آقا مهدی
مزار #شهید_مهدی_حسینی
من اشتباهی ام ! نباید این سال ها و این روز ها روی کره زمین باشم ! نباید جوانی ام این روزها رقم بخورد ! من اشتباهی ام ! ... همه ام دارد فریاد میزند که من برای این تاریخ نیستم ! این سال های آرام و بی صدا قاتل جان من است !
من باید جایی میان دشت های سوسنگرد یا رمل های فکه به خاک بیفتم ، یا میان کوچه های تنگ خرمشهر ، به خون ! شاید میان بزم تیر ها برقصم و سر نقطه رهایی ، پرواز کنم! باید تیرها مرا دریابند !سینه ای که تنگ شده فراخ بشود ! گلویم تیغ ها را بدَرَد ! خونی که در رگ ها زیادی است زمین را آبیاری کند و این تن ، زمان را به هم بریزد! باید بشود آنچه تقدیر است، باید بشود آنچه را که برایش دویده ام ! می ترسم به این پاهای زخم خورده بگویم راهی که آمده اید به مقصد ختم نمی شود ، می ترسم بگویم که نمی رسیم ! می ترسم از حسرت خوردن ! دلم شور میزند، نکند میان راه ، یک قدم مانده به شهادت ، دلم بلرزد ! نگاهم از نور برگردد ، به پشت سر نگاه کنم ! نکند بترسم ، بلرزم ، بمیرم ... نکند شهید نشوم !
شهادت نعمت است ! نه ، شهادت حق است !نکند از حقمان محروم شویم ! ما چقدر نعمت ها که نداشته ایم ! که نه دست نوازش پیر جماران را به سرمان دیدیم و نه آغوش سید علی را ! که
لباس خاکی به تنمان نیامد ! که سیاه پوش امام و کفن پوشِ ولی بودیم ! که خاکریزمان خط مقدم و عقبه نداشت ! که هرجا رسیدیم جنگیدیم ، که هر کوچه برای ما خرمشهر بود ! و برای فتحش چقدر خون دل خوردیم! ما از شب های این خیابان ها چه خاطره ها داریم! هرکجایش شهادت می دهد به بودنمان ! به نترسیدن هایمان ! سینه سپر کردن هایمان ...اما خب این خیابان های آرام ، این آدم های ساکت و بی دغدغه دارند مرا میکشند ! عذاب تدریجی شده است بودنم ! ماندنم ! میدانی تقصیر آن هاست که اسم کوچه ها را به اسم شهدا گذاشتند ! که از هر پایگاه و منطقه ای که رد شدیم ، حسرت بخوریم !
من باید جوانی ام سال های جنگ میشد ، سال های قبل از قطعنامه!آن زمان که جماران رنگ و بوی خمینی میداد و کوچه پس کوچه هایش از صدای پوتین پاسدار ها و شعار بسیجی ها لبریز بود ، همان زمان که از مسجدها صدای تکبیر نمازگزارهایش به گوش می رسید و تا خود بغداد لرزه به دشمن می انداخت ! روز هایی که میان بوی دود و اسپند ،دسته گل مادرها میرفتند، میان میدان به خاک و خون پرپر میشدند و سر دست همان ها که پشت سرشان آب ریخته بودند ،کنار رفیق هایشان آرام میگرفتند، من باید جوانی ام سال های جنگ میشد،یک شب ، دو خط می نوشتم و لای قرآنِ روی تاقچه میگذاشتم، کوله بارم را برمیداشتم ، یک روز هم با آن اتوبوس های خاکی میرفتم و دیگر برنمی گشتم ...
@mahdihoseini_ir
یا بُنَیَّ إِنَّمَا هِیَ مِحْنَةٌ مِنَ اَللَّهِ اِمْتَحَنَ بِهَا خَلْقَهُ
فرزندم، (غیبت قائم) یک آزمون الهی است که به وسیلهی آن بندگانش را میآزماید.
#امام_کاظم(ع)|
الغیبة (للطوسی)، جلد ۱، صفحه ۱۶۶📚
@mahdihoseini_ir
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
#دلتنگی🥀
@mahdihoseini_ir
آقا مهدی
#شرح_دعای_ندبه ۲۴ ✨ ▪️ انگار که خدا بشر را رسما رها کرده است... بیماریها، جنایتها، خیانتها، سقو
شرح دعای ندبه_25.mp3
10.29M
#شرح_دعای_ندبه ۲۵ ✨
👣جستجوگری برای امام
به طلب افتادن برای امام
بیقراری برای امام
فقط با یک فرمول بدست میآید!
✘ محال است اهل تمرکز بر این فرمول نباشی؛
اما در درونت، این طلب و جستجوگری زنده شود.
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_رائفی_پور
#استاد_حامد_کاشانی
🌱 @mahdihoseini_ir | #آقا_مهدی
🌿فَتَدَارَكْ مَا بَقِيَ مِنْ عُمُرِكَ وَ لَا تَقُلْ غَداً أَوْ بَعْدَ غَدٍ فَإِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ بِإِقَامَتِهِمْ عَلَی الْأَمَانِيِّ وَ التَّسْوِيفِ حَتَّي أَتَاهُمْ أَمْرُ الله بَغْتَةً وَ هُمْ غَافِلُونَ.
🌿آنچه را که از عمرت باقی مانده دریاب، و مگو فردا و پس فردا که بسیار کَسان پیش از تو سرگرم آرزوها و امروز و فردا کردنها گشتند، و گرفتار اجل شدند و غفلت زده مردند.
#امام_علی(ع)|
الکافی، ج ۲، ص ۱۳۶📚
🌱 @mahdihoseini_ir | #آقا_مهدی
🌸🍃
باز آی، ڪه از جان اثری نیست مرا
مدهوشم و از خود خبرے نیست مرا
خواهم ڪه به جانب تو پرواز ڪنم
اما چه ڪنم بال و پری نیست مرا...
🌱 @mahdihoseini_ir | #آقا_مهدی
#شهدا_با_معرفتند
پا که در مقتلشان گذاشتی
قسمشان بده
به رفاقتشان...
و یقین کن حاضرند باز هم #جان بدهند
از #شهدا بخواه تا دستت را بگیرند...
@mahdihoseini_ir
من لباس شخصی بودم. مزدوری که بیبیسی میگفت و معصومی که صداوسیما نشان میداد. اما نه این بودم و نه آن! کف خیابان هم، رو به رویم کسانی بودند که نه ایادی استکبار بودند و نه عوامل صهیونیست. پیر و جوان، زن و مرد؛ همه جمع بودند! کارگری آمده بود شرمندگیِ زن و بچهاش را فریاد بزند. کارمندی آمده بود هرچه رئیسش توی سرش زده بود توی سر مامورها بزند. زنی آمده بود روسریاش را روی دست گرفته بود. مردی آمده بود زن بیروسری را دید بزند. همه آمده بودند. مردم یعنی همین؛ خوب و بد!
از آنطرف سرباز آمده بود که اگر نمیآمد بازداشت و اضاف میخورد. سرباز آمده بود بزند خودشیرینی کند تشویقی بگیرد. افسر آمده بود قورباغهها هفتتیر کش نشوند! بسیجی آمده بود ببیند خاطره بسازد بعدا چهارتا رویش بگذارد و تعریف کند. بسیجی آمده بود جان بدهد که امنیت نرود. لباسشخصی آمده بود آن وسط با ناجاییها تسویه حساب کند. لباسشخصی آمده بود که اینجا سوریه نشود. نیروهای امنیتی یعنی همین؛ خوب و بد!
میخواهم بگویم که خوب و بد، اگر کسی زد ما بودیم، که اگر کسی خورد ما بودیم! که اگر کسی کشت ما بودیم، که اگر کسی مُرد ما بودیم! رحم کرد ما بودیم، رحم نکرد ما بودیم! که نظام ما هستیم.. که مردم ما هستیم! توی بازار سر هم کلاه میگذاریم ماییم. محرم ایستگاه صلواتی میزنیم ماییم. سیل میآید خانه خراب میکند جمع میشویم سقف بالاسر میسازیم، ماییم. توی شادی بُرد مراکش باهمیم، هواپیمایاوکراینی سقوط کرد، در غم باهمیم! توی سر و کلهی هم میزنیم ماییم! به کسی ربط ندارد! من نمیگویم دلمان به صداوسیما خوش باشد، نه! اما گوشمان به آنطرف آب هم نباشد! به بیبیسی ربط ندارد! ایراناینترنشنال فقط مینالد! هرچه بیشتر بنالد بیشتر دلار به پایش میریزند! دلش برای ما نمیسوزد که کشتهها را هرچقدر بخواهد میگوید! مسیح علینژاد که به دلار حقوق میگیرد چه میفهمد ارزش تومان را؟! من و تو دلش برای من و تو نمیسوزد که زن و مرد مینشینند و میفرمایند شام! نمیدانند مردم اینجا املت بدون گوجه میخورند، چون گوجه گران است! و برایشان هم مهم نیست. ما فقط سرخط خبرهایشان هستیم چون اگر ما نباشیم آنها هم نیستند. اگر روزی ما خوش باشیم آنها نیستند! ما مهمیم چون میتوانند پول بگیرند بنشینند در اتاقخبر لندن با لباس آنچنانی و آرایش و بگو و بخند؛ درباره بدبختی ما تهرانیها حرف بزنند! ما هرچه هستیم خوب و بد، زنده و مرده، خودمانیم! آنها ما نیستند. فارسی حرف میزنند اما از ما نیستند! به فکر ما نیستند..
@mahdihoseini_ir
کتاب صوتی تمنای بی خزان منتشرشد🎧
زندگینامه و خاطرات شهید مهدی حسینی.
@mahdihoseini_ir
آقا مهدی
کتاب صوتی تمنای بی خزان منتشرشد🎧 زندگینامه و خاطرات شهید مهدی حسینی. @mahdihoseini_ir
درباره کتاب صوتی تمنای بی خزان:
«تمنای بیخزان» روایتهای زهرا سلیمانیزاده، از رزمنده مدافع حرم شهید مهدی حسینی به قلم شیرین زارعپور است. در قسمتی از کتاب میخوانیم: «پیکانی به رنگ آبی جلویمان ترمز کرد، طوری که آبِ کف کوچه روی چادرم پخش شد. سرم را بلند کردم چندتا بد و بیراه بارش کنم که دیدم از زیر پوشیه فقط خودم میشنوم و سارا. اما نه، انگار او بود. چشمم افتاد به لبخند مهربانی که روی لبهایش جا خوش کرده بود. با حرص نگاهش کردم. او مرا نمیدید. شیشهی ماشین را داد پایین و گفت «دارم میرم خونهی شما. میرسونمتون.» به سارا نگاه کردم تا نظرش را بپرسم. سرش را به علامت موافق پایین آورد. بعد از کمی مکث، هر دو سوار ماشین شدیم.شما. میرسونمتون.» به سارا نگاه کردم تا نظرش را بپرسم. سرش را به علامت موافق پایین آورد. بعد از کمی مکث، هر دو سوار ماشین شدیم. خواستم عقب بنشینم که درِ سمت شاگرد را باز کرد. ناچار شدم به درخواستش احترام بگذارم. این اولینباری بود که اینقدر نزدیکش شده بودم. قلبم اوضاع خوبی نداشت.
@mahdihoseini_ir
🌿فضَلُ ما یَتَقَرَّبُ به العَبدُ اِلی اللهِ بَعدِ المَعرِفَةِ به، الصَلوةُ.
🌿بهترین چیزی که بنده بعد از شناخت خدا به وسیله آن به درگاه الهی تقرب پیدا میکند، نماز است.
#امام_کاظم|
تحف العقول، صفحه ۴۵۵📚
@mahdihoseini_ir
اگر #شهیدانه زندگی کنی،
لازم نیست دنبال شهادت بگردی
#شهادت خودش پیدایت میکند...
#اللهم_الرزقنا_شهیدانه_زیستن🥀
🌱 @mahdihoseini_ir
رهبر معظم انقلاب:
من میخواهم بگویم اگر شما موی سرتان را میخواهید آرایش کنید، اگر میخواهید سبک لباس پوشیدن را تغییر دهید، بدهید؛ اما خودتان انجام دهید؛ از دیگران یاد نگیرید.
کپی نباشید!
🌱 @mahdihoseini_ir | #آقا_مهدی
🌿ما أقبَحَ بِالمُؤمِنِ أن تَکونَ لَهُ رَغبَةٌ تُذِلُّهُ
🌿چه زشت است برای مؤمن که خواسته ای داشته باشد که او را به خواری کشاند.
#امام_حسن_عسکری|
تحف العقول، ص ۴۸۹📚
@mahdihoseini_ir
کاش یک تخریبچی می زد به #معبر_نفس_ما؛
تخریب می کرد
آنچه من است و هوای نفس...
که گاهی بدجور گیر می کنیم، میان مینهای القاب و شهرتها...
#تلنگر
#اللهم_الرزقنا_شهیدانه_زیستن
@mahdihoseini_ir
گَر مَن به غَمِ عِشق تو نَسپارَم دِل
#دل_را_چه_کنم!
بَهر چِه میدارَم دِل...؟
🌱 @mahdihoseini_ir | #آقا_مهدی
📞[آخرین بار] وقتی بابک تماس گرفت من از تهران داشتم برمی گشتم رشت که بروم مشهد. بابک تا شنید من می خواهم بروم مشهد گفت آقا جان قول بده من را دعا کنی. من گفتم : پسرم، قربانت بروم، قربان صدایت بشوم تو باید من را دعا بکنی... گفت : نه آقا جان قول بده...
🤲هردو از هم التماس دعا داشتیم و این شد آخرین حرف های بین من و بابک. نکته جالب اینجاست که بابک همان روز از من خواست که از دوستان شهیدم بخواهم شفاعتش را بکنند و این اتفاق یک جور عجیبی افتاد و بعد از شهادتش من اصلا خبر نداشتم که مزارش را کجا در نظر گرفته اند اما وقتی که برای تشییع او رفتیم دیدم که خانه جدید بابک درست کنار بچه های عملیات کربلای دو و کربلای پنج است که همگی دوستان و همرزمان من بودند و در جبهه شهید شدند. دیدم بابک با دوستان من همجوار شده.
😔همان موقع به او گفتم : بابک جان، بابک زیبای من دیدی خدا خودش تو را به خواسته ات رساند...خودش آرزویت را برآورده کرد؛ تو باعث افتخار من شدی.
#شهید_بابک_نوری_هریس|
روایت پدر بزرگوار شهید/نوید شاهد
🌱 @mahdihoseini_ir
🌿خِیَارُکُمْ أحسِنُکُمْ أخْلَاقا، الّذِینَ یَألَفُونَ وَ یُؤلَفُونَ
🌿بهترین شما خوش خوترین شماست؛ آنان که الفت می گیرند و الفت می پذیرند.
#پیامبر_رحمت(ص)|
تحف العقول، ص ۴۵📚
@mahdihoseini_ir
💢دنبال تربیت حاج قاسم ها باشیم
مهمترین کار امام این بود که جهت فکری را عوض کرد، و دنیا را متأثر از فکر اسلامی نمود، لذا می بینیم این حرکت امام (ره) در مسلمانان متجلی شده است. انقلاب اسلامی امثال حاج قاسم سلیمانی ها را تربیت کرد، لذا ما یک ملت ثروتمندی هستیم؛ سعی همه ما این باشد که فضا را آماده تربیت چنین شخصیت های اثر گذاری کنیم. مقام معظم رهبری همواره بر سبک زندگی ایرانی اسلامی تاکید می فرمایند؛ نگذاریم دیگران برای ما الگوی زندگی ترسیم کنند، زیرا سبک زندگی ایرانی اسلامی دنیا و آخرت ما را تضمین می کند. همواره باید آماده کار و حرکت باشیم و ایستایی را کنار بگذاری؛ امام راحل وقتی حکومت اسلامی تشکیل داد ۸۰ سال سن داشت و اصلاً بازنشستگی برای ایشان معنایی نداشت.
#آیت_الله_مصطفی_علما📝
@mahdihoseini_ir
دل ما همچون کبوتری خونین بال #در_آرزوی_شهادت خود را به #قفس_تنگ_دنیا میکوبد...
#اللهم_الرزقنا_شهیدانه_زیستن🕊
@mahdihoseini_ir
🌷إنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ اللّهُ لِخاصَّةِ أولیائِهِ.
🌷جهاد دری از درهای بهشت است که خداوند آن را بر روی اولیای خاص خود گشوده است.
#امام_علی(ع)|
نهج البلاغه، خطبه ۲۷📚
#آقا_مهدی
#راه_حسینی ادامه دارد...🚩
@mahdihoseini_ir
💢محکم میگفت "این پسر من نیست!"
اواخر سال ۹۴ بود که از طریق یکی از دوستان متوجه شدم شهدای زینبیون زیادی برای تشییع و تدفین آوردهاند و خانوادههاشون از پاکستان برای وداع به ایران آمدند. آن زمان تیپ زینبیون برخلاف فاطمیون خیلی شناختهشده نبود. به خاطر شرایط امنیتی که بر پاکستان حاکم بود و بعضا شنیده میشد که خانوادههای مدافعان حرم پاکستانی را اذیت کردهاند. حس کردم برای زینبیون باید کاری کنم!
به روحالله محقق که مدیر تولید شبکهی ولایت است، پیشنهاد دادم تا برای ضبط وداع خانوادههای تیپ زینبیون با شهداشون بریم؛ گفتم شاید بشود از قصههایی که اتفاق میافتد، مستندی ساخت. محقق گفت: "اتفاقا ما یک آقای موسوی داریم که خودش برادر شهید مصطفی موسوی از تیپ فاطمیون است و دارد مراسم وداع شهدای فاطمیون را ضبط میکند. باهاش هماهنگ شو تا با هم کار رو ضبط کنید."
من هم با آقای موسوی هماهنگ کردم و حسابی با هم رفیق شدیم و خاطرات شهادت برادرش رو هم برایم تعریف کرد. خاطراتش خیلی سوزناک بود! با یکی دوتا تصویربردار کار رو در بهشت معصومه سلامالله علیها قم شروع کردیم؛ در پنج کیلومتریِ اتوبان قم تهران. مراسم وداع در حسینیه بهشت معصومه بود.
دقیق یادم هست که اولین روز کاری عصر چهارشنبهای بود و من برای اولین بار شهید از نزدیک میدیدم؛ الان فهمیدم که تاریخ آن روز، ۱۸ فروردین ۹۵ بود. مشغول تصویربرداری از مراسم وداع بودیم که آقای طباطبایی مسئول ایثارگران لشگر ۱۷ علیبنابیطالب قم به من گفت: " بیا بریم سردخانه. یک خانواده شهید فاطمیون که پیکرش بعد یکسال برگشته آمدند برای شناسایی شهیدشان."
موضوع برایم جالب شد؛ اما دلم پیش شهدای زینبیون بود. چون خیالم راحت بود که تصویربردار دومی هم داشتیم که در حسینیه هست، همراه آقای طباطبایی شدم. وارد سردخانهی بهشت معصومه شدیم که دوستان بسیجی آنجا پیکر شهدا را آماده میکردند. آنجا بود که متوجه شدم نام شهید، "مهدی جعفری" است. مشغول تصویربرداری از پیکر شدم که گفتند پدر شهید آمده و کسی که با پدر بر سر پیکر آمد، گفت که ایشان پدر شهید و همرزم شهید هم هستند.
آقای رسول جعفری "پدر" آمد و چهره پسر را دید بدون ذرهای تردید گفت: این پسر من است. پشت هم میگفت خوشا به سعادتش. میگفت از ما جلو زد. تعریف کرد بیست سال پیش وقتی از افغانستان آمدیم او را در بغل داشتم؛ نزدیک حرم امامرضا علیهالسلام داشتند شهید تشییع میکردند، چشمم که به گنبد امام رضا افتاد گفتم شهادت نصیب ما کن!
چهرهی شهید عوض شده و رنگ عوض کرده بود؛ ولی جنازه سالم سالم بود...
آقای طباطبایی از پدر پرسید قابل شناسایی هست؟
پدر گفت: بله دقیقا
آقای طباطبایی گفت: پس برو به خانواده شهید بگو بیایند. پدر رفت و خانواده را که در حسینیه بهشت معصومه بودند با خودش آورد.
مادر که صورت پسر را دید شک کرد و نپذیرفت. میگفت موهای پسرم این رنگی نبود! به او گفتند: موهاش پس از یک سال تغییر رنگ داده. گفت که پسرم روی ابروش سمت راست یک شکستگی داشت. ولی این شهید روی ابروی سمت چپ یک شکستگی داشت.
محکم میگفت "این پسر من نیست!"
با این شک مادرِ شهید، دو سه ساعت درگیری به وجود آمد. آقای طباطبایی با تماس با مدیر مرکز انتقال شهدا در تهران، متوجه شد که مهدی جعفری را با دی ان ای مادر شهید شناسایی کردند. گویا مهدی زخمی شده و در بیمارستانی در سوریه شهید شده و چون مدارکی نداشتند یکسال در سردخانه نگهداری کردند و برای همین پیکرش سالم مانده است. پدر هم تایید کرد که مهدی زخمی شده بود و بعد از زخمی شدن دیگر کسی خبری از او نداشت. بیمارستانهای سوریه را گشته بودند اما پیداش نکرده بودند. پدر شهید تمام تلاشش رو کرد تا مادر بپذیرد؛ چون معتقد بود این مهدی است. عکسِ شهیدی که در تلفن همراه دختر شهید بود خیلی کمک کرد، چون ته ریشِ پیکر شهید مهدی جعفری دقیقا نشان میداد که خودش است. در نهایت برای مادر اطمینان خاطر شد که پیکر شهید، پیکر مهدی اوست.
این گذشت تا آنکه نزدیکی های ایام #اربعین سال ۹۶ در فضای مجازی متوجه شدم پدر مهدی جعفری در سوریه به شهادت رسیده و شد #شهید_رسول_جعفری! با شنیدن خبر انگار تمام خاطراتم از آن روز برایم زنده شد و گریه امان نمیداد...
#امین_بابازاده📝
@mahdihoseini_ir