عرض ســ😊✋ــلام وخداقوتـ به اعضاےکانال
#طاعات و عباداتتون قبول✋
🌷در این روز های و ثانیه های ارزشمند مارو از دعای خیرتون محروم نفرمایید🌷
از امشب ان شاءالله رمان #بدون_تو_هرگز تو کانال گذاشته میشه،رمانےبسیار زیبا درمورد شهیدگمنام #سیدعلےحسینے♥️🍃
از دستش ندید!!!
#هرشب_ساعت22:00
@mahdii_hoseini
آقا مهدی
نالههای جانسوز "الهی بالحجة" امام جمعه #کازرون دقایقی پیش از وصال☝️ حجتالاسلام محمد خرسند شب گذشت
🔴مثل خفاش نباشید! ترور برای شما فایده ندارد!
💠امام خمینی(ره):
🌷این نوکرهای چپ و راست، این انگلها، این چپاولگران و معاونین چپاولگران بدانند این حرکات مذبوحانه را نمیتوانند ادامه دهند. با ترور شخص میدان برای آنها باز نخواهد شد.
ملت ما همه مبارزند، زن و مردِ ملت ما سربازند.باید بدانند که گذشت آن زمان! به جای خود بنشینید! مثل خفاش از سوراخها بیرون نیایید!ترور برای شما فایده ندارد.
جوانان ما همه برای شهادت حاضرند.
۱۹اردیبهشت۵۸
🆔 @mahdii_hoseini
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_اول: مردهاےعوضے
همیشه از پدرم متنفر بودم ... مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... آدم عصبی و بی حوصله ای بود ... اما بد اخلاقیش به کنار ... می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟ ... نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد ...
اما من، فرق داشتم ... من عاشق درس خوندن بودم ... بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد ... می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم ... مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ...
چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت ... یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد ... به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی ...
شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود ... یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند ... دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد ... اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره ... مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد ...
این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ...
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید ... روزی که پدرم گفت ... هر چی درس خوندی، کافیه ...
#بدون_تو_هرگز
#ادامه_دارد...
@mahdii_hoseini
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_دوم: ترڪ تحصیل
بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت ... هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ...
تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ... وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ... به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ... ولی من هنوز دبیرستان ...
خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ...
- همین که من میگم ... دهنت رو می بندی میگی چشم... درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ...
از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود ... اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ...
از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ... مادرم دنبالم دوید توی خیابون ...
- هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه ...
اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ... به هیچ قیمتی ...
#بدون_تو_هرگز
#ادامه_دارد...
@mahdii_hoseini
#رزقمعنوی🌸🍃
ابلیس وقتی نتواند به کسی بگوید:
"بیا خراب شو"
مدام به او می گوید:
که تو الان خوب هستی...!
او را در همین حد متوقف
میکند در حـالی که این مرگِ
ایمـان و هـلاکـت انـسـان اسـت...
#استاد_پناهیان 👌
@mahdii_hoseini