eitaa logo
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
1.7هزار دنبال‌کننده
834 عکس
97 ویدیو
15 فایل
دانشجوی دکتری جامعه‌شناسی سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی پژوهشگر مطالعات جنسیت و جامعه کانال‌ها و صفحات من⬇️ https://zil.ink/mimte
مشاهده در ایتا
دانلود
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
مسابقه در بیمارستان! یادداشت های کرونایی، شماره ۳ ۹۹/۰۱/۰۴ 囧 @Segerme 👇👇
مسابقه در بیمارستان! (یادداشت های کرونایی ، شماره ۳) گاهی وقت ها کارها تا نیمه شب طول می کشد. دیگر آن یکی دو ساعت باقی مانده تا اذان هم به ریسک خوابیدن اش نمی ارزد. بعضی ها هم دم اذان یواشکی می خزند به یک گوشه و اتاقی، فکر میکنند ما نمی فهمیم! من هم امروز بیدار مانده ام تا بنویسم. اینجا بازار غبطه داغ است. به آنها غبطه میخورم که یک ماه است دیر می خوابند و با یکی دو ساعت خواب، دل می کنند. چقدر زندگی هایشان جذاب است! من که گمان نمیکنم از خواب لذتبخش تر چیزی باشد. شنیده بودم روایتی را که میگفت یاران حضرت صاحب (عج) از ضیق وقت، روی مرکب میخوابند و غذا میخورند. نمیخواهم مبارزه با کرونا را تا دفاع مقدس بالا ببرم که بگویم ما هم بله! این روایت را اما این روزها به چشم می بینم. چه میکند این مبارزه کردن با انسان. آدم های اهل مبارزه چقدر نورانی اند! زندگی هایشان هم! اصلا در این مبارزه چیزی نهفته که باید کشف کرد. میگفت گاهی از هر سه پرستار یک نفر ماسک گیرش می آید،‌ اما همچنان پای کارند. پرستاری شغل سختی است. به جهادی ها اجازه نمیدهند بیشتر از یک شیفت در بیمارستان بمانند، شیفت شب که اصلاً! یکی از این سرپرستارها روز اول به هر چه آخوند و بسیجی بود فحش میداد. گویا مخترع کرونا را از نزدیک دیده باشد؛‌ عامل تمام بدبختی ها! ده روز نگذشته سجاده خریده و وقت نماز خلوتی دست و پا میکند. مبارزه آدم را عاشق میکند. جز در مبارزه کجا چنین صعود شتابانی دیده اید؟ همیشه شعار میدادم که خانم هایی که حجاب درست و درمانی ندارند هم، دل پاکی دارند؛‌ شعار میدادم و نمی فهمیدم. اما این روزها می بینم پرستاری که به لطف لباس مخصوص محجبه شده(!) خیلی از امثال ما آدم حسابی تر است. مادری که یک ماه است خانه نرفته اگر جان بر کف و مجاهد نیست پس چیست؟ این روزها رویایی است. آخوند و بسیجی کنار همان دختر پرستاری که سابقاً برایش دندان قروچه می رفت، می جنگند شبانه روز! دل ها یکی شده، جبهه ها هم یکی! وحدت در جامعه یعنی همین، توحیدِ توی کتاب دینی یعنی همین! آدم های اهل مبارزه دوست داشتنی ترند! اصلا زندگی یعنی مبارزه. کسی که مبارزه نمیکند فقط ادای زنده ها را در می آورد. اللهم ارزقنا.. ۹۹/۰۱/۰۴ 囧 @Segerme
با کدام ق می نویسید؟ (یادداشت های کرونایی، شماره ۴) ۹۹/۰۱/۰۶ 👇👇
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
با کدام ق می نویسید؟ (یادداشت های کرونایی، شماره ۴) ۹۹/۰۱/۰۶ 👇👇
با کدام ق می نویسید؟ (یادداشت های کرونایی، شماره ۴) از همین تریبون از همسرم معذرت خواهی میکنم(!) اما من در این دو روز عکس این خانم را چندین بار نگاه کرده ام؛ از ذهنم نمیرود، هنوز کنار نیامده ام. شما هم ببینید! نه این زخم ها و کبودی ها، اثر کتک کاری است، نه این چیزی که تن کرده زره و لباس جنگی و جوشن است. بیایید تعارف را کنار بگذاریم، شعارها را هم دیگران میدهند. اما من اگر لازم باشد هر بار به بهانه ای تکرار میکنم این میدان،‌ میدان جنگ است. این کبودی ها هم ترکش. نمی گویم جای زن در بیمارستان نیست، معلوم است که مملکت پرستار زن هم لازم دارد، اما حق دارم بگویم صورت او هم نباید جای زخم ها باشد. او زن است، همان ریحانه ریحانه که میگفتیم. عزیزان! باور کنید این کبودی ها کار ماست. مایی که در خانه لنگ روی لنگ انداخته ایم و گفته ایم خوب شد کرونا آمد و به فیلم ها و کتاب های ندیده و نخوانده مان رسیدیم. مایی که فربه ی روزمرگی های این روزهاییم. آخر منتظر چه چیزی از جنگ هستیم؟ صدای توپ؟ صدای تانک؟ وای اگر خامنه ای؟ چطور خواب راحت میکنیم وقتی یک زن، یک مادر، یک همسر چنان بلایی سرش آمده؟ چقدر روایت خلخال از پای زن یهودی را برای دیگران منبر رفته ایم؟ اصلا قِیرت با کدام ق است؟!!! این روزها روزهای خوبی نیست، من امیدوارانه غمگینم. صدای احمد در گوشم می پیچد «پس کجان این نیروها؟». اینجا احمد متوسلیان را میخواهد که بیسیم به دست در بیمارستان بدود تا همه باور کنند این روزها روزهای حلبچه و جنگ شیمیایی است. آقایان کجایید؟ خانمها، خواهرها کجایید؟ چرا شما کف بیمارستانها نیستید؟ خروج آمریکا از منطقه پیشکش، بیاید دست کم، آن لبیک های دو سه ماه پیش را صرف ِخروج کرونا کنیم. از قرنطینه بیرون بیایید. قرنطینه پناهگاه است اما باید کسانی هم از خودِ پناهگاه مراقبت کنند. باور کنید گریه هایمان در روضه های زینب کبری (س) فایده ای ندارد، اگر این روزها ناموس علی (ع) را در بخش تنها بگذاریم. ۹۹/۰۱/۰۶ پ.ن : با کمبود نیروی داوطلب خانم برای بیمارستان ها مواجه ایم. www.jsalamat.ir@Segerme
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
خانه از پای بست، از پای بست خانه (یادداشت های کرونایی، شماره ۵) امروز یک آقای کراواتی آمده بود بیمارستان بهارلو که بچه های قرارگاه آنجا مشغولند. در صنف ماساژ تهران هم سمتی داشت. آمده بود بچه های جهادی و پرستارهای خسته و کوفته را ماساژ بدهد. بچه های جهادی با هم تفاوت های زیادی دارند. سلیقه ها و عقیده های متفاوتی دیده ام، سه آتیشه، دو آتیشه،‌ یک آتیشه و کمتر. اما این یک قلم به تنهایی دایره ی جهادی ها را چندبرابر کرده بود. باید او را از نزدیک ببینم. باید بفهمم چه چیزی او را تا اینجا کشانده و با شش تیغ بیشتر جذب گروه جهادی ما کرده. اما واقعا این جهادی ها عجب پدیده ای اند در جمهوری اسلامی! بنا کرده‌اند زندگی‌ هایشان را اول با حوادث انقلاب اسلامی هماهنگ کنند؛ سیل، زلزله، اردوی جهادی، انتخابات و حالا هم کرونا؛ زندگی شخصی هم تا اطلاع ثانوی تعطیل... . اما بین این پدیده ها خودش پدیده ایست. باید سر فرصت برایتان تعریف کنم. یک هفته قبل از عید، لابلای بیمارستان گردی و قرارگاه گردی‌اش، ول کنش به قرارگاه ما اتصالی کرد و شبانه روز اینجا وقت میگذارد. هم راوی معمولان و پلدختر بوده و هم کرمانشاه، هم برای اربعین از میرجاوه گرفته تا کربلا نوشته و مدد رسانده، و هم این روزها سوزن قلمش به گیر کرده. با حساب سرانگشتی بعید میدانم بیشتر از دو ماه از سال قبل را خانه بوده باشد. آنهم شبانه روز مشغول پژوهش و مستندسازی. فیلم پسر سه چهار ساله اش را نشانم داد؛ با بغض شیرینی می‌گفت : بابا من فرزندتم.... :)))) او را که می بینم از این که موقع سیل و زلزله، مشغولِ تهران بودم حسرت میخورم. احساس میکنم در حضور و غیاب بزرگی باخت داده ام. انقلاب تا این جهادی ها، این چند میلیون سرتراشیده را که پای همه چیزش ایستاده‌اند دارد، باقی ست. فحش خورهای از همه طرف، هر کجا رفتند برکت بردند. جهادی ها خودشان بی توضیح، بهترین ظرفیت فرهنگی و تبلیغی انقلاب اسلامی اند. امروز پرستاری که بچه های جهادی برایش تولد گرفته بودند، برادرش را در سایت قرارگاه ثبت نام کرد. انقلاب اسلامی یعنی همین جهادی ها که بخاطر در لالمونی روشنفکر و سلبریتی و هیأتی های بی عقل و بیرون از گود و در بی تدبیری مسئولان، با ویروس مرموز این روزها تنه به تنه شده اند. اینها هستند که ثابت میکنند، ولی نعمتان انقلاب مردم اند. همین هایی که قبل از ورود به بخش وضو می‌گیرند‌ و از زیر قرآن رد می شوند... . یکی از پیرمردها امروز خوب شده بود و آماده مرخصی، فرزندانش حاضر نبودند به خانه برش گردانند. بچه ها با کلی تلفن و صحبت راضی شان کردند. خدا را این روزها بیشتر می بینم. پ.ن: دلم میخواهد جهادی بشوم. دعا کنید ۹۹/۰۱/۰۹ @Segerme
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
«سرفه های خشک، خنده های شیرین» (یادداشت های روزهای کرونایی - شماره ۶) دیشب تست یکی از بچه های ستاد مثبت در آمد. تست سی تی اسکن. یک ریه اش درگیر شده و دیگری هم کم و بیش. چند خطی در مورد او چرکنویس کرده بودم. هنوز منتشر نکرده، یکی دیگر از بچه ها هم اسیر شد. پایینِ ستاد، را علم کرده بودند. چندین هزار ماسک و گان با راه اندازی شبکه های تولیدی و خانگی از خیاطها، کار این دو بود و رفقایشان. حالشان خوب است، اما مجبورند در خانه بمانند و استراحت کنند. راهشان پر رهرو.. همه باید توی خانه های قرنطینه باشند، ما بیرون از خانه. نه این که این قدر کار زیاد باشد! فقط در این حد که وقت نمیکنیم مثل بقیه پایتخت را نقد کنیم! راستش می ترسیم به خانه برگردیم. پریشب برنامه ریزی کرده بودم کارها را تمام کنم بروم خانه. کار ناگهانی پیش آمد و نشد. امروز که حکمتش را فهمیدم گریه کردم. چه خوب شد نرفتم. حالمان خوب است. تدابیر امنیتی قرارگاه را هم چندبرابر کردیم اما همچنان شادیم. آن دو نفر هم در خانه خوش میگذرانند. فردا هم همگی می رویم سی تی بدهیم. بالاخره این «سرفه های خشک» ِ هر از گاهیِ بعضی هایمان تکلیفش مشخص می شود. بیمارستان ها به ثبات رسیده اند. دوران شوک ابتدایی گذشت. ورود بچه های جهادی - این سی صد ، چهارصد نفر اولیه - خیلی کمک شان کرده. پرستارهای مرخصی رفته هم برگشته اند. به لطف این مردم دوست داشتنی انبارها هم از اقلام خوراکی و بهداشتی پر است. اگر چه کرونا به تاخت می رود اما بیمارستان ها حساب کار دستشان آمده و جهادی ها میتوانند تا یک ماه دیگر، کم کم میدان بیمارستانها را خالی کنند. بچه های ستادی که ثبت نام و گزینش میکنیم این روزها افسردگی گرفته اند. کار برای اینها که بیمارستان ها را نمی بینند، از تب و تاب و هیجان افتاده. روزهای دویدن و جنگیدن در زندگی هر کس، ایام الله عمر اوست. این روزها آموخته ام زندگی بدون سختی کشیدن جذابیتی ندارد. کار ستاد به ثبات و یکنواختی رسیده و این غم انگیز است. شخصاً دوست داشتم کرونا تمام و پرونده اش بسته شود؛ نه این که روزمره با کرونا هم زیستی کنیم. تنها دو چیز خوشحالمان میکند؛ یا خبر برسد که داروی قطعی و ارزان قیمت کرونا تولید شده یا عازم شهرهای دیگر که از بحران خارج نشده اند شویم. سرشارم از غم و امید و شادی و دلهره. دعا کنید. ۹۹/۰۱/۲۰ 囧 @Segerme
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
«فاصله گذاری اشتباهی» (یادداشت های روزهای کرونایی - شماره ۷) با عنوان «طرح فاصله گذاری اجتماعی» که از امروز آغاز شده ارتباط نگرفته‌ام. بیشتر به اختلاف طبقانی شبیه است. شنیدم در یک پارتی شبانه در تهران برای این که زودتر از خماری رقص در بیایند اول تست کرونا گرفتند بعد آمده اند وسط! نفری ۸۵۰هزارتومان! میگذارم این را کنار کارگری که اگر بخواهد بیش از این در خانه بماند، صاحب خانه،‌ او و خانواده اش را با وسائل از خانه بیرون میکند. همین دیشب رفقا تماس گرفته بودند تا صاحب خانه ای را از کرایه بیشتر منصرف کنند؛ میخ آهنین در دل سنگش فرو نرفت! در جمهوری اسلامی دو گفتمان در تقابلند. پارتی بگیران ایام کرونا - محصول یک گفتمان - تمثال کوچکی از انسان فردگرای نظام سرمایه داری اند. مقیاس بزرگترش، تمدن های قرن۲۱ که از یکدیگر اقلام بهداشتی را راهزنی میکنند! همان هایی که کشتی‌های مواد غذایی یمن را توقیف کردند. انسان پرورش یافته‌ی این نظام،‌ همان است که برای جنگ دستمال توالت در صف اسلحه می ایستد. بگوئید کدام یک از کشورهایی که سر سفره برجام نشسته بودند،‌ اگر داروی کرونا را تولید کردند، حاضرند محض رضای حقوق بشر و «چو عضوی به درد آورد روزگار»،‌ دارو را به تاریخ بشریت هدیه کنند؟ اما یک انسان دیگر، انسان انقلاب اسلامی است. چند روز پیش، یکی از داوطلب ها آمده بود قرارگاه! خواهش میکرد که سریع تر عازم بیمارستان شود. میگفت تمام خانه و زندگی اش را آماده کرده. از او اصرار، از ما «بذارید مراحل آموزشی تون طی بشه». جهادی هایی که نبض زندگی را با ضرباهنگ نیازهای انقلاب و مردمش تنظیم کرده اند، همیشه پوتین به پا هستند. جامعه ای که انقلاب اسلامی بدست می دهد، تمام «فاصله گذاری های اجتماعی» کوتاه میکند. ائتلاف قلب ها در این جامعه هالیوودی و اخلاق مداری این جامعه تصنعی و منفعت طلبانه نیست. دانش آموزهای هیأت که تا امروز به قرارگاه راه داده نمی شدند،‌ بالاخره ویزای جهاد گرفتند. پدر یکی از بچه ها می گفت «این چند سال پسر ما رو تربیت کردید واسه همچین روزایی، چرا نمیذارید بیاد کمک کنه»! چندتایی شان از هفت خوان رد شده و آمده اند کمک. اقلام بهداشتی و خوراکی را برای خانواده های نیازمند محله آماده میکنند. حسابی سرِ کیف اند! گفتمان سرمایه داری با نسلی پنجه در پنجه خواهد بود که قهرمانش سلیمانی ست؛‌ پهلوان هایی بدون ریش! خیلی خوشحالم. مخصوصاً‌ این که تست کرونای یکی از رفقا منفی در آمد و سحر امروز به قرارگاه برگشت و آستین بالا زد! قرارگاهی که ساعت کاری مشخصی ندارد! ۹۹/۰۱/۲۳ 囧 @Segerme
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
کدام؟ گفتگو زنده ی امیرحسین مقصودلو و لایو سیدحسن آقامیری، دو پدیده ی جنجالی اخیر در عرصه بررسی های اجتماعی در حوزه رسانه بودند که توجهات را بیش از پیش به ظرفیت ها و صد البته آسیب های قابلیت پیامرسانها جلب کرد. اما به عقیده نگارنده این دو به یک میزان نگران کننده و مشابه نیستند. لایو تتلو با 422 هزار مخاطب آنلاین و ثبت رکورد در اینستاگرام، نه تنها به اندازه ی لایو آقامیری نگران کننده نیست، بلکه در مقایسه با آقامیری از یک عنصر مهم بی بهره است. تفاوت آنها در میزان است. تتلو این قابلیت را دارد که بیشتر دیده شود اما این که به چه میزان پذیرفته شده و بتواند خلق الگو و تولید مسلک اجتماعی کند محل تردید است. تتلو زرد است. گاو پیشانی سفید است. علت دیده شدن او لزوماً همراهی بدنه اجتماعی با او نیست، طرفدارهای او هم هر قدر پرشمار باشند باز مانند او متمایزند. ویژگی خاص او و طرفدارانش هم دقیقاً همین است که با بقیه فرق دارند و همین فرق داشتن هم اساساً، موجب جلب توجه می شود. ویژگی های شخصیتی امیرحسین مقصودلو فاصله ی معناداری با عرف اجتماعی و وضعیت معمولی جامعه ایران دارد. او دیده می شود چون متفاوت است. چون جالب و عجیب است؛‌ مثل کسی که در خیابان روی دستش راه می رود. خط قرمزهای او لزوماً خط قرمزهای مشترک جامعه نیست بنابراین هنجارشکنی او میتواند اخبار را همراه کند نه مردم را. اما در مقابل، آقامیری و لایو اخیر او میتواند طیف گسترده ای را همراه کند. آقامیری عجیب و غریب نیست. خالکوبی های زننده هم ندارد. آخوند بودن او امتیاز او است. موضع ساختارشکنانه ی او در ترسیم چهره دین اتفاقا ظرفیت خوبی است برای گروه های میان برزخ دین و دین گریزی یک بام و دو هوا هستند. اضافه کنید که به نظر خلع لباس او هم محبوبیت او را کمتر نکرده است. آقامیری با آن که زیست شخصی اش شبیه و نزدیک به قشر متوسط هم نیست اما میتوان او را برخاسته و شبیه مردم دانست. لذا مخاطب در ساختار شکنی آقامیری با او احساس قرابت و همذات پنداری میکند و دین برساخته و التقاطی او را نصب العین قرار می دهد. مسائل آقامیری از مریخ نیامده. او دست میگذارد روی شریان های عصبی و حساس جامعه؛ مواردی که در خانه و خانواده و خیابان و مترو و بازار و ... میتواند محل بحث باشد. لذا او مسلک ساز است و میتواند در جابجایی مولفه های سبک زندگی جامعه نقش آفرینی کند. بنابراین امتداد تابوشکنی او را میتوان سریع تر و راحت تر از تتلو در جامعه رصد کرد. و من لایو اخیر آقامیری را خطرناک تر از رکوردشکنی تتلو می بینم. 囧 @Segerme
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
«او و مثل او» (یادداشت های روزهای کرونایی - شماره ۸) برای ما که ستادی هستیم روزهای قرارگاه روزهای یکنواختی است. تلفن،‌اکسل، تلفن،‌ اکسل، و تلفن،‌ اکسل. من که بیزار بودم از کار تکراری و هستم، من که حاضرم گرسنگی بکشم ولی یک کار را دوبار انجام ندهم،‌ دیگر کوتاه آمده ام. اما بر خلاف ما،‌ بچه های بیمارستان حسابی خاطره دارند. کلیپ هایش در راه است. اما من هنوز دو سه شماره ای جا دارد برایتان از اینجا بنویسم. اسمش اُسامه است. اسم جذابی دارد. تا به حال کسی را با این اسم از نزدیک ندیده بودم! هرچند که صدا کردنش دردسر دارد؛ آقا اسامه! از جزیره هرمز آمده تهران برای کمک. نمیدانم چند تای شما قبلاً جزیره هرمز را شنیده بودید. من که نشنیده بودم. شنیده اوضاع تهران وخیم است، خودش را به بیمارستان مسیح دانشوری رسانده. بیمارستانی که تا چند هفته پیش اوضاع وخیمی داشت. همان روزهای اول اسم مسیح دانشوری زیادی پیچید. برای همین هر کس که مشکوک بود شال و کلاه می کرد و میرفت مسیح. اسامه و یک گروه چهل نفره از بچه های ما، بیش از یک ماه آنجا بودند. حالا که بیمارستان ها سامان گرفته اند و از شوک روزهای اول خارج شدند دیگر کمتر به نیروهای جهادی نیاز است. بچه ها کم کم با میدان های رزم، با شلمچه های درمانی، با خاکریزهای آبی رنگ خداحافظی میکنند. برای اسامه استراحت بریدند و مثل برخی دیگر که ول کن کار و خدمت در بیمارستان ها نیستند به زور بیرونش کردند. اما به خانه و کاشانه و تشک نرم خودش نشتافته. بلند شده آمده قرارگاه ببیند اینجا هم اگر کاری هست مشغول شود. یک هفته ای ست ستادی شده، مثل ما! تا خیالش از بیمارستان ها راحت نشود دست بردار نیست. روزها بالا می آید و تلفن می زند، شب ها پایین می رود و ظرف می شورد و طی می کشد. استراحت بی استراحت. در این یک هفته فقط یک بار خوابیدنش را دیدم. سحرها هم که ... سحر دیشب وسط نماز نتوانست گریه هایش را کنترل کند و دستش رو شد. شانه هایش از گریه می لرزید. چون میدانم این ها را نمی بیند راحت می نویسم. نگران چیزی هم نیستم. باید اسامه را تبلیغ کرد. کار دارم. بعد از نماز صبح هم در سجده آرام نگرفته بود. کم حرف است و دل نازکی دارد. فیلم را که نشانش دادم به هم ریخته بود! الگوی معنویت در همین است. روز به کار و و شب به تضرع و انابه. هر کدام منهای دیگر عقیم است و هر کس از هر تریبونی فقط یکی را تبلیغ کرد، فاضربوه علی الجدار، بکوبید به دیوار. هر کس که عبادت ظاهری اش بیشتر است و مفاتیح بیشتر دست میگیرد در عرصه اجتماعی هم بیشتر احساس وظیفه میکند و هر کس روز درد جامعه دارد، نیمه شب دنبال خلوت است. این دو لازمه و نتیجه یکدیگرند و یکی بدون دیگری راه به جایی نمی برد. باید اسامه را تبلیغ کرد. ما بچه مذهبی ها باید تکلیف مان را با خیلی چیزها روشن کنیم. دو سه روز پیش 25 سالم تمام شد. غمگین تر از قبل. نگران تر از قبل و امیدوارتر از قبلم... ۹۹/۰۲/۰۱ پ.ن : از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم 囧 @Segerme
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
خدا را اثبات کن! (یادداشت های روزهای کرونایی - شماره ۹) دیروز با فلان مقام مسئول در snn بحثم شد. گفتم چه شده از توزیع چند صد بسته خوراکی و بهداشتیِ یک مسجد گزارش می روید ولی ۴۰۰-۵۰۰ نفری که ۴۰-۵۰ روز زندگی شان را بستند به درخت و رفتند بیمارستان ها نوکری این مردم را کنند، به چشمتان نیامد و بایکوتشان کردید؟ بایکوت را مسخره کرد! گفتم بله بایکوت! چون شبکه ی فلان و بنیاد فلان و حاج آقا فلان که آزارش به کسی نمی رسید هم خودشان را زده بودند به آن راه که اصلا انگار نه انگار قرارگاهی به این اسم وجود دارد. از این ماجراهای حسادت بچه حزب اللهی ها که گفتن هم ندارد... گفت هماهنگ کن خبرنگار می فرستم. گفتم فعلا که بچه های ما رفتند برای بحران تیرماه نفسی تازه کنند! لازم نیست! قرارگاه دوماهه شد. روزهایی که کسی نمی شناخت اینجا را گذشت و این روزها از دکتر زالی گرفته تا این نهاد و آن ستاد برای تقدیر و تشکر به قرارگاه سر میزنند. خود منِ یک لاقبا هم که کار خاصی نمیکنم، دست کم با سه چهار جا مصاحبه کردم. جواد موگویی حق میگفت. میگفت تنها کسی که میتواند چیزی را رسانه ای کند خداست. چند بار تا حالا این را گفته و هر بار ماجرای عکس شهید حججی را مثال زده. باور داشتم و بیشتر باور کردم. من هر وقت یکی میگوید خدا را اثبات کن لالمانی میگیرم. آخر خدا اثبات کردنی نیست. دیدنی ست. کسانی که پای کار خدا می ایستند و شمشیر می زنند خدا را به چشم سر هم می بینند. همه اقشار جامعه بچه های جهادی را می شناختند الّا دکتر و پرستارها. وزارت بهداشتی ها خودشان هم فکر نمیکردند روزی همدوش این ریشوها و چادری ها بشوند و این تجربه شیرین به بار بیاید. قرارگاهی که دو ماه هم عمر ندارد را خدا، بواسطه ی بچه های پاک و مجاهدی که بی مزد، خودشان را به دل خطر سپردند، سر دست گرفت، قرارگاهی که بچه های یک هیأت جمع و جور و بی رسانه راه انداختند! قرارگاهی که بعضی ها تحویلش نگرفتند! خدا دست های این ۲۰۰۰ نفری که ثبت نام کرده بودند را رد نکرد! آقا رضا، حاج رضا یا حاج آقای خودمان را بهتر از خیلی ها می شناسم. یک پای این اتفاق بزرگ او بود. نیت کردم بعد از شهادتش شروع به نوشتن کنم. ویژگی های مثبتش که هر کدام به تنهایی او را متمایز میکند، متعدد است؛ اما به قدر تیمّم، اعتقاد دارم، دو ویژگی در این پیروزی سهم جدی داشت؛ یکی این که با تمام وجود و به تمام معنا شبانه روز دنبال خدمت رسانی است. از شوق انجام کارهای روی زمین مانده ی خدا سرشار است. ده سال است که شبانه روز با او زندگی میکنم. و دیگر این که، اصلا هم به کم راضی نیست. همیشه بزرگ فکر میکند. همیشه از خدا بیشترین را می خواهد. اگر او نبود، هیأت زوار هم یک ماه پیش آخرین مرحله ضدعفونی خیابانی را انجام داده بود و امروز بیکار... سعید حداد راست میگفت، میگفت خیلی زرنگید. دو طرفه سراغ امام زمان رفته اید. هم زوارالزهرا، هم قرارگاه حضرت نرجس خاتون. «نرجس خاتون» هم ابتکار او بود. خیلی هم اصرار داشت همه جا بگوئیم جهادگرانِ سلامتِ حضرت نرجس خاتون (س)؛ رادیو فردا هم که میخواست زیرآب قرارگاه را بزند ننوشت جهادگران سلامت! نوشت گروه جهادی نرجس خاتون. ۹۹/۰۲/۰۷ 囧 @Segerme
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
«بانک تجارت» شاید تنها فرق و تهیه کننده در این باشد که رابطه پدر و پسری اجازه ندهد که او صادقانه اعلام کند «من تاجرم، با هر کس حرف میزنم به این نگاه میکنم که چطوری باهاش پول در بیارم». اما به هر حال، برند ۳/۷ میلیون فالووری آرات، متعلق به پدر اوست. مشخص هم نیست آرات این اجازه را داشته باشد که در آینده مسیر زندگی اش را (خارج از قرارداد!) خودش انتخاب کند. این که آیا، آرات نابغه است و استعداد خاص دارد یا اینکه شکم شش تکه ی او محصول تمرین های بدنسازی از چند ماهگی ست محل سوال است! اما آنچه که دغدغه نگارنده شده، فراتر از تمرین های سخت بدنی، فشارهای روانی، دوری از مادر، احتمال مصرف مکمل، محرومیت از دوران کودکی و یا آنچه که کودک آزاری نامیده می شود است. ما اساساً با مساله مواجه ایم. اگر چه متخصصان سلامت کودک و روانشناسان، ورزش حرفه ای همراه با تنش های روانی و جسمیِ این چنینی را برای کودکان کمتر از ۸ سال مضر میدانند، اما در دنیای و ، سرمایه‌گذاران به دنبال متفاوت‌ترین‌ها و متمایزترین‌ها هستند؛ آن وقتی که توانایی، ضرب در متفاوت و خاص بودن می شود، چشم های بیشتری را به خود جلب میکند. کما اینکه گام اول موفقیت (تجارت) پدر آرات هم تلنت شوی چینی ها در دو سالگی او بود. و ترسناک تر این که شاید در این تجارت، پدر آرات هم خودش با دلال‌های بسیار بزرگتر طرف قرارداد باشد! جلب توجه رسانه ها و سلبریتی ها در مقیاس جهانی کار ساده ای به نظر نمی آید. مساله اما فقط آرات و زندگی او بماهو یک کودک نیست. آنچه که مسلماً میتواند در حوزه مسائل اجتماعی و خانواده به عنوان یک پدیده اجتماعی نوظهور، نگران کننده باشد، امکان اپیدمی و الگویی شدن آرات است. در شرایط اقتصادی آشفته، مسیری که جناب حسینی طی کرده میتواند سرمشق وسوسه کننده ای برای پدر و مادرهای دیگر باشد. برده داری به شکل مدرن و با پوشش های زرورقیِ متنوعی، صفحه‌های قرن ۲۱ را ورق میزند. بیم این می‌رود که پدر بودنِ این چنینی هم، در کتاب‌های «چگونه پولدار شویم» توصیه شود! @Segerme