تشرف #آیت_الله #میر_جهانی به محضر امام زمان(عج)
⚜️ علّامه میرجهانی مبتلا به کسالت #نقرس و #سیاتیک (عرق النساء) شده بودند. ایشان برای رفع این بیماری چندین سال در اصفهان، خراسان و تهران معالجه قدیم و جدید نموده بودند ولی هیچ نتیجهای حاصل نشده بود. خودشان میفرمودند: روزی برخی دوستان آمدند و مرا به شیروان برند.
⚜️ در مراجعت به قوچان که رسیدیم، توقف کردیم و به زیارت امامزاده ابراهیم(علیه السلام) که در خارج شهر قوچان است، رفتیم. چون آنجا هوای لطیف و منظره جالبی داشت رفقا گفتند: نهار را در همانجا بمانیم. آنها که مشغول تهیه غذا شدند، من خواستم برای تطهیر به رودخانه نزدیک آنجا بروم دوستان گفتند: راه قدری دور است و برای پا درد شما مشکل بوجود میآید.
⚜️ گفتم: آهسته آهسته میروم و رفتم تا به رودخانه رسیدم و تجدید وضو نمودم. در کنار رودخانه نشسته و به مناظر طبیعی نگاه میکردم که دیدم شخصی با لباسهای نمدی چوپانی آمد و سلام کرد و گفت:
🔅آقای میرجهانی شما با اینکه اهل دعا و دوا هستی، هنوز پای خود را معالجه نکردهاید؟!
⚜️ گفتم: تاکنون که نشده است، گفت: آیا دوست دارید من درد پاهای شما را معالجه کنم؟
گفتم: البته. پس آمد و کنار من نشست و از جیب خود چاقوی کوچکی در آورد و اسم مادرم را پرسید (یا بُرد) و سرچاقو را بر اول درد گذاشت و به سمت پایین کشید و تا پشت پا آورد، سپس فشاری داد که بسیار متألم شده گفتم: آخ.
پس چاقو را برداشت وگفت: برخیز، خوب شدی!
⚜️ خواستم بر حسب عادت و مثل همیشه با کمک عصا برخیزم که عصا را از دستم گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت!
دیدم پایم سالم است، برخاستم و دیگر ابداً پایم درد نداشت. به او گفتم: شما کجا هستید؟
🔅گفت: من در همین قلعه هستم و دست خود را به اطراف گردانید. گفتم: پس من کجا خدمت شما برسم.
⚜️ فرمود: تو آدرس مرا نخواهی دانست ولی من منزل شما را میدانم کجاست و آدرس مرا گفت و فرمود:
🔅هر وقت مقتضی باشد خود نزد تو خواهم آمد و سپس رفت!
در همین موقع رفقا رسیدند و گفتند: آقا عصایتان کو؟
من گفتم: آقایی نمد پوش را دریابید هر چه تفحص و جستجو کردند اثری از او نیافتند.
📚برکات حضرت ولی عصر عج
تشرف #آیت_الله #میر_جهانی به محضر امام زمان(عج)
⚜️ علّامه میرجهانی مبتلا به کسالت #نقرس و #سیاتیک (عرق النساء) شده بودند. ایشان برای رفع این بیماری چندین سال در اصفهان، خراسان و تهران معالجه قدیم و جدید نموده بودند ولی هیچ نتیجهای حاصل نشده بود. خودشان میفرمودند: روزی برخی دوستان آمدند و مرا به شیروان برند.
⚜️ در مراجعت به قوچان که رسیدیم، توقف کردیم و به زیارت امامزاده ابراهیم(علیه السلام) که در خارج شهر قوچان است، رفتیم. چون آنجا هوای لطیف و منظره جالبی داشت رفقا گفتند: نهار را در همانجا بمانیم. آنها که مشغول تهیه غذا شدند، من خواستم برای تطهیر به رودخانه نزدیک آنجا بروم دوستان گفتند: راه قدری دور است و برای پا درد شما مشکل بوجود میآید.
⚜️ گفتم: آهسته آهسته میروم و رفتم تا به رودخانه رسیدم و تجدید وضو نمودم. در کنار رودخانه نشسته و به مناظر طبیعی نگاه میکردم که دیدم شخصی با لباسهای نمدی چوپانی آمد و سلام کرد و گفت:
🔅آقای میرجهانی شما با اینکه اهل دعا و دوا هستی، هنوز پای خود را معالجه نکردهاید؟!
⚜️ گفتم: تاکنون که نشده است، گفت: آیا دوست دارید من درد پاهای شما را معالجه کنم؟
گفتم: البته. پس آمد و کنار من نشست و از جیب خود چاقوی کوچکی در آورد و اسم مادرم را پرسید (یا بُرد) و سرچاقو را بر اول درد گذاشت و به سمت پایین کشید و تا پشت پا آورد، سپس فشاری داد که بسیار متألم شده گفتم: آخ.
پس چاقو را برداشت وگفت: برخیز، خوب شدی!
⚜️ خواستم بر حسب عادت و مثل همیشه با کمک عصا برخیزم که عصا را از دستم گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت!
دیدم پایم سالم است، برخاستم و دیگر ابداً پایم درد نداشت. به او گفتم: شما کجا هستید؟
🔅گفت: من در همین قلعه هستم و دست خود را به اطراف گردانید. گفتم: پس من کجا خدمت شما برسم.
⚜️ فرمود: تو آدرس مرا نخواهی دانست ولی من منزل شما را میدانم کجاست و آدرس مرا گفت و فرمود:
🔅هر وقت مقتضی باشد خود نزد تو خواهم آمد و سپس رفت!
در همین موقع رفقا رسیدند و گفتند: آقا عصایتان کو؟
من گفتم: آقایی نمد پوش را دریابید هر چه تفحص و جستجو کردند اثری از او نیافتند.
📚برکات حضرت ولی عصر عج