آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_پنجاه_و_هشتم: حـس دومـ درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم ... باو
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_پنجاه_و_نهم: هواے دلپذیـر
برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من، از همه طولانی تر شد ... نه تنها طولانی ... پشت سر هم و فشرده ... فشار درس و کار به شدت شدید شده بود ...
گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم ... از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم ... به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد ...
سخت تر از همه، رمضان از راه رسید ... حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم ... عمل پشت عمل ...
انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره ... اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود...
از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم ... کل شب بیدار ... از شدت خستگی خوابم نمی برد ... بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک ... رفتم توی حیاط ... هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد ... توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد ... و با لبخند بهم سلام کرد ...
- امشب هم شیفت هستید؟
- بله ...
- واقعا هوای دلپذیری شده ...
با لبخند، بله دیگه ای گفتم ... و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره ... بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم ... اون هم سر چنین موضوعاتی ...
به نشانه ادب، سرم رو خم کردم ... اومدم برم که دوباره صدام کرد ...
- خانم حسینی ... من به شما علاقه مند شدم ... و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه ... می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@Mahdiihoseini
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_شصت: خانــواده
برای چند لحظه واقعا بریدم ...
- خدایا، بهم رحم کن ... حالا جوابش رو چی بدم؟ ...
توی این دو سال، دکتر دایسون ... جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد ... از طرفی هم، ارشد من ... و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود ... و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده ...
- دکتر حسینی ... مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما... کوچک ترین ارتباطی به مسائل کاری نخواهد داشت ... پیشنهادم صرفا به عنوان یک مرده ... نه رئیس تیم جراحی...
چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه ...
- دکتر دایسون ... من برای شما به عنوان یه جراح حاذق و رئیس تیم جراحی ... احترام زیادی قائلم ... علی الخصوص که بیان کردید ... این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابط کاریه... اما این رو در نظر داشته باشید که من یه مسلمانم ... و روابطی که اینجا وجود داره ... بین ما تعریفی نداره ... اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیر یه سقف زندگی کنن ... حتی بچه دار بشن ... و این رفتارها هم طبیعی باشه ... ولی بین مردم من، نه ... ما برای خانواده حرمت قائلیم ... و نسبت بهم احساس مسئولیت می کنیم... با کمال احترامی که برای شما قائلم ... پاسخ من منفیه...
این رو گفتم و سریع از اونجا دور شدم ... در حالی که ته دلم... از صمیم قلب به خدا التماس می کردم ... یه بلای جدید سرم نیاد ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@Mahdiihoseini
آقا مهدی
بسم الله الرحمن الرحیم انءشاالله با توکل به خداوند و توسل به ائمه و کمک شهدا الخصوص حاج #مهدی حسینی.
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرارمون🏳️
📼روضه هفتگی
«هفته ی اول»
"حاج حیدر خمسه"
روضه قتلگاه
به نیابت از آقا مهدی حسینی گوش دهیم
🌺کانال رسمی شهیدحاج مهدی حسینی👇👇
@Mahdiihoseini
مستندی می دیدم از آزادی اسرای در بند رژیم بعث آن زمانی که وارد وطن می شوند و سر از پا نمی شناسند ، تا نیمه های بدن از پنجره های اتوبوس خودشان را بیرون کشیده اند و با چه ذوق و شوقی به کسانی که به استقبالشان آمده اند دست تکان می دهند ، در چهره هایشان شکستگی موج می زند اما خنده ای پهن تمام صورتشان را تحت الشعاع قرار می دهد که خستگیه اسارت را ، با لذت رهایی آغشته می کند ...
.
هنگامی زیباتر است که اتوبوس ها می ایستند ، اسرایی که حال دگر آزادگان می نامندشان ، از در و پنجره به بیرون روان می شوند، زانو هایشان در هم می شِکَند ، بر روی خاک می افتند خاک وطن را می بوسند و می بویند ، بعضی روی خاک دراز کشیده اند و دستهایشان به طرفین باز است و خاک وطن را در آغوش کشیده اند و مرواریدهای اشکشان بر روی خاک به یادگار جاری می شود ...
.
حال و هوای رهایی از بند ، چه زیباست ...
آنکه در بند است فقط می داند ،
رهایی یعنی چه ..!
پیامبر جانمان(ص) :
اَلدُّنْيَا سِجْنُ اَلْمُؤْمِن
دنيا زندان مومن است .
- خودمانیم
قبر را می توانیم
همینقدر عاشقانه
در آغوش بکشیم؟!
و خنده کنان
آواز رهایی از بند ،
سر دهیم؟!
#مسافرها_بار_سفر_بسته_اید؟!
@Mahdiihoseini
اَللَّھُـــَ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج:
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🍂بازهم #آديينه ای آمد ولی
🌾 #مهدی کجاست😔
🍂يک نفر👤 ميگفت:
🌾مهدی #جمعه ها در کربلاست
🍂رو به سوی #کربلا کردم
🌾که فريادش زنم
🍂بازهم با #ندبه ای
🌾ازهجر مولا😢 دم زنم
🍂آمد از سویی ندایی🔊
⇜ای اهل #انتظار
⇜اندکی دیگر صبوری
⇜ #می_رسد دیدار یار ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🔆
@Mahdiihoseini
💠 #عمال های #آمریکایی مانع پیشرفت مملکت هستند
کارخانه ها باید راه بیافتد تااینکه چرخ این مملکت به جریان بیافتد.کشاورزی را همین #خائن ها که تتمه آن رژیم فاسد هستند #نوکرهای آمریکا و غیر آمریکا نمیگذارند.هرچیزی را که می بینید برای این کشور فایده دارد و برای اقشار این مملکت فایده دارد، این عمال آمریکایی اینها مانع می شوند.
#امام_سید_روح_الله_موسوی_خمینی
📚صحیفه نور، جلد ۶،صفحه ٩٨
🆔 @Mahdiihoseini
🌐 instagram.com/mahdii.hoseini
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
هدایت شده از KHAMENEI.IR
23.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | رهبرانقلاب: اگر امروز این ملت، عزّت و #اقتدار و امنیّتی دارد به برکت همین جنازههای از راه رسیدهای است که در تفحّصها پیدا شدهاند. ۱۳۸۰/۰۲/۲۸
➕🌷 لحظاتی از مراسم تشییع باشکوه ۱۵۰ شهید گمنام دفاع مقدس. ۹۸/۴/۶
💻 @Khamenei_ir
آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_شصت: خانــواده برای چند لحظه واقعا بریدم ... - خدایا، بهم رحم کن ...
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_شصت_و_یکم: خیانتـــ
روزهای اولی که درخواستش رو رد کرده بودم ... دلخوریش از من واضح بود ... سعی می کرد رفتارش رو کنترل کنه و عادی به نظر برسه ... مشخص بود تلاش می کنه باهام مواجه نشه ... توی جلسات تیم جراحی هم، نگاهش از روی من می پرید ... و من رو خطاب قرار نمی داد ... اما همین باعث شد، احترام بیشتری براش قائل بشم ... حقیقتا کار و زندگی شخصیش از هم جدا بود ...
سه، چهار ماه به همین منوال گذشت ... توی سالن استراحت پزشکان نشسته بودم که از در اومد تو ... بدون مقدمه و در حالی که ... اصلا انتظارش رو نداشتم ... یهو نشست کنارم ...
- پس شما چطور با هم آشنا می شید؟ ... اگر دو نفر با هم ارتباط نداشته باشن ... چطور می تونن همدیگه رو بشناسن و بفهمن به درد هم می خورن یا نه؟ ...
همه زیرچشمی به ما نگاه می کردن ... با دیدن رفتار ناگهانی دایسون ... شوک و تعجب توی صورت شون موج می زد ... هنوز توی شوک بود اما آرامشم رو حفظ کردم ...
دکتر دایسون ... واقعا این ارتباطات به خاطر شناخت پیش از ازدواجه؟ ... اگر اینطوره چرا آمار خیانت اینجا، اینقدر بالاست؟ ... یا اینکه حتی بعد از بچه دار شدن، به زندگی شون به همین سبک ادامه میدن ... و وقتی یه مرد ... بعد از سال ها زندگی ... از اون زن خواستگاری می کنه ... اون زن از خوشحالی بالا و پایین می پره و میگن این حقیقتا عشقه؟... یعنی تا قبل از اون عشق نبوده؟ ... یا بوده اما حقیقی نبوده؟ ...
خیلی عادی از جا بلند شدم و وسایلم رو جمع کردم ... خیلی عمیق توی فکر فرو رفته بود ...
منم بی سر و صدا ... و خیلی آروم ... در حال فرار و ترک موقعیت بودم ... در سالن رو باز کردم و رفتم بیرون ... در حالی که با تمام وجود به خدا التماس می کردم که بحث همون جا تموم بشه ... توی اون فشار کاری ...
که یهو از پشت سر، صدام کرد ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@Mahdiihoseini
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_شصت_و_دوم: زمانـے براے نفس ڪشیدن
دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افتاد ... می خواستم گریه کنم ... چشم هام مملو از التماس بود ... تو رو خدا دیگه نیا... که صدام کرد ...
- دکتر حسینی ... دکتر حسینی ... پیشنهاد شما برای آشنایی بیشتر چیه؟ ...
ایستادم و چند لحظه مکث کردم ...
- من چطور آدمی هستم؟ ...
جا خورد ...
- شما شخصیت من رو چطور معرفی می کنید؟ ... با تمام خصوصیات مثبت و منفی ...
معلوم بود متوجه منظورم شده ...
- پس علائق تون چی؟ ...
- مثلا اینکه رنگ مورد علاقه ام چیه؟ یا چه غذایی رو دوست دارم؟ و ... واقعا به نظرتون اینها خیلی مهمه؟ ... مثلا اگر دو نفر از رنگ ها یا غذای متفاوتی خوششون بیاد نمی تونن با هم زندگی کنن؟ ... چند لحظه مکث کردم ... طبیعتا اگر اخلاقی نباشه و خودخواهی غلبه کنه ... ممکنه نتونن ...
در کنار اخلاق ... بقیه اش هم به شخصیت و روحیه است ... اینکه موقع ناراحتی یا خوشحالی یا تحت فشار ... آدم ها چه کار می کنن یا چه واکنشی دارن ...
اما این بحث ها و حرف ها تمومی نداشت ... بدون توجه به واکنش دیگران ... مدام میومد سراغم و حرف می زد ...
با اون فشار و حجم کار ... این فشار و حرف های جدید واقعا سخت بود ... دیگه حتی یه لحظه آرامش ... یا زمانی برای نفس کشیدن، نداشتم ...
دفعه آخر که اومد ... با ناراحتی بهش گفتم ...
- دکتر دایسون ... میشه دیگه در مورد این مسائل صحبت نکنیم؟ ... و حرف ها صرفا کاری باشه؟ ...
خنده اش محو شد ... چند لحظه بهم نگاه کرد ...
- یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@Mahdiihoseini