبت و ارتباط جدّی برقرار است. گذشته از این، اسلام در قلمرو پاسخ به مسأله‌ها نیز فعّال است و سرنخ‌هایی در اختیار محقّق قرار می‌دهد که اجتماع و هم‌نشینی‌شان، به شکل‌گیری علوم انسانیِ اسلامی می‌انجامد. ما از علوم انسانیِ نقلی سخن نمی‌گوییم که لازم آید اسلام، به همۀ فروعات و جزئیّات پرداخته باشد تا امکان شکل‌گیری علوم انسانیِ اسلامی پدید آید، بلکه این علوم، افزون بر نقل دینی، بر عقل و تجربه نیز تکیه دارد. همچنین نقل دینی نیز اگرچه کلّیّات باشد، اما می‌تواند بسط و تفصیل یابد و امتدادهای موردی و جزئی و مصداقی بر آن مترتّب شود. دراین‌حال، روشن است که انگارۀ علوم انسانیِ اسلامی، پذیرای فرضیۀ امکان خواهد شد. 🖇 در اینجا بخوانید: https://fekrat.net/article/lnk/82410
،،،، حجت‌الاسلام محقق‌داماد در متن اخیرش، مطهری را «استاد» خویش خوانده تا مواضع لیبرالی‌اش را توجیه کند. کتاب «مسأله‌ی حجاب» مطهری را بخوانید تا دریابید شبه‌تفقه سیاست‌زده و اباحه‌گرایانه‌ی او، کمترین ارتباطی با خط معرفتی مطهری ندارد. تفکر اصیل و آثار گرانسنگ مطهری کجا و او کجا. او به‌ نام، محقق است. https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1734846529954732311
🔻پرسش‌هایی از حجت‌الاسلام محقق‌داماد 🖊مهدی جمشیدی ۱. الزام به حجاب در عرصه‌ی عمومی، «فرمان حاکم» است یا «فرمان خدا»؟! جمهوری اسلامی، ادعای تشریع و الوهیت کرده است؟ ۲. حجاب، «حکم منتسب به دین» است یا «ضروری دین»؟! انکار محکمات قرآنی، چه توابعی دارد؟ ۳. چگونه «حکم مسلم فقه»، می‌تواند «ناعادلانه» باشد؟! یعنی خدا، ظالم است و عقل ما، عدم‌عدالت خدا را کشف کرده است؟ ۴. مگر استاد مطهری نگفت معصیت در عرصه‌ی عمومی، «کلیت جامعه» را به معصیت نزدیک می‌کند و ازاین‌رو، باید از آن جلوگیری کرد؟ آیا بااین‌حال، الزام در عرصه‌ی عمومی، مبنای منطقی ندارد؟ ۵. او بر اساس کدام پیمایش استقرایی معتبر و فاقد سوگیری، «واکنش مردم ایران» را به قانون حجاب، کشف و پیش‌گویی کرده است؟ ۶. بی‌اعتباری دین، حاصل اصلاح‌طلبی لیبرال است که وی از آن دفاع کرد و می‌کند، یا حاصل تلاش برای استقرار شریعت در جامعه؟ روشنفکری سکولار و شبه‌دینی در دهه‌ی هفتاد که هسته‌ی جریان اصلاحات است، با دیانت چه کرد؟ ۷. تشخیص عدالت در مصداق، محتاج شناختن موضوع است و موضوع در اینجا، امر اجتماعی است. آیا ایشان «موضوع‌شناس اجتماعی» است؟ ۸. اگر گشت ارشاد، روش خطایی بوده و جریمه و محرومیت اجتماعی نیز مضر هستند، پس با کدام «اهرم بازدارنده» باید برای قانون، ضمانت اجرا فراهم کرد؟ ۹. آیا اگر «قانون» در ذات خود، «الزام» دارد و برای متخلف، «مجازات» در نظر می‌گیرد، مخالفت با الزام قانونی، به معنی «حجاب اختیاری» و «رهاسازی حجاب» نیست؟ الزامی‌نبودن یعنی قانونی‌نبودن، و قانونی‌نبودن یعنی اختیاری‌بودن. ۱۰. بر فرض که هم گذشته، خطا بوده و هم قانون کنونی؛ «طرح اثباتی» او برای حل این مسأله چیست؟ چرا او موضع و منطق ایجابی ندارد و فقط نقش مخالف‌خوان و مدعی را ایفا می‌کند؟ https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
،،،،، مواضع پزشکیان درباره‌ی کشف حجاب، ترجمه‌ی سطحی «لیبرالیسم فرهنگی» است. فراتر از این، باید گفت دولت او، امتداد و دنباله‌ی دولت‌های لیبرال گذشته است. باز هم تجربه‌ی «التقاط دولتی»، تکرار شده است. شک نکنید که این لیبرالیسم اصلاح‌طلبانه و متظاهر به قرآن و نهج‌البلاغه، در پی حجاب اختیاری و آزاد است. https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1734967801366016980
▫️حکمرانی بر علوم انسانی در تجربۀ غربی 🖌 نوشتاری از عضو هیات علمی گروه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی 🔹 به‌طور کلّی، استفاده از تجربه‌های بشری، مطلوب است و نمی‌توان آن را نافی دین‌داری تلقی کرد؛ مگر در آنجا که لازمۀ چنین استفاده‌ای، نادیده‌گرفتن احکام و آموزه‌های دین باشد، به این معنی که دین را کنار بنهیم و به تجربه‌های انسانی رجوع کنیم... 🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇 🌐 iict.ac.ir/tajrobegharbi سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام 🆔 @iictchannel
،،،، شورای‌عالی فضای مجازی با مصوبه‌اش درباره‌ی رفع فیلتر، به دولت متخاصم آمریکا اجازه داد که به‌آسانی و بی‌مانع، از دو سکوی مجازی برای «اغتشاش‌سازی در ایران» استفاده کند. در اغتشاش سال ۱۴۰۱ نیز امریکا در همین بسترها، شبکه‌سازی و تهییج نمود و کشف حجاب را مستقر کرد. گویا «حاکمیت، علیه حاکمیت» است ... https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1735060863691240432
🔻غیرمحرمانه با بزرگان جبهۀ انقلاب 🖊مهدی جمشیدی ۱. فرضیۀ من این است که حاکمیّت و یا دست‌کم بخش عمدۀ آن، دچار مجموعه‌‌ای درهم‌تنیده از سیاست‌های فرساینده و مخرّب شده است که در پی آنها، اکنون وارد مرحلۀ به‌شدّت چالش‌برانگیز و مخاطره‌آفرینی شده‌ایم که لحظه‌به‌لحظه، امکان‌های بازگشت و جبران، بیشتر زوال می‌یابند و شرایط قهری، ما را به محاصره درمی‌آورند. برای اثبات سخنم، به شواهد تجربی و عینی استناد می‌کنم. ۲. در همۀ انتخابات‌ها، دوگانۀ مشارکت حداکثری و انتخاب اصلح مطرح می‌شود و در نهایت نیز، مشارکت حداکثری، ترجیح داده می‌شود و صالحان در اثر سازوکارهای سکولاریستی، از قدرت بازمی‌ماندند. چندی که می‌گذرد، نارضایتی‌های اجتماعی از منتخبِ متوسط یا ضعیف، سربرمی‌آورد و مشارکت حداکثری، دود می‌شود و به هوا می‌رود. این چرخۀ باطل، دهه‌ها در جریان بوده و انتخابات ریاست‌جمهوریِ اخیر نیز، نمونۀ روشن آن است. این در حالی است که حاکمیّت باید از طریق انتخاب «اصلح»، معضل دیرینۀ «کارآمدی» را علاج می‌کرد و آن‌گاه به‌صورت خودبه‌خود، «مشارکت حداکثری» نیز در دوره‌های بعدی برآورده می‌شد. ۳. از سال آغاز دهۀ نود، جریان تجدّدی تلاش کرد تا از حجاب، بحران بیافریند. در این راستا، گام‌به‌گام پیش آمد و در نهایت در سال نودوشش، چندین زن روسری‌شان را بر سر چوب نهادند و آشکارا، کشف حجاب کردند. در اینجا بود که موج شکل گرفت و اندک‌اندک، کشف حجاب به یک «جریان اجتماعی» تبدیل شد و در نهایت در متن اغتشاش، حالت انفجاری یافت. حاکمیّت نیز در مقابل، منفعل گردید و حجاب را رها کرد و به بهانۀ تقنین، سه سال در وضع تعلیق به‌سربرد؛ قانونی که اکنون دولت لیبرال، به اجرای آن تن در نمی‌دهد و البته مسألۀ این دولت، خودِ «قانونی‌بودن حجاب» است و می‌خواهد از کشف حجاب، عبور کند و برهنگی را به‌عنوان خط قرمز معرفی نماید. از این گذشته، کارگزارانی که در این مدت، سخن از «سازوکار فرهنگی» به میان آوردند، قدمی برنداشتند و نشان دادند کار فرهنگی، اسم رمزی برای تحقّق حجاب اختیاری است. ۴. در زمینۀ فضای مجازی نیز، حاکمیّت با وجود این‌که می‌داند از میانۀ دهۀ هشتاد به این سو، همواره شبکه‌های اجتماعیِ غربی، خاستگاه اصلی تدارک نظری و عملیِ بحران‌ها و تنش‌ها بوده‌اند، اما اینک در مسیر گشودن دوبارۀ آنها حرکت می‌کند. در اغتشاش اخیر، به‌عیان دیدیم که شبکه‌های اجتماعیِ غربی، ابتدا به تولید و بازتولید «هویّت‌های دگراندیشانه» پرداختند و سپس این هویّت‌های تجدّدی را در مسألۀ حجاب، متمرکز کردند و از ظرفیت آنها، «اغتشاش خیابانی» پدید آوردند. این بدان معنی است که حاکمیّت، به دیگریِ سیاسی و تمدّنی‌اش، مجال و میدان داده تا جامعه‌اش و ذهنیّت فرهنگیِ مردمانش را به‌آسانی، به تصرّف خود درآورد و آن‌گاه بر اساس این بدنۀ اجتماعیِ استحاله‌شده و مخالف، طرح‌های تجدّدیِ خویش را پیش ببرد. فیلترینگ، همۀ برنامۀ حکمرانی نیست، اما در زمانۀ جنگ و نزاع هویّتی، به‌قطع، یکی از اضلاع مواجهه است. اکنون حاکمیّت در مسیر میدان‌دادن به بسترها و سکوهای تجدّدی قرار گرفته و این اقدام را احیای سرمایۀ اجتماعی‌اش می‌داند، درحالی‌که داستان، معکوس است؛ چون نه‌فقط سرمایۀ اجتماعی‌اش، بیشتر دچار زوال هویّتی خواهد شد، بلکه حتی لایه‌ای از جامعه که هوادار سرسخت او هستند، با مشاهدۀ این سیاست‌های لیبرالی، سرخورده و دلزده می‌شوند و همچون گذشته، حاضر به پرداخت هزینه نخواهند شد. ازاین‌رو، حاکمیّت در روزهای دشوارِ پیش رو، تنها خواهد ماند. ۵. به‌نظرم همین سیاست‌های ناصواب و نامعقول برای این‌که حاکمیّت را در شرایط بحرانی و موقعیّت گره‌خوردگی قرار بدهند، کافی هستند. مسأله این است که کنش‌ها و دغدغه‌ها و سازوکارها از وجه «ساختاری»، غلط اندر غلط هستند؛ یعنی «مدار» و «مسیر»، نابجاست و امنیّت ملّی را دچار چالش‌های مهلک خواهد کرد. اینک به‌جای آن‌که در افق «بازسازی انقلابی» حرکت کنیم و فاصله‌ها و زاویه‌ها از اصالت‌های انقلابی را جبران نماییم و به مبنا و منطق امام خمینی بازگردیم، در جهت معکوس آن به حرکت افتاده‌ایم و لیبرالیسم را در همۀ اضلاع و وجوهش، محقّق می‌کنیم. این مسیر، به ناکجاآباد خواهد انجامید و حاکمیّت را چه از درون و چه از بیرون، دچار انسداد خواهد کرد. حاکمیّتی که ذهنیّت و هویّت جامعه‌اش را به‌راحتی در اختیار ساختارهای ارتباطی‌ای قرار بدهد که مخالف‌پرور و معارض‌ساز هستند، روزبه‌روز، نحیف‌تر و محدودتر خواهد شد و جز پوسته‌ای ظاهری از آن باقی نخواهد ماند. این سیاست، هرگز به احیای سرمایۀ اجتماعی نخواهد انجامید، بلکه برعکس، از جامعه، یک قلمرو غیرانقلابی و تجدّدی خواهد ساخت که به‌مثابه ابزار «سکولاریزاسیون حاکمیّتی» عمل خواهد کرد؛ و مگر تاکنون، چنین نبوده است؟! روی سخن من با بزرگان جبهۀ انقلاب است؛ به صحنه بیایید! https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻حکمرانی انفعالی و سکولاریسمِ ساختاری 🖊مهدی جمشیدی ۱. اصلی‌ترین و عمده‌ترین دلیلی که برای رفع فیلتر مطرح می‌شود این است که خواست و ارادۀ جامعه، همسو با این تصمیم است و جامعه می‌خواهد به شبکه‌های اجتماعیِ غربی، دسترسی داشته باشد. ازاین‌رو، استدلال می‌شود که چنانچه حاکمیّت در راستای رفع فیلتر حرکت نکند، سرمایه و بدنۀ اجتماعی‌اش را از دست می‌دهد و میان دولت و مردم، شکاف پدید می‌آید. براین‌اساس، هرچند آشکار است که بسترها و سکوهای غربی، به قواعد ما تن در نمی‌دهند، بلکه حتی لحظه‌های بحران سیاسی را می‌آفرینند و خاستگاه نهفته و ناپیدای تنش و تلاطم اجتماعی هستند، اما نگهداشت سرمایۀ اجتماعی، مهم‌تر است و به‌ناچار، باید آنها را رها گذاشت. در واقع، حاکمیّت میان دو امر متزاحم و متعارض، گرفتار شده است که گویا قابل‌جمع با یکدیگر نیستند و باید یکی از آن دو را انتخاب کند. دولت‌های غربی نیز که از این وضع انقباضی اطلاع دارند، عقب‌نشینی نمی‌کنند و برای گفتگو و تفاهم، وارد میدان نمی‌شوند؛ چراکه می‌دانند فشار اجتماعی و درونی، برای منفعل‌ساختن حاکمیّت، کافی است. ۲. نخستین مسأله این است که حاکمیّت، دیرهنگام به صحنه وارد شد؛ در جایی که جامعه، جغرافیای زیستِ مجازی خود را انتخاب کرده بود و نسبت به آن، شرطی و و ابسته شده بود. توده‌ها در این انتخاب، اختیار و ارادۀ مستقلی ندارند و تابع موقعیّت‌ها و جریان‌هایی هستند که ساخته می‌شوند. این موقعیّت‌ها و جریان‌ها، موج جامعه را به سوی خود می‌کشانند و در یک جغرافیا می‌نشانند؛ بی‌آن‌که مشخص باشد این حرکت و سیر، چه مبدأ و سرچشمه‌ای دارد. موج‌های جمعیّتی، به‌تدریج و در اثر شرایطِ ساخته‌شده، شکل می‌گیرند و در مرحله‌ای قرار می‌گیرند که دیگر، چندان مهارشدنی نیستند. از این نقطه به بعد، به جغرافیای انتخاب‌شده، وابسته می‌شوند و زندگی روزمرّۀ خود را به آن گره می‌زنند و روزبه‌روز، امکان گسستن و استقلال و عبور، برای‌شان دشوارتر می‌شود. در این وضع، حاکمیّت دیگر نمی‌تواند تصمیم‌های منجمدشده و تعلّقات گره‌خورده را تغییر بدهد. ازاین‌رو، تأخیر و تعلل در مقام صورت‌بندی وضعیّت و شکل‌دهی به شرایط، چندان قابل‌جبران نیست. ۳. از سوی دیگر، سیاست، وادی انتخاب‌های ساده و آسان نیست، بلکه سیاست، بازی هوشمندانه در میدان همین تزاحم‌ها و تعارض‌ها است. سیاست، میدان عمل و مواجهه با تحمیل‌ها و اقتضاهای متعدّد آن است و موقعیّت در آن به گونه‌ای است که کنشگر را از حقیقت به سوی مصلحت سوق می‌دهد و وادار به عمل‌گرایی و فرسایش و انفعال می‌کند. دراین‌حال، پیش‌پاافتاده‌ترین و ناسیاسی‌ترین کار، تسلیم‌شدن و عقب‌نشینی است و سیاسی‌ترین کار، بازی زیرکانه با شرایط و تغییر نسبتِ خویش با موقعیّتِ تحمیل‌گر است. موقعیّت، طبیعی و تکوینی نیست، بلکه طرف مقابل برای ما ساخته است تا قدرت خویش را به ما تحمیل کند و ارادۀ ما را تابع خود گرداند. حال چنانچه ما از ارادۀ او تبعیّت کنیم، در واقع، کنش پیشاسیاست داشته‌ایم و نتوانسته‌ایم وضع را به نفع خود تغییر بدهیم. در اینجا نیز باید گفت بر فرض این‌که قضاوت‌ها دربارۀ جامعه، سوگیرانه و ساختگی نباشد، می‌توان ذهنیّت جمعی را نسبت به شبکه‌های اجتماعیِ غربی تغییر داد؛ این ذهنیّت‌ها، قطعی و نهایی نیستند و می‌توان آنها را دگرگون کرد. در عمل، بارها دیده‌ایم که در اثر همین تغییر ذهنیّت، موج‌های انتقالی و کوچ‌های مجازی رخ داده‌ است و شرایط جدید و متفاوتی تولید شده است. این جابجایی‌ها، همگی طبیعی و خودجودش نیستند، بلکه دست‌کاری‌ها و دخالت‌هایی در میان است. این امکان و فرصت برای ما نیز به‌مثابه یک کنشگر سیاسی وجود دارد که ذهنیّت جمعی را بازسازی کنیم. ۴. مسیری که اکنون بخشی از حاکمیّت – به‌خصوص لیبرال‌های دولتی و شبه‌انقلابی‌های تکنوکرات – انتخاب کرده‌اند، به انقباض و انسداد بیشتر حکمرانی می‌انجامد و انتخاب‌های آیندۀ حاکمیّت را محدودتر خواهد کرد. این مسیر، از سوی خودِ حاکمیّت، ساخته نشده، بلکه طرف مقابل، آن را تعریف و طراحی کرده و اکنون حاکمیّت باید به دلیل احساس انفعال و سردرگمی و اضطرار، به آن گردن بنهد؛ درحالی‌که هرچه در این مسیر پیشتر برود، چنان است که گویا به مرداب پا نهاده است. این مسیر، گشایش‌های لحظه‌ای و زودگذر در پی دارد و گره‌های کورِ فلج‌کننده. این‌که هر از گاهی، به شرایط تولیدشده از سوی تجدّد، تن در بدهیم و قدم‌به‌قدم، به اقتضاها و ضرورت‌های آن وادار بشویم، به معنی غلتیدن به یک مدار بی‌بازگشت و انقباضی است که انقلاب را از خویشتن هویّتی و فرهنگی‌اش، تهی و تخلیه می‌کند و به روند سکولاریسمِ ساختاری، دامن می‌زند. انقلاب از حیث ساختاری، در حال عبور از هنجارها و غایات و ارزش‌های خویش است و می‌رود که توسط تجدّد، بلعیده شود. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
،،،، آیت‌الله خزعلی نقل کرده که علامه مصباح به ایشان گفته بودند: «خاتمی سَیّئة مِن سَیِّئاتِ هاشمی»؛ یعنی خاتمی، تنها یکی از گناهان هاشمی است. آری، هاشمی، ریشه‌ی «واگرایی‌های دهه‌ی هفتاد» بود که در نقطه‌ی نهایی‌اش، به فتنه‌ی سال هشتادوهشت انجامید. عاقبت شخصیت‌های انقلاب، بسی متفاوت است... https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1735364048853321314
علامّه مصباح و منطق کنشگری سیاسی.mp3
21.04M
🔻درس‌گفتار: منطق کنشگری سیاسیِ علامه مصباح 🖇 مجتمع فرهنگی سرچشمه ۹ دی ۱۴۰۳ https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
در محضر حکیم انقلابی -1.pdf
545.1K
🖇 در سال هشتادوسه، دیداری خصوصی با علامه مصباح داشتم. این دیدار، نخستین مواجهۀ من با ایشان بود. نه‌فقط کتاب‌های ایشان را خوانده بودم، بلکه بیش از پانصد ساعت، درس‌ها و سخنرانی‌های ایشان را گوش داده بودم. در پایان دولت اصلاحات و زمانۀ ورق‌خوردن تاریخ انقلاب قرار داشتیم. هشت‌ سال، سخت‌ترین و انبوه‌ترین تهاجمات رسانه‌ای و مطبوعاتی، علامه را هدف گرفته بود و چهرۀ واژگونه‌ای از وی ساخته بودند. این چهره کجا، و واقعیّتی که من در آن روز مشاهده کردم کجا. من همۀ آرمان‌های انقلابی‌ام را در شخصیت ایشان، مجسّم و محقّق می‌دیدم و اینک مجالی فراهم شده بود که ساعتی در کنار ایشان بنشینم و بگویم و بشنوم. تا ماه‌ها، حال‌وهوای این دیدار، در جانم زنده بود و از این دیدار، طراوات و نشاط می‌یافتم. چه بگویم که قصّۀ عشق، در لفظ نگنجد ... https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60