ا یک اتاق بی در و پنجره بود که به دلیل طولانی و بدون پنجره بودن اتاق، تاریک بود. سقف آن با چوب و شِنگ [ نوعی گیاه ] پوشیده شده بود و بدنه هم خشت خام بود.
از داخل اتاقی که آشپزخانه ، انبار ، جای خواب و زندگی ما بود، یک در به اتاق دیگری باز می شد که کاهدان ما بود . در فصل تابستان، کاه و بیده ها را جمع می کردند تا در زمستان که علوفه نبود یا به دلیل برف ، گوسفندها نمی توانستند بیرون بروند، به آنها بدهند.
.. زنی بود به نام حسنیه که از عشیره ما بود. زنی تقریباً پنجاه ساله که ظاهراً مرض سل داشت . همه او را رها کرده بودند . پدرم رفت او را به پشت خود کرد و آورد خانه ما .
چهار سال مادرم از او پذیرایی می کرد تا حسنیه از دنیا رفت . هرگز ندیدم مادرم یا پدرم در این مورد بگومگویی داشته باشند.
به هر صورت ، مادرم برای هر دو نفر یک بشقاب کاملا سرخالی برنج کشید ؛ اما برای پدرم و سید محمد بشقاب پر پر بود . سید به مادرم اعتراض کرد . به مادرم گفت: «خوار(خواهر) ، چرا این را شریک من پیرمرد کردی ؟ الان همه اش را می خورد.»
به هر صورت سیرِ سیر خوردیم.
📖 .. قسمت ششم
۲)
پدرم اهل نماز بود . شاید در آن وقت چند نفر نماز می خواندند ؛ اما پدرم به شدت تقیّد به نماز اول وقت داشت . نماز صبح را از روی ستاره و نماز ظهر را از روی سایه تشخیص می داد .
البته آن وقت کسی به حمد و سوره کسی کار نداشت ؛ لذا چه بسا در نماز غلط غلوط زیادی بود .
همان گونه که به نماز تقیّد داشت ، به حلال و حرام هم همین گونه بود . همه اهل عشیره مان او را به درستی می شناختند.
آن وقت ها ایشان به مشهد رفته بود و به «مشدی حسن» مشهور بود .
زکات مالش را ، چه در گندم و جو و چه در گوسفند ها ، به موقع به سید محمد می داد.
نکته دیگر که در عشایر، محدود یا نایاب بود، این بود که پدرم اهل غسل بود . حتی در سرمای زمستان، در قنات دِه غسل می کرد ! یادم نمی رود که دو بار با مادرم بر سر این موضوعات بحث کرد . یک بار ماه رمضان بود. ما همه از همان بچگی به ماه رمضان علاقه داشتیم . رادیوی بزرگ آقا مدیر را روی دو تا چوب می گذاشتند ، پشت دیوار ساختمان مدرسه ، و سحر روشن می کردند . تا سه تا ده صدای آن می آمد.
آن سال ، ماه رمضان تابستان بود و عشیره ما هم پَلاس های خودشان را کنار جوی آب تَنگَل زده بودند . آب از در خانه ما عبور می کرد. صدای غلت خوردن شبانه آن وروشنایی و زلال روز از آن و خُنکا و پاکی خاص آن که از چشمه سار های پر از برف کوه تنگل می آمد، روح هر آدمی را صیقل می داد.
پدرم به مادرم با صدای بلند گفت: «حق نداری به آدم بی روزه غذا بدهی.» مادرم گفت: «حسن...» که اصطلاح همیشه مادرم به پدرم بود «...من نمی توانم به مهمان غذا ندهم.» یک بار هم به مادرم توصیه می کرد که ما را با آدم بی نماز شریک نکن .
✓ رفتار پدر و مادرم و توجه آنها به این مسائل، ما را بدون دانستن حقیقت دین و اصول و فروع آن، علاقه مند به دین کرده بود.
برادرم، حسین، عکس های زیادی از بازیکنان و خواننده ها در همان سیاهی های کاهگلی خانه چسبانده بود . پدرم یک روز همه آن هارا پاره کرد . گفت: «این ها مقابل قبله، جلوی نمازم هستند.» برادرم ناراحت شد و کتک مفصلی هم خورد!
ادامه دارد....
یاد عزیزش با صلوات
https://chat.whatsapp.com/JhudIOXBGkY2JRNr8tiQya
[۱/۱، ۲۱:۴۸] مدیر۵۱۶۰: #شرح_نامه۳۱
نهجالبلاغه
📌قسمت ۱۰۷
❣امیرالمومنین علی علیهالسلام بیست و هفتمین توصیه می فرماید:
✨وَإِيَّاکَ أَنْ تَجْمَحَ بِکَ مَطِيَّةُ اللَّجَاجِ
💠از سوار شدن بر مرکب سرکش لجاجت برحذر باش که تو را بيچاره مى کند»
✍لجاجت آن است که انسان بر سخن باطل يا طريقه نادرستى که بطلان آن بر او ثابت شده اصرار ورزد به گمان اينکه شخصيت خود را در انظار نشکند در حالى که اگر در اين گونه موارد انسان در برابر حق تواضع کند و آن را پذيرا شود، اعتبار و آبروى او در انظار مردم بيشتر خواهد شد.
┗━━━🍁━━
[۱/۱، ۲۱:۵۷] ۹۰۳۳ جز: تفاوت حاکم دینی با حاکم غیر دینی۱
مبین: کریم زمانی ( عبدالعالی ) مربی امور تربیتی دبیرستان شهید هاشمی نژاد
مدت زمان: ۷ دقیقه
[۱/۱، ۲۲:۰۳] توجه دو: *🗒 وصیت نامه آسمانی*
*🌷شهیدحاجقاسم سلیمانی*
*💖"قسمت ششم"*
🌴💫🌴💫
✍خطاب به سیاسیون کشور...
🔹نکتهای کوتاه خطاب به سیاسیون کشور دارم: چه آنهایی که «اصلاح طلب»خود را مینامند. و چه آنهایی که «اصولگرا»!
آنچه پیوسته در رنج بودم اینکه عموماً ما در دو مقطع، خدا و قرآن و ارزشها را فراموش میکنیم،
بلکه فدا میکنیم....!!
🔴عزیزان، هر رقابتی با هم میکنید و هر جدلی با هم دارید،
اما اگر عمل شما و کلام شما یا مناظرههایتان به نحوی تضعیف کننده دین و انقلاب بود،
بدانید شما مغضوب نبی مکرم اسلام و شهدای این راه هستید؛
⚠️مرزها را تفکیک کنید.
اگر میخواهید با هم باشید، شرط با هم بودن، -->توافق و بیا