﷽
*در_محضر_استاد
🏳️ #گزارش_تصویری
🏳️ #شب_سوم
🎤سخنران:
استاد سیدحسین مومنی
🎤 مناجات خوانی:
حاج مهدی سلحشور
کربلایی مهدی تدینی
کربلایی مهدی احمدی
📆 چهارشنبه ۴ فروردین ماه ۱۴۰۲
📍میدان بسیج، خیابان ایرانی
حسینیه فاطمیون قم
💠 #هیأت_فاطمیون_قم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏 طاعات و عبادات شما قبول باشه ان شاء الله
🤲دعای روز سوم ماه مبارک رمضان
@mahdi_tadayoni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏 طاعات و عبادات شما قبول باشه ان شاء الله
🤲دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان
@mahdi_tadayoni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏 طاعات و عبادات شما قبول باشه ان شاء الله
🤲دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏 طاعات و عبادات شما قبول باشه ان شاء الله
🤲دعای روز ششم ماه مبارک رمضان
@mahdi_tadayoni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏 طاعات و عبادات شما قبول باشه ان شاء الله
🤲دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان
@mahdi_tadayoni
هدایت شده از حاج مهدی سلحشور
﷽
🏳️ #گزارش_صوتی
🏳️ #شب_سوم
🎤سخنران:
استاد سیدحسین مومنی
🎤 مناجات خوانی:
حاج مهدی سلحشور
کربلایی مهدی تدینی
کربلایی مهدی احمدی
📆 جمعه ۴ فروردین ماه ۱۴۰۲
📍میدان بسیج، خیابان ایرانی
حسینیه فاطمیون قم
جهت مشاهده گزارش تصويرى
اين مراسم به "صورت كامـــل"
به ســايت مراجعــه نماييد .
💠 #هیأت_فاطمیون_قم
سایت | تلگرام | ایتا | روبیکا | آپارات | توییتر
حاج مهدی تدینی
▪️دستور نماز لیله الدفن
⚫️رکعت اول حمد + آیه الکرسی
⚫️رکعت دوم حمد + ۱۰ بار سوره قدر
◾️پس از قرائت سلام نماز بگویید اللهم صل علی محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الی قبر *مرحومه مغفوره شادروان حاجیه خانم روبخیر کاروانی فرزند مرحوم طاهر*
پیامبر(ص) درباره ثواب خواندن این نماز فرمودد :
«بر میت ساعتی سختتر از شب اول قبر نمیگذرد. پس بر مردگان خود رحم کنید و برایشان صدقه دهید و اگر نتوانستید، دو رکعت نماز برای شخص درگذشته بخوانید. پس همان لحظه حق تعالی هزار فرشته به سوی قبر او میفرستد که با هر فرشته جامهای و حلّهای است، و تنگی قبر او را تا روز نفخ صور وسعت میدهد و به نمازگزار به عدد آنچه آفتاب بر آن طلوع میکند، حسنه عطا میکند و او را چهل درجه بالا میبرد.»
✅ان شاءالله در این ماه مبارک رمضان میخوام درمورد پدربزرگ و مادربزرگم که هر دو عمرشون رو به شما دادند بنویسم. هر چند به داشتن چنین پدر و مادر بزرگایی افتخار میکنم ولی خدا میدونه برا پز دادن نمیخوام بنویسم.
✅برا این مینویسم که بدونیم نسل قبل از ما چقدر خوب بودن و ما چقدر فاصله گرفتیم.
قطعاً خیلیاتون چنین پدر و مادر بزرگایی داشتید و ان شاءالله دارید.
✅نباید بذاریم این خوبیها تو نسلهای قبل بمونه و تکرار نشه... مینویسم تا بدونیم سر چه سفرههایی بزرگ شدیم.
حاج مهدی تدینی
هو الحیّ
✅وعده داده بودم که درباره پدربزرگ و مادربزرگ مادریام برایتان بنویسم. ان شاء الله سعی میکنم در چند مطلب این وعده را عملی کنم. میخواهم برایتان از «بُوَه حُجی» و «دایَه شوکت»م بگویم. قبلاً هم اشاره کردم که این کار را برای چه انجام میدهم.
✅اوّل اینکه بگویم ما دزفولیها هنر خاصّی در به هم زدن تلفظ اسامی داریم. باور کنید نمیدانم چرا. مجالش نیست تا برایتان بگویم چه بر سر اسم زیبای محمّد می آوریم وقتی میخواهیم کسی که نامش محمّد است را صدایش بزنیم. به هر حال پدر بزرگم نامش «حاجی» است که در تلفظ دزفولی تبدیل به حُجی شده است. جالب است کسی هم که به مکّه رفته و حاجی شده است را حَجّی صدا میزنیم. اینکه چرا حاجیِ در شناسنامه، حُجی شده است هم از آن کارهایی است که از دزفولیها بر میآید؛ بماند... مادربزرگ هم اسمش در شناسنامه «روبخیر» بود ولی «شوکت» صدایش میکردند و میکردیم.
✅به هر حال قدیمیها به پدر و پدر بزرگ، بُوَه و به مادر و مادبزرگ، دایَه می گفتند. ما این رویه را در مورد پدر و مادرمان رعایت نکردیم ولی در مورد پدربزرگ و مادربزرگمان چرا. از این هم بگذریم....
✅میخواستم از این دو وجود نازنین قلم فرسایی کنم، امّا دیدم حیف است قبل از آن به «نَنَه عطری» نپردازم. نَنَه عطری، مادرِ مادر بزرگم بود که خدا توفیق داد چند سالی وجود نازنینش را درک کنم؛ برایش قلیان خالیش را به آشپزخانه ببرم تا چاقش کنند و یا قلیان چاق شدهاش را ببرم و به نظارهاش بنشینم و از صفای وجودش استفاده کنم. ننه واقعاً به زعم من از اولیای الهی بود. زنی عفیف، پاک، دائم الوضو، دائم الصلاة، صبور، مقاوم، اهل کار، مهربان، خوشبرخورد و... . تا آنجایی که ذهن من که هیچ، نوههایش که هیچ، فرزندانش یاری میدهد و میداد، نَنه عطری سه ماه رجب، شعبان و رمضان را روزه بود. با این که روزه بود، عین روزهای دیگر سال هم کار میکرد و روزه را بهانهای برای استراحت قرار نمیداد. هر وقت هم غیر از آن سه ماه سؤال میکردی ننه روزه هستی؟ اگر جواب میداد: «خدا میداند»، یعنی روزه بود و نباید پذیرایی میکردی.
✅کارش رسیندگی بود. قَز (پیله ابریشم) را برایش تهیه میکردند و او پیلهها را تبدیل به نخ میکرد و میفروخت. تا دستهایش توان داشت هم به این کار ادامه داد. لبش مشغول ذکر خدا بود و دستانش مشغول ریسندگی. باور کنید دیدن این صحنه و آرامش در چهره ننه عطری یکی از لذتهای بچگی ما بود. اینقدر این زن آرام بود که دیدنش به ما طمئنینه میداد.
✅فقط به یک خاطر از ننه عطری بسنده میکنم. یک روز مرا صدا زد و گفت: «مهدی! بیا کارت دارم». من هم خوشحال از اینکه مثل قبل باید قلیانش را جا به جا کنم یا کیسه قزش را برایش بیاورم، رفتم و در مقابلش نشستم و گفتم: «ننه جان در خدمتم». ننه گفت: «مهدی چند وقت پیش من به منزل شما آمده بودم و به اصرار مادرت دوش گرفتم. پدرت نبود تا اجازه بگیرم و بعد از آن هم مجالی نشد که به پدرت بگویم. از آنجا که صاحب خانه پدرت هست، برایم از پدرت طلب حلالیت کن». من که از این همه دقّت در عمل، آج و واج مانده بودم، گفتم: «چشم ننه؛ به روی چشم».
✅قصه به زمانی برمیگشت که ما هم مثل بسیاری از مردم دزفول جنگزده بودیم. به لطف خدا ما در مجتمعی بودیم که توسط چند خانواده که ما هم یکی از آنها بودیم به صورت خصوصی ساخته شده بود. برعکس برخی دیگر از جنگزدگان که یا در بیابان چادر زده بودند و یا امکانات رفاهی کمی داشتند، وضع ما طوری بود که میتوانستیم استحمامی کنیم و بالاخره امکانات رفاهی نسبتاً مناسبی داشتیم. مادرم پیش خودش میگوید حالا که ننه مهمان ماست خوب است تا برایش این امکان وجود دارد، آبی به تنش بزند. ننه هم سرانجام میپذیرد. حالا ننه دوست داشت خیالش از رضایت پدرِ خانه جمع باشد.
✅وقتی به پدرم جریان حلالیت طلبیدن ننه را گفتم: با لبخندی که تعجب را از آن میشد برداشت کرد، -تعجب از این همه دقت در حق الناس- گفت: «عجب زنِ مؤمنی»....
روحش شاد و قرین آرامش باد.
ان شاء الله در چند مطلب آینده از «بُوَه حُجی» و «دایَه شوکت» خواهم گفت. به شرط حیات...
#اعلام_برنامه
ان شاءالله
#قم
🌷 جشن میلاد با سعادت کریم اهل بیت علیهمالسلام، امام حسن مجتبی علیهالسلام 🌷
با سخنرانی؛ حجتالاسلام والمسلمین حسینی سیرت
و مولودیخوانی؛ کربلایی مهدی تدینی
زمان : چهارشنبه ۱/۱۶ رأس ساعت ۲۱
مکان : بزرگراه امام علی (ع)، بلوار پاسداران، جنب مجموعه نخلستان،
یگان فاتحین (قرارگاه سربازان عصر ظهور)
🚩 #هیأت_شهدای_گمنام
#یگان_فاتحین
🌐 @mahdi_tadayoni
#اعلام_برنامه
#قم
✅هیئت دانش آموزی رویش های پیشران
🌸جشن میلاد امام حسن مجبتی ع
🔶حجت الاسلام نبی زاده
🔷 حاج مهدی تدینی
✅پس از اقامه نماز مغرب
⚡️رویش های پیشران
@mahdi_tadayoni
هو المنان
◀️میخواهم از خصوصیات مشترک دایَه و بُوَه برایتان بگویم. بالاخره هر زوجی که چندین سال در کنار هم زندگی میکنند، قطعاً در بسیاری از موارد رنگ و بوی هم را میگیرند و خصوصیات مشترکی پیدا میکنند. میخواهم ابتدا به برخی از این خصوصیات مشترک که خودم در زندگی دایَه شوکت و بُوَه حُجی(مثل اوجی بخوانید) دیدم، اشاره کنم. خصوصیاتی که برای خود من درس است و الگو. امیدوارم برای شما هم همینطور باشد. قول میدهم در مورد پدربزرگ و مادربزرگم شعار ندهم و هر آنچه از نزدیک دیدهام بدون اغراق برایتان بگویم.
1️⃣شاکر و آرام
✅هر دو آرام بودند؛ آرامشی که از ایمانشان حکایت داشت. خدا خودش ناظر است و از ضمیر انسانها خبر دارد امّا من از ظاهر و باطن زندگی این دو آرامش را میدیدم و میفهمیدم. زندگیشان محفوف(پیچیده) در بلا بود. هر کس از نزدیک با خانواده حَج حُجی(خانواده پدربزرگم) آشناست، میداند که چه بلاهایی بر سر این خانواده آمده است؛ بلاهایی که یکی از آنها برای از پا در آوردن کسی مثل من کافی بود. نمیخواهم از آن بلاها بگویم. هم خودم اذیت میشوم، هم شما و هم به نظرم روح آن دو عزیز. اگر نبود واقعیت «البلاءُ للولاء» که ترجمهاش همین تک بیت است: هر که در این بزم مقرّبتر است/ جام بلا بیشترش میدهند، هیچ وقت راز آرامش آن دو را نمیفهمیدم. باور کنید خدا شاهد است در اوج این بلاها من یک بار ناشکری از آنها ندیدم؛ حتی یکبار. مادربزرگ گاهی ممکن بود نق بزند ولی ناشکری نه. تازه پدربزرگ آن نق را هم نمیزد. کلاً آرام آرام آرام.
✅ننه عطری یک جملة معروف و عجبیب و عرفانی داشت که همیشه ورد زبانش بود: «خدایا به دادههایت شکر و به ندادههایت هم شکر». دایَه شوکت این جمله را باور داشت. برای همین آرام بود. خالهها میگویند این اواخر خیلی آرامتر هم شده بود. برعکس آن سابقهای که من داشتم دیگر کسی حتّی نق هم از مادربزرگ نمیشنید. برعکس اگر کسی میگفت دنیا دنیای بدی است، مادربزرگ با آرامش و لبخند میگفت: «دنیا دنیای خوبی است»! خدا میداند نمیدانم چه چیزی از این دنیا لااقل برای دایهام خوب بود ولی خب مادربزرگ به خالهها میگفت دنیا را مذمّت نکنید. مادربزرگ قبل از مرگش به چنین آرامش عمیقی در زندگی رسیده بود. خوشا به حالش که آرامش، گمشدة بسیاری از ماهاست.
2️⃣خوبی بدون توقع
✅آرزوی این خصلت را شاید مثل منی به گور ببرد. باور کنید نمیتوانم این خصوصیت را آنطور که بایسته و شایسته است توضیح دهم. من اگر به کسی خوبی کنم و او جواب ندهد، حداقلش این است که دیگر آن لطف را تکرار نمیکنم؛ اگر به رویش نیاورم و ناراحتیم را ابراز نکنم. مادربزرگ و پدربزرگ اصلاً و ابداً توقع جبران نداشتند! از احدی توقع نداشتند. فقط کار خودشان را میکردند. به واکنش طرف مقابل کاری نداشتند. انگار وظیفه خودشان میدانستند ولی وظیفه طرف مقابل، نه. حتّی پا را از این هم فراتر گذاشته بودند. کسانی که به آنها ظلم هم کرده بودند، از اقوام و.... هم به آنها خوبی میکردند. دایَه خاطرههای عجیبی از این خصلت بُوَه برای ما تعریف میکرد. کسانی بودند که بر اثر اختلافهای خانوادگی با خانواده آنها قطع رابطه کرده بودند. ولی بُوَه هیچ وقت با آنها قطع رابطه نکرد. به آنها سلام میکرد و تحویلشان میگرفت و حتّی یواشکی به آنها سر هم میزد! تازه بدون اینکه بچهها بفهمند، برای آنها با هماهنگی دایَه غذا و محصولات زمین کشاورزیش را هم میبرد!!! بگذارید بعضی رازها سر به مُهر بماند.
✅یعنی نه تنها به همه خوبی میکردند و توقع جبران هم نداشتند به کسانی که به آنها بدی میکردند هم خوبی میکردند. همیشه جواب ندادن به خوبی را هم توجیه میکردند: لابد نرسیده است. لابد حواسش نبوده است. لابد نداشته است. لابد... من یادم نمیآید یکبار از دیگران چیزی به دل گرفته باشند.
3️⃣مدارای با مردم
✅ماجرا به اوائل نوجوانیم برمیگردد. آن روز همه وجودم را خشم گرفته بود. میخواستم دعوا راه بیاندازم. امّا بُوَه دستم را محکم گرفت و بسیار جدّی گفت: «هیچ کاری نمیکنی. همسایه اس؛ رومون تو روی هم می افته. آدم بدی رو با بدی جواب نمیده؛ حرمت همسایه واجبه»!!!
ماجرا چه بود؟
حاج مهدی تدینی
هو المنان ◀️میخواهم از خصوصیات مشترک دایَه و بُوَه برایتان بگویم. بالاخره هر زوجی که چندین سال در ک
✅خانواده حَج حُجی مثل بسیاری از خانههای قدیمی و به رسم بسیاری از خانوادههای حدود بیست- بیست و پنج سال پیش، مرغ و خروس داشتند. باز هم به رسم همین خانوادهها، ساعتی از روز، درب حیاط منزل به روی مرغ و خروسها باز میشد و آنها به راحتی در کوچه میچرخیدند و به خانه برمیگشتند. طبیعتاً مقداری هم ممکن بود کثیفی بار بیاورند که دایَه مقیّد بود حواسش باشد اگر جلوی خانه همسایهای کثیف شد، تمیز کند. چون اکثر همسایهها هم مرغ و خروس داشتند، مشکلی نبود. همسایه بغلی خانه دایَه که حدود بیست سال پیش هم از آنجا رفتند، آدم قلدرمسلکی بود. یک روز به خاطر اینکه از مرغ و خروسهای همسایه راحت شود، به همة مرغ و خروسهای خانة دایَه گندم سمّی داد و همه را کشت! باور کنید کافی بود به بُوَه بگوید نگذار مرغ و خروسهایت بیرون بیایند. امّا دست به کار شده بود و همه را سر به نیست کرده بود. با وجود این قساوت و نامردی، دایَه و بُوَه حتی اجازه ندادند به آن همسایه اعتراضی کنیم...
⬅️چه بگویم...