eitaa logo
آقا مهدی
3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
@mahdii_hoseini
آقا مهدی
@mahdii_hoseini
حتما بخونید 🌹 جالبه !!! 👇 توی گردان! ما به گروه اخراجی ها معروف بودیم ،چون خیلی شلوغ می کردیم🙊 حاج مهدی فرمانده گروهان مون بود و ماهم دستورات شو مو به مو انجام میدادیم👌 ولی خوب باز شیطنت مون زیاد بود، حاجی هیچ وقت به ما کوچکترین حرفی نمیزد و اجازه نمی داد کسی به ما حرف بزنه،بلاخره محیط نظامی بود و ماهم یک فرد نظامی✌️. یادمه حاج مهدی میگفت بچه ها ان شاء الله پس از برگشتمون به ایران همه شما ها رو مجدد جمع میکنم از شما فیلم اخراجیهای ۴ رو می سازم .😂 رابطه صمیمی حاج مهدی با رزمندگان فاطمیون زبانزد همه بود سایر رزمندگان حاضر در منطقه مایر به تعجب میگفتند : یه فرمانده ایرانی اومده مثل مصطفی صدر زاده ، رابطه گرمی با بچه های افغانستانی برقرار کرده رزمنده های فاطمیون هم خیلی دوستش دارن☺️ ، حتی این موضوع به گوش (حاج قاسم) هم رسیده بود..!! موقع برگشت به ایران، تو راه همه ی این بچه ها با چشمانی اشکبار و غمناک از حاج مهدی عذرخواهی کردندو حلالیت گرفتند، می گفتن: فرمانده شرمنده که داریم تنهات میزاریم😔، شرمنده ایم که شب عملیات نتونستیم عقب بیاریم ات،شرمندایم که نتونستیم سرباز خوبی برات باشیم، آخه حاج مهدی تنها شهید گروهانمون بود!!!💔 حالا بعد چهار ماه ،اصلا باورم نمیشه که حاج مهدی که مثل یک پدر واقعی برامون بود، در جمع ما نیست! خدا کنه در آخرت شفیع ما باشه، ما هم پاسدار خونش باشیم ،انشاءالله😞✌️ شهید مدافع حرم ملقب به ابومائده🍃 راوی:رزمنده‌ لشکر فاطمیون🌹 💞 @mahdii_hoseini 💞
• تڪیہ ڪن بہ شهـــدا • شهــدا تڪیہ شان بہ خداست . • اصلا ڪنار گل ڪه بنشینے🌹... • بوے گل مےگیرے 🌹... • پس گلستان ڪن زندگیت را با یاد شهدا💐 ❤تکیه کن به برای ترک گناه از شهید کمک بگیریم❤ راستے تڪیه گاهت ڪیه ❓ 💞 @mahdii_hoseini 💞
« مَولاے اِرْحَم ڪبْوَٺے لحـرِّ وَ جْمعے وَ زَلَّةِ قَدَمـے » یعنے مولای منـ بـآ صورٺ بہ زمینـ خورده ام و بر لغزشِـ گامہـایم رحم ڪن...!😔 /دعـاے ۵۳ بہ زبانـ دیگـر منـ زمین خورده ے شیطانمـ؛ منـ خاڪے هسٺمـ، امـآ خاڪےِ گناهـ، رفیقـ دسٺمـ رآ بگیـر!💚 { یـآ رفیقـ من لا رفیقـ لہ } 🌸🍃| @mahdii_hoseini
حاج حسین یکتا: ما جبهه‌ایها از لقاءالله جاموندیم؛ دهه شصتیها! هفتادیها! هشتادیها! از بقیة‌الله جانمونید...
12.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گلم ای از علی مدد گرفته دلم یجوری بد گرفته ازاینایی که هی میپرسن شهیدتون چقدر گرفته .. حاج محمودکریمی
آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_سی_و_دوم: تنبیـه عمومے علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما ی
رمانــ🍃 : نغمــه اسماعیل این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ... اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ... عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ... توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ... پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ... علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود... بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ... - هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ... مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ... جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ... - به کسی هم گفتی؟ ... یهو از جا پرید ... - نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ... دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ... - تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ... ... @mahdii_hoseini
رمانــ🍃 : دو اتفــاق مبارڪ با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ... - اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید ... هر کاری بتونم می کنم ... گل از گلش شکفت ... لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد… توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن ... البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ... حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود ... خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تک بود ... خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت... اسماعیل، نغمه رو دیده بود ... مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید ... تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش می ترسید ... این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ... اسماعیل که برگشت ... تاریخ عقد رو مشخص کردن ... و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن ... سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علی نبود ... ... @mahdii_hoseini
بی تُ خیری از این ندیدم 😔💔 به والصر قسم... این هم تمام شــد،نیامدی آقا😭 به حق شهدا بیا آقااااا😔 @mahdii_hoseini
💠رنگ از طرف لشکر بهم گفتند: برای مراسم اربعین که فردا است یک تابلو بزرگ🎆 از تصویر سید نقاشی کن. رفتم خونه شروع کردم به کشیدن تصویر سید. آن موقع ناراحتی شدید اعصاب🗯 داشت. بهم گفت: اگه میشه این تابلو را ببر ، می ترسم رنگ🎨 روی فرش بریزه. به خانمم گفتم: بیرون هوا سرد☃ است. من زیر تابلو پهن کردم. مواظب هستم که رنگ نریزد❌ تصویر را قبل از تمام کردم. آمدم وسایل را جمع کنم که آخرین قوطی از دستم سُر خورد و ریخت روی فرش😱 نمی دانستم جواب همسرم را چه بدهم. به من گفته بود اما من نرفتم😥 بالاخره بیدار شد. با آب💧 و دستمال هم خواستیم رنگ را پاک کنیم بی فایده بود. خانم من همین طور که با دستمال روی فرش می کشید گفت: خدایا، فقط برای اینکه این شهید🌷 (س) بوده سکوت می کنم. میگن اهل محشر در قیامت، سرهارا از عظمت✨ حضرت زهرا (س) به زیر می گیرند. بعد خانمم نگاهی به انداخت و ادامه داد: فردای قیامت به مادرت بگو که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را کنند.» صبح با هم از خانه🏡 بیرون آمدیم. آماده حرکت شدیم. همان موقع خانم همسایه جلو آمد و به خانم من گفت: شما را می شناسید⁉️ یکدفعه من و همسرم با تعجب😟 به هم نگاه کردیم. خانم من گفت: بله، مگه؟! خانم همسایه گفت: من یک ساعت پیش⌚️ خواب بودم. یک جوان با چهره نورانی✨ شبیه زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد. بعد گفت: از طرف ما از معذرت خواهی کنید و بگویید به پیمانی که بستیم عمل می کنیم. شفاعت شما در قیامت با (س)😭 @mahdii_hoseini
#آیت_الله_بهجت #خدا_می_بیند #گناه_نکنیم ❤خدا می بیند❤ @mahdii_hoseini