eitaa logo
آقا مهدی
2.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
☑️ آخرین باری که ایران بودن ماه رمضان ۹۵ بود و قرار بود یکشنبه راهی منطقه بشه داشتم سحری درست میکردم گفت خانم بیا بشین یه سری حرفها هست که باید بزنم شاید وقتی نباشه و یا نتونم برات بگم می دونستم چی می خواد بگه رفتم و رو براش نشستم گفتم بفرمایید خندید و گفت دقت کن که بادت نره گفتم چشم اول گفتن من از جانب شما خیالم راحته و می دونم از پس زندگی بر میاین همیشه در نبود من به زندگی رسیدگی کردی و نزاشتی مشکلی درست بشه که من اونجا تونستم با خیال راحت کار کنم .گفتن وقتی خبر شهادت منو شنیدی مراقب باش جزع و فزع نکنی صدات و نامحرم نشنوه مراقب حجابت باش روزی که منو میارن روز تشییع مراقب حجابت باش محکم باش نکنه دست نامحرم بهت بخوره دخترم نغمه رو به نحو احسن بزرگ کن که زینبی بزرگ بشه با حجاب و متدین و ولایتی خودت هم همیشه پیروی کن از حرف امامون دونم رفتن من برات سخته اما از جانب شما خیالم راحته .بعد اینکه من بدهکاری ندارم جز چند مورد که میدونی انجام بده نماز و روزه هم قضا ندارم ولی یکسال برام نماز و روزه بده و مقداری پول به محل کار بده شاید من بعضی مواقع زود از محل کار امدم یا دیر رفتم .در آخر از خدا می خوام که پیکری نداشته باشم و گمنام باشم ولی اگر پیکرم برگشت منو قطعه شهدا نزدیک شهید مهدی عزیزی دفن کنید. —---------------------------------------------------— 🌺کانال رسمی شهید مهدی حسینی👇 https://eitaa.com/mahdi59hoseini
آقا مهدی
هشیارْ سری بود ، ز سودای تو مست ، خوش آنکه ز روی تـــو دِلش رفت ز دَست.. @mahdi59hoseini ~
✔️خـاطِرِه 🍃💙 اومد پیش من. کلی صحبت کردیم، آخر ازش پرسیدم؛ چطور شماها همش اونجایین. نگام کرد و گفت :داداش به خدا شما اینجا تنهایین و غریب وقتی میرید اونجا، دیگه دلت نمیخاد برگردی ... 📌رَوایت از دُوست 🔗کانال رَسمی شَهیـدمهَـدی حُسینی⬇️ eitaa.com/joinchat/1350369280C96cee0f0cd
. بسم الله🌷 💛 🍃 . ❤️|فرمانده خاکی|❤️ . با اینکه قبل از روب راه افتادیم،اما هوا تاریک شده بود،که به مقرمان در حماه(یکی از شهرهای سوریه) رسیدیم. سرمای هوا یک طرف،قطع برق هم یک طرف،حسابی در ذوقمان خورده بود.موقعیت مناسبی برای معرفی خودمان به فرماندهی هم نبود.تصمیم گرفتیم یک جایی برای خواب پیدا کنیم. یکی از بچه ها چندتا پتو روی یک دستش بود و بین بچه ها تقسیم میکرد. رفتم جلو دیدم خودمان است.گفتم:حاج مهدی شما کجا اینجا کجا. لبخندی زد و گفت: -آمدم برای کمک به بچه ها.پتومیدم،غذا درست میکنم،خلاصه هرکاری داشتی بهم خبر بده. .گفتم: قربونت بشم آقا همین تو خیلی خوبه،اگه یه چایی هم بدی که دیگه خیلی عالی میشه. چایی رو برام آورد. وقتی خواستیم بخوابیم یکی از بچه گفت فردا قراره فرمانده بیاد برای سخنرانی. فردا صبح مهدی امده و با بچه سلام علیک کرد. پیش خودم گفتم شاید مهدی آمده حرف بزند تا بعدش فرمانده بیاد؛اما کـم کـم توضیحات مهدی مهم تر شدو جزء به جزء منطقه و وظیفه اصلی تک تک ما که حفظ جاده بود را توضیح می داد. از حرفهایش فهمیدم فرماندهی مقردست خود آقا مهدی است. به تواضع و حال خوب دلش غبطه خوردم. . 📖قسمتی از کتاب جاده سرخ| |خاطرات پاسدار شهید مدافع حرم 💚 . @SHAHIDMAHDi_hoseini
نقاشی دیجیتال #آقامهدی به دست گروه تازه کار فرهنگی ثامن اجرتون با شهدا
من عاشقت میمانم تا وقتی بگویند خدا رحمتش کند. @mahdii_hoseini