🔴 الهام، فائزه، مریم و صدای انفجار
#جنگها_روایت_سادهای_دارند (۴۳)
🔹 توی خوابگاه بهش میگفتیم مامان الهام. همیشه عادت داشت عصرها دور هم جمعمان کند و بساط چای و خنده را راه بیاندازد. حالا هم خودش دوباره گروه زد و حالمان را پرسید.
_سلام دوستجونیا خوب و خوشید؟ چه خبر از شهرهاتون؟
🔹 عکس بدون روسریاش را نگاه کردم و یادآوری دعواهای ۱۴۰۱مان باعث شد بیخبری را به بحث دوباره ترجیح بدهم. مریم از وقتی پتروشیمی رفته بود تند و تیزتر شده بود و فائزه در تکاپوی خارج رفتن مخالفتر از همیشه بود.
🔹 شب در هیاهوی خبرها دوباره گروه را باز کردم. الهام داشت از خائنهای وطن فروش میگفت و فائزه از امنیتی که توی شهرش به خاطر تلاش نیروهای امنیتی ایجاد شده بود.
🔹 مریم اهل خرم آباد بود و ساکن کنگان. دلش آشوبتر از همه بود. میگفت شبانه روز دعا میکنم برای نابودی اسرائیل و نیروهایشان در ایران. بعد پیامی دیدم که تا صبح خواب را از چشمانم ربود.
" من واقعا به رهبر افتخار میکنم واقعا باهوشتر و شجاعتر از این انسان را دنیا ندیده"
🔹 انگار این صدای انفجار بود که داشت وجدانهای خفته را بیدار میکرد.
🖊 ریحانه شفیعی - بوشهر
◽️ «شناشیر»؛ رسانه مرکز روایت استان بوشهر
@shenashir_bu