هدایت شده از مهرداد شهاب
🌹اَللّهُمَ اَجعَل عَواقِبَ اُمورَناخَیرا🌹
خدایاآخروعاقبت کارهای ماراختم به خیر کن
هدایت شده از مهرداد شهاب
🍃🌸🍂🍃🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🟡امام #رضاعليـہ السلام فرمودہ است:
👈براى درخواست روزى بعدازهرنماز واجب بگو:
🤲يامَنْ يَمْلِكُ حَوآئِجَ السَّآئِلينَ وَيَعْلَمُ ضَميرَ الصَّامِتينَ،لِكُلِّ مَسْأَلَةٍ مِنْكَ سَمْعٌ حاضِرٌ وَجَوابٌ عَتيدٌوَلِكُلِّ صامِتٍ مِنْكَ عِلْمٌ باطِنٌ مُحيطٌ.أَسْأَلُكَ بِمَواعيدِكَ الصَّادِقَةِوَ أَياديكَ الْفاضِلَةِوَرَحْمَتِكَ الْواسِعَةِ،وَسُلْطانِكَ الْقاهِرِوَمُلْكِكَ الدَّآئِمِ وَكَلِماتِكَ التَّامَّاتِ.يامَنْ لاتَنْفَعُهُ طاعَةُ الْمُطيعينَ وَلايَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ الْعاصينَ،صَلّ عَلى مُحَمَّدٍوَآلِهِ وَارْزُقْني مِنْ فَضْلِكَ،وَأَعْطِني فيماتَرْزُقُنِي الْعافِيَةَ.بِرَحْمَتِكَ ياأَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
📚 #المصباح:223،البلدالأمين:53پاورقى
📚 #بحارالأنوار:58/86،مقباس المصابيح ص 54
🌸
🍂🌸🍂
🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸
هدایت شده از مهرداد شهاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامٌ علیکم
صبحتون به خیروسلامتی ان شاء ﷲ
هدایت شده از مهرداد شهاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟡ازهرچه بگذریم،سخن #دوست خوش تراست:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡برزخ
امام جعفرصادق علیهالسلام»:
اِنَّ فیالقِیامَةِ خَمسینَ مَوقِفاً كُلّ
مَوقِفٍ مِثلَ اَلفِ سَنَةٍ مَمّا تَعُدوُّنَ!
روز قیامت پنجاه منزلگاه و ایستگاه حسابرسی دارد كه هر منزلگاهی هزار سال
به حساب سالهای دنیا طول خواهد كشید!
📙(سفینه، ج ٢، ص ۴۵۵
داستان عبرت قسمت (۲۸)
بسم الله الرحمن الرحیم
خدای من..همه چیزایی که شنیده بودم راست بود😰
اصلا فکرشم نمیکردم به این سختی باشه عذاب اعمال گناه
..
از اون بالا جایی رو دیدم که خیلی زیادن افراد...
وقتی قشنگ نگاه کردم دیدم مرد و زن قاطی ان...
ولی جمعیت زنا بیشتر بود..
چقد ترسناک😰
اونا داشتن گوشتای بدنشونو میکندن و میخوردن ...😨
با چنگالهاشون گوشتای تنشون رو میکندن...
چقد داد و فریاد میکردن...
چقد ناله و شیون سر داده بودن...
چقد آه و حسرت میخوردن..
اون قسمتای بدنشون باز دوباره ترمیم میشد و این کارو همش تکرار میکردن...
نزدیک بود از ترس از حال برم...😰
چه صحنه زجر آوری..
اصلا دلم نمیخواست نگاه کنم...
اما نمیشد..
انگار مامور به دیدن بودم..
انگار چشمام رو همونا قفل شده بود..
نفسم داشت بند میومد...
از همون دور میتونستم بوی تعفنشونو احساس کنم...
چقققققدر بوی بد و وحشتناکی میدادن😖
تمام صحرا رو بوی اونا برداشته بود...
انگار بوی اونا عذابی بود که باید بقیه تحمل میکردن...
یه بویی مثل بوی فاضلاب گندیده😖
تا حالا این بو رو تو دنیا نشنیده بودم....
ای وای ...مثکه این بو از دهناشون بود😰
اما چرا؟؟؟
چرا اینقدر عذابشون وحشتناک بود...
چرا گوشت بدنشونو میکندن و میخوردن...؟؟
چرا اینقدر از دهنشون بوی بد و زننده بیرون میومد که بقیه از بوی اونا در عذاب بودن؟؟؟
کسایی تو اونا بودن که فریاد میزدن ما درستکار بودیمممم...
ما صدقه میدادیمممم...
ما اهل نماز شب بوددیمممم...
ما حج رفتیییم...
ما......
با اینکه داشتم از اون صحنه وحشتناک از حال میرفتم با خودم همش میگفتم پس اینا چکار کردن؟؟؟
چرا عذابشون اینقد سنگینه...
آخه حتی نماز شب خون هم بینشون هست😨...
تو فکر بودم که یهو یاد حرفای خواهرم افتادم که همیشه به من و مامانم میگفت غیبت نکنین...
همه اعمال خوبتون میره برا کسایی که غیبتشونو میکنین...
آره درسته...😨
این عذاب مال غیبت کنندگانه😰
کسایی که با هزار سختی اعمال خیر جمع کردن و حالا همه اعمالشون رفته برا بقیه😔
حتی نماز شبی که با اون سختی نصف شب میخوندن...
حتی انقاقی که باید دل گنده باشی تا انجام بدی.
حتی حج،،😞
چقدر براشون حسرت آوره..
ای واااای
پس راست بود حرفای خواهرم😔
چقددددر برا این حرفا مسخرش میکردم..
چقدددر بهش اَنگِ شیخی دادم..
چققدر نادید گرفتم حرفاشو...
چقققدر ناراحتش کردم..
ای وااای....
کاش خواهرم اینجا بود تا ازش معذرت میخواستم...
تا بهش میگفتم اشتباه کردم...
تا حلالیت میگرفتم..
یهو فکر کارای خودم افتادم..
یه لحظه پام سست شد..
افتادم رو زمین..
ینی منم تمام اعمالمو از دست میدم😰
ینی عذاب اینا شامل حال منم میشه😰
ینی منم گوشت بدنمو اینجوری میخورم😰
ینی از دهن منم همچین بویی میاد؟؟
دو دستی گونه هامو گرفتمو و سرمو بالا بردم و خدارو صدا زدم...
خداااااا
خدااا من نمیخوام بین اینا باشم...
خدااااا من تحمل این عذاب دردناکو ندارم.....
خدایا خودت به فریادم برس😭
خیلی لحظه سختی بود...
میدونستم که تمام پروندم قراره خالی بشه از اعمال نیک...
من که همچین اعمال نیکی هم نداشتم😓..
اما بازم از دست دادن همونا هم برام زجر آور و سخت بود...
هادی رو نمیدیدم اما کنارم احساسش کردم...
سرمو انداختم پایین و بهش گفتم میدونم کنارمی...
کمکم کن...
نمیخوام برم بین اونا...
نمیخوام عذاب بشم..
تورو به خدا کمکم کن😓
فقط صداشو میتونستم بشنوم..
بهم گفت چرا غیبت کردی؟؟؟
گفتم اشتباه کردم😓
گفت میدونی سه چهارم اعمال نیکت از بین رفته؟؟؟
این حرفش مثل آب یخی بود که تو کوره بالام بریزن😰
گفتم سه چهاررررم؟؟؟؟
چی شدن؟؟؟؟
گفت رفت تو پرونده همونایی که تو دنیا ازشون بیزار بودی و مدددااام غیبتشونو میکردی...
دهنم قفل شد...
مامور به سکوت بودم...
آهی کشیدم که از اعماق وجودم بیرون اومد..
اینققدر سوزنده بود که فک کردم از دهنم آتیش بیرون اومد....
آهی سوزاننده تر از آتیش😓
گفت خدارو شکر کن...
گفتم چرااااا؟؟من که تمام اعمالمو از دست دادم...😞
گفت اگه یکم بیشتر تو دنیا عمر میکردی ،،غیبتهات بیشتر از کارای نیکت میشد و باید از پرونده کسایی که غیبتشونو کردی کارای گناهشون تو پرونده تو نوشته میشد تا از تو راضی بشن
سرمو گزاشتم رو زمین...
یاد مامانم افتادم...
خدایا کاری کن مامانم دست از غیبت برداره...😔
خدایا نمیخوام مامانمون تو این وادیه عذاب ببینم...
خدایا کمکش کن...
دوباره نگام افتاد به اونا...
بوی تعفنشون یه طرف و چنگ کشیدن بدنشون یه طرف...
پتک آتشین ملائکه عذاب یه طرف و داد و فریادشون یه طرف...
از دست دادن اعمال نیکشون یه طرف و آه و حسرتای سوزانشون یه طرف😔
فکر اینکه منم قراره برم اونجا خودش یه عذاب بزرگ بود..
کاش غیبت نمیکردم...
کاش قبل از باز شدن دهنم فکر میکردم.
کاش با همسایمون مریم خانوم کمتر هم صحبت میشدم...
کاش ....
داستان عبرت قسمت (۲۹)
بسم الله الرحمن الرحیم
دیدن اون همه آدمایی که دارن عذاب میشن..
دیدن صحرایی که از داغی و حرارت شبیه یه تیکه زغال روشن شده بود...
دیدن آسمونی که سرخ رنگ و تیره بود شبیه خون...
دیدن زجر و ناله و شیون و فریاد آدمایی که شاید فکرشم نمیکردن اینجوری بشن...
دیدن همه اینا ،،داشت از پا درم میاورد.😰
مطمئنم اگه تو دنیا بودم تا الان هززززار بار از شدت وحشت مرده بودم،،اما انگار اینجا مرگی در کار نیست...
انگار اینجا تا ابد زنده ام..
معنی زنده بودن رو الان میتونستم درک کنم..
تو دنیا برام مثل یه خواب گذشت..
مثل یه خواب عمیق...
فکر میکردم به اندازه چشم به هم زدنی تو دنیا زندگی کردم...
خدای من....
چقد همه چی زود گذشت..
چقد از این عمر کم ،،راحت گذشتم😞
اما الان نه...
از صب که روح از بدنم جدا شده تا الان فک میکنم صدساااال گذشته...
کاش زود تموم شه...
کاش الان هم مرگ بود...
کاش خلاص میشدم از این زجر و غم😓
دوباره مامور شدم به نگاه کردن...
سوی چشمام دست خودم نبود...
انگار فقط تو دنیا اختیار داشتم...
اختیار حرکت...
اختیار فکر..
اختیار صحبت...
اختیار انتخاب...و....
اینجا هیچی دست خودم نبود....
مثکه اعضای بدنم دیگه از من فرمان نمیگیرن...
هرچی میخواستم نگاه نکنم نمیشد...
انگار یه نفر دیگه خواست و اراده کرده بود که من ببینم..
مردایی رو میدیدم که به خاطر ربا،،
مال حرام،،
چشم هیز،،
نخوندن نماز،،
آزار زن و بچه،،
پول پرستی،،
ندادن خمس وزکات،،
زنا و......
دارن تو آتیش میسوزن و هر کدومشون یه جوری عذاب میشدن...
یکی شکمش رو زمین کشیده میشد..
یکی اندازه مورچه شده بود و بقیه از روش رد میشدن...
یکی از دهنش آتیش بیرون میومد...
یکی بوی تعفن میداد...
یکی چشماش پر از آتیش شده بود و....
از اون طرف زنایی رو میدیدم که به خاطر غیبت ...
تهمت...
زنا..
نمامی...
بدحجابی...
بد دهنی..
نگاه های حرام و...
آتیش از بدناشون شعله میکشید...😰
خدای من چقد زنایی بودن که از موی سر آویزون بودن و مغز سرشون میجوشید😰
چقد زنایی بودن که از پستان آویزون بودن😰
چقد زنایی بودن که از زبان آویزون بودن😰
چقد عذاب های سخت و دردناک...
چقد وحشت آور و ترسناک..
دیگه پاهام تاب ایستادنو نداشت...
اما نشستن هم دست خودم نبود...
فک میکردم اراده ای فوق اراده ها ،اونارو کنترل میکنه
زنایی که شبیه سگ و خوک بودن..
زنایی که گوشت بدنشونو میخوردن😰
زنایی که دست و پاشون بسته بود و عذاب میشدن😰😰
چقققدر دیدن این تصاویر برام آشناست...
کجا عین اینارو برام گفتن؟
آره اینارو قبلا شنیده بودم..از دختر داییم..
آره اون گفته بود برام...
روزی که ازش پرسیدم معراج چیه؟؟؟
بهم گفت که یه شب پیامبر به اراده خدا به آسمان رفت و به عرش رسید...
بهم گفت همونجا پیامبر این عذاب ها رو دیده😰
آره یادم اومد...
کتاب معراجو آورد و همشو از روی کتاب بهم نشون داد..
همه اینارو بهم گفت...
تو کتاب بهم نشون داد
اما اونجا من باور نکردم😔
فک میکردم یه داستان خیالی برای ترسوندن امثالی مثل منه...
ای وااای انگار راسته
اصلا اون زمان نه معراج پیامبر رو باور کردم و نه عذابایی رو که پیامبر دیده بود...
اما به دختر داییم نگفتم که باور نکردم..
حوصله فلسفه چینیشو نداشتم...
اما کاش باور کرده بودم..😓
کاش بیشتر پای حرفاش میشستم..
شاید اگه همونجا باور میکردم،،حداقل ترس از عذابها جلوی گناهامو میگرفت...
به خودم که اومدم دیدم تو همه عذابها باید باشم😰
حجابم درست نبود...
شوهر داریم درست نبود...
بچه داریم درست نبود....
تهمت و غیبتم که فراوون داشتم تو نامه اعمالم...
نگاه به نامحرم..
دیدن فیلما و تصاویر ناجور..
شنیدن موسیقی و غیبت....
همه رو داشتم تو اعمالم😰
خدای من ،،من چکار میکردم تو دنیا؟؟....
چرا کارای خوبم اینقدددر کمه..؟؟.
چرا هرکاری خدا منع کرده ،تو پروندم هست؟؟
چرا خودمو اصلا برا این روزا آماده نکردم...؟؟
آخه فرق من با حیوون چی بود؟؟؟
فکر این که قراره از موی سر آویزون بشم..
فکر اینکه قراره شبیه سگ و خوک بشم..
فکر اینکه قراره گوشت بدنمو بکنم ...
داشت دیوونم میکرد..
شاید همین دیدن این تصاویر خودش یه عذاب بزرگ برام بود...
از شدن وحشت ،،سراسر بدنم گر گرفته بود...
مثل دیوونه ها شده بود و فقط خدارو صدا میزدم..
اما نمیدونم چرا هر کار میکردم صدامو نمتونستم بلند کنم...
شاید حتی کنترل تُن صدامو نداشتم..
یا شایدم خدا نمیخواست صدامو بشنوه😔
دوباره هادی رو کنارم حس کردم..
بهم گفت چی میبینی؟؟
گفتم عذاب،،ناله،،زجر،،آتیش😓
بهم گفت ترسیدی؟؟
گفتم خیلی...
نجاتم بده..
منو از اینجا ببر...
دیگه تاب و توان دیدن اینارو ندارم...
دیگه تحمل شنیدن ناله و شیون و فریادشونو ندارم..
داره نفسم بند میاد ..
میخوام بمیرم و نبینم اما نمیشه..
کمکم کن😓
فقط یه جمله گفت و رفت...
بهم گفت آیا برای تر
سیدن از این عذابها دیر نشده....
کاش به حساب خودتون تو دنیا میرسیدین تا حالا به حسابتون نمیرسیدن..
راست میگفت...
کاش اون چند روز تو دنیا درست زندگی میکردم..
با شوهرم عاشقانه زندگی میکردم..
با دخترم مادرانه رفتار میکردم...
با پدر و مادرم عاقلانه بودم..
غیبت نمیکردم..
دروغ نمیگفتم..
تهمت نمیزدم..
مسخره نمیکردم..
حجابمو رعایت میکردم...
با نامحرم شوخی نمیکردم..
نمازمو اول وقت میخوندم...
شاید اگه میدونستم که زندگی دنیا فقط به اندازه چشم به هم زدن تموم میشه و زندگیه اینجا ابدیه،،بهترعمرمو تو دنیا تموم میکردم
آه😞😞😞😞
حالا دیگه گفتن ای کاشها هیچ فایده ای نداشت...
سرمو گزاشتم رو پامو و با خودم گفتم خدایی که اینقدر دقیق و عادله ببین با خوبانش چه میکنه😞
کاش میشد حداقل برای یک بارم که شده بهشت رو ببینم..
کاشششش😞
یهو احساس کردم زمین داغ داره سرد میشه....
سرمو که بالا آوردم دیدم.....😳
ادامه داستان👆
گفتم چند روز عید منم تعطیل کنن😊
التماس دعا
صلوات برا سلامتی امان زمانمون فراموش نشه.
انشاءالله این داستان درس عبرتی باشه برا هممون..
مادرم دوووووووووسسسسسسستت دااااااارم (1).mp3
3.88M
روح مادران و پدران آسمانی شاد
پدرم مادرم روحتون شاد 💙💙💙💙💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☆هرکی نرفته کربلا هیچ
جایی را ندیده ☆مثل زمین کربلا خدا نیا فریده
#صلی_الله_علیڪ_یا_اباعبدالله
👆🌷فاتحه کبیره🌷👆
🌺 فاتحه کبیره چیست؟
🔷 یکی از علمای شیعه به نام شیخ مهدی فقیهی جهت استخاره و رفع گرفتاری نزد آیت الله بهجت می رود.
🔶 آیت الله بهجت به ایشان می فرماید:
چرا فاتحه کبیره نمی خوانید؟
هرکس برای میتی اینگونه فاتحه بخواند هر رفع گرفتاری از خودش می شود و هم گنجی است برای میت.
✅ شیخ مهدی فقیهی می گوید:
به روستای خودمان رفتم و بر سر قبر پدر و مادرم فاتحه کبیره را خواندم و به قم بازگشتم.
🔶 شب عمه ام خواب پدر و مادرم را میبیند که خمره ای از طلا و جواهرات در مقابل شان است.
🔷 عمه ام از من پرسید:
چه خیراتی برای پدر و مادرت فرستادی؟گفتم: فاتحه کبیره را خواندم.
┏━🍃🌻🍂━┓
💚
خدایا بحق فرق بشکافته مولایمان علی (ع)
خدایا به حق پهلوی شکسته مادرمان حضرت فاطمه(س)
بحق ناله های دل مادرمان حضرت زهرا (س)😭😭😭😭😭😭
بحق امام زمانمان مهدی صاحب الزمان (عج)
هرکسی هرجای دنیا دلش شکسته
چشماش خیس شد و از ته قلبش صدات زد و تنها امیدش به یاری توست دست نیاز به سوی تو بلند کرده دست خالی برش نگردون..
🌸همه دل شکسته ها..
🌸حاجت دارا...
🌸مریض دارا...
🌸جوونای دم بخت...
🌸همه کسایی که التماس دعا دارن...
یاارحم الراحمین"یا قاضی الحاجات"یا مجیب الدعوات"یا غیاث المستغیثین"یا رب العالمین" تموم امیدمون به خودته جز تو پناهی نداریم....
درحق همدیگر دعا کنیم و مادر آقا صاحب الزمان مادر ابا عبدالله الحسین (ع) رو شفیع قرار دهیم....
به امید حاجت روایی همه حاجت دارها
"آمين يا رب العالمين"
🌹✨ ✨🌹