🍃خاطرات شهـ🌷ـید🍃
از مرخصی برگشته بود. زیاد اهل قناعت بود و خجالت میکشید که از پدر پول بخواهد. برای همین به مادر گفت: «لطفاً به بابا بگو اگه پول داره کمی بهم بده وگرنه اصلاً اصرار نکن. » پدر آمد و مقداری پول به او داد و گفت: «جنگه پسرم؛ میتونی اصلاً سربازی نری. بمون و به من کمک کن. من دست تنهام. » برگشت به بابام گفت: «من سرباز امام هستم و باید برم. » بابام گفت: «بیخیال شو پسر! جنگه، خطرناکه، میمیری. » اما او از حرفش کوتاه نمیآمد. پدر هم بهتر دید که بحث را تمام کند. بعد از رفتن پدر، او، من و برادر کوچکترم را بغل کرد؛ یک ده تومانی به ما داد و گفت: «این پولها تازه اومده توی بازار. این عکس رو هم که میبینی عکس امامه. او رو بشناسید.»
#شهید_عبدالله_بنیات
@mahdihoseini_ir