eitaa logo
آقا مهدی
3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
جایی که می‌شود تن تو پایمال اسب آقای من کرم کن و آنجا مرا ببخش
سید و سادات ببخشند...😭
ای وای اگر اسیر شود خواهرت حسین کوفه شود مصیبت عظما مرا ببخش وقتی به کوفه رد شدی از پیش پیکرم مولا ز روی نیزه‌ی اعدا مرا ببخش😭
▪️دعـای فرج ✨ بِسْمِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ ✨ اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاء،ُ وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَب،ُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ، يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ، اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل يا اَرْحَمَ الرّاحِمين بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرين.
دوستان خسته شدید حاجت روا بخیر باشید، قبول باشه ازتون
🕊بسم رب الشهدا...🕊
🌿لا یستَکمِلُ عَبدٌ حقیقةَ الایمانِ حَتَّی تَکونَ فیهِ خِصالُ ثَلاثٍ: اَلتَّفقُّهُ فِی الدّینِ وَ حُسنُ التَّقدیرِ فِی المَعیشَةِ، وَ الصَّبرُ عَلَی الرَّزایا 🌿هیچ بنده‌اى حقیقت ایمانش را کامل نمى‌کند مگر این که در او سه خصلت باشد: دین‌شناسى، تدبر نیکو در زندگى، و شکیبایى در مصیبت‌ها و بلاها. (ع)| تحف العقول، ص۳۲۴📚 🌱 @mahdihoseini_ir |
💰ماهانه به چندین نفر کمک مالی می‌کرد. حالا یا سرپرستشان بود یا ورزشی بودند یا عروس و داماد بودند. ۱۰، ۱۲ سال پیش مسئول محور کرمانشاه و پاوه نوسوک بود. 👥اهالی مناطق مرزی چه ایران چه روستاهای مرزی عراق امکانات خیلی کمی دارند. هر بار که می‌رفت با خودش یک توپ فوتبال و تور والیبال و یک‌سری لوازم ورزشی می‌برد و مسابقه برگزار می‌کرد. مردم خیلی خوشحال می‌شدند. 🤔یادم هست در یکی از سفرها یک شب آنجا ماندیم. صبح که بیدار شدیم دیدیم کلی وسیله از جمله گردو و چای داخل ماشین گذاشته‌اند. 😔پدر خیلی ناراحت شد. می‌گفت برای چی گذاشتید. من کارم است که می‌آیم اینجا. بعد وسایل را پایین گذاشت. آنها هم ناراحت شدند و گفتند ما به خاطر کارهای خیر شما اینها را گذاشتیم. پدر که دید اینها ناراحت شده‌اند گفت به این شرط می‌برم که پول این گردو را بگیرید. آنها هم قبول کردند. | روایت پسر بزرگوار شهید 📲 🌱 @mahdihoseini_ir |
آقا مهدی
🌿هنوز مانده بود به شب اول محرم، پیام دادم می خواهم خانه را زودتر سیاه پوش کنم. خیالش را راحت کردم. گ
بعد از آن شب، زهرا لحظه شماری میکرد. در دلش دعا می کرد "هر اتفاقی قراره بیفته، باشه بعدِ محرم؛ مهدی بیاد خونه و مدتی رو با هم باشیم. روضه بخونیم، گریه کنیم." از طرف دیگر قراری با خانوم در حرمش گذاشته بود و خواسته بود مهدی به آرزویش برسد. یک جورهایی می گفت، مهدی محرم پیش ماست. دوشنبه اول بود و باید خانه آماده می شد. زهرا دوست نداشت مهدی احساس کند حالا که نیست، چیزی کم و کاست می شود. صدای مهدی آن شبی که داشت وصیت می کرد، خانه را پر کرده بود. زهرا بعضی وقت ها فکر می کرد تهران نیست، زینبیه است. دلش پر می کشید که برود حرم و برگردد و منتظر مهدی باشد. آن دو ماه فرصت خیلی خوبی بود که بیش تر بفهمد مهدی کیست. همانجا مهدی را سپرد به حضرت زینب (س) "خانم جان، عزیزم را قبول کن." | روایت همسربزرگوار شهید برشی از کتاب عاشقانه 📖 بخش دوم▪️ 🌱 @mahdihoseini_ir