10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان تاثیرگذار شفا گرفتن دختر سه ساله کارگردان سینما
محمدپور کارگردان «های پاور»:
دختر کوچکم چند ماهی بود مریض میشد. دو بار او را بیمارستان بستری کردیم و در نهایت به ما گفتند او یک بیماری نادر خونی دارد
هرشب دخترم را بغل میکردم و به هیئت میرفتم و ناخودآگاه گریهام میگرفت، دخترم هم به گریه میافتاد
شب چهارم خودم را کنترل کردم تا گریهام نگیرد اما دیدم دخترم خودش دارد گریه میکند و میگوید یا ابوالفضل...!
بعد از این آزمایش گرفتیم و متخصص سرطان کودکان که نتیجه را دید گفت بروید به زندگیتان برسید و فکر هیچ بیماری را هم نکنید...
@mahdihoseini_ir
با دمپایی رفته بود سرکوچه نون بخره
تلفن زنگ خورد
مادر مصطفی گوشی رو برداشت و با تعجب گفت: آخه با دمپایی؟
تلفن رو که قطع کرد گفت: مصطفی بود، از فرودگاه زنگ میزد و میگفت داره میره بم به زلزلهزدگان کمک کنه
یکی از بچههای هلال احمر رو دیده بود و باهاش رفته بود.
💬 کیان ایرانی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mahdihoseini_ir
محمد حسین حدادیانenc_16898627069296683764748.mp3
زمان:
حجم:
5.76M
روز و شب باید که خون گریه کنم...
من برا کدومتون گریه کنم...😭
محمدحسین حدادیان🎙
#شهادت_حضرت_رقیه(س)
#حضرت_رقیه(س)🏴
@mahdihoseini_ir
امان از دل رقیه های زمانه...🏴
نغمه نازدانه ی مدافع حرم #شهید_مهدی_حسینی
نشر به مناسبت پنجم #صفر💔
@mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_نهم 👤عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_ام
💠از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای #انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.
یکی از #مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید : «نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!»
🔹بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد.
او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما #وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید.
عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش #داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
👤رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک #ارباً_ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد #لبیک_یا_حسین شلیک کرد.
▪️در #انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت.
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد : «تو اینجا چیکار میکنی؟»
تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
✨با انگشتش خط #خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ #صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید : «داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
💔خون #غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد : «واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد : «خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم #امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
🏡روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد : «میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار #موصل حراجشون کردن!»
🍃دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.
😭اگر دست داعش به #آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!
😡صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ #اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد : «این بیشرفها فقط میخوان #مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
✔️شاید میترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد : «ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! #حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید : «همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
😓و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد : «ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
👤عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد : «فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت #وعده داد : «اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»
🔸ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته #خدا را گواه گرفت : «والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir🕊🌹
#امام_حسن(ع):
ولَعَمري إنّا لأَعلامُ الهُدي و مَنارُ التُّقي
به جانم قسم كه ما پرچمهاي هدايت و نشانههاي روشن پرهيزگاري هستيم...
📙تحف العقول، ص ۲۳۳
@mahdihoseini_ir
#شهید_بهشتی :
عاشق شوید...
زندگی به عشق است...
عشق است كه در درون انسان آتش زندگی و شعلهٔ زندگی را بر میافروزاند...
@mahdihoseini_ir
حاج ابوذر بیوکافیSafar 1396.08.04 - Shab 07 - H-Sh.Gomnam Tehran - Shahadat I-Hasan A - 01 - Abozar Biukafi - Rouzeh - Edit.mp3
زمان:
حجم:
16.54M
🔉 روضه| هرکس به دربار شما بار ندارد
🎙 با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی
🏴 به مناسبت #شهادت_امام_حسن(ع)/ هفتم #صفر
@mahdihoseini_ir
@AbozarBiukafi_ir
آقا مهدی
🔉 روضه| هرکس به دربار شما بار ندارد 🎙 با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی 🏴 به مناسبت #شهادت_امام_حسن(ع)/ هف
😞😭
بیست و نه شب تو حرم روضه گرفتی
برای همه خوندی
سوالم اینه حسن پسر من هست یا نه؟
[براش روضه نخوندی...😭]
یازهرا...😭