#ضرب_المثل
شنیدی به کسی که ظلم کرده میگن
نمیذاریم آب خوش از گلوت بره پایین؟؟!
ایناهاش آیه اش👇🏻
🔰لایذوقون فیها برداًولاشراباً الّا حمیماً وغسّاقاً
در آنجا نه هیچ خنکی نوشند ونه هیچ آشامیدنی مگر آب جوشان و خونآبه ی جهنمیان
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸┅─╮
https://eitaa.com/joinchat/2561736718Cb4478e7c55
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸┅─╯
.
🟠 ضرب المثل قرآنی 🟠
📖 ... إنّ الإنْسانَ لَیطْغی
أنْ رآهُ اسْتَغْنی
👈 انسان چون خود را بی نیاز
بیند، سرکشی کند.»
🔸 سوره ي علق ، آیه ۶ و ۷
✅ ضرب المثل:
گر بـه دولت برسی
مست نگردی، مردی👌
#ضرب_المثل🌿
https://eitaa.com/mahdixxv
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل 🔰
#هر_که_با_نوح_نشیند_چه_غم_از_طوفانش👌
🦋این ضربالمثلی است که داستان آن مربوط به یکی از داستانها و قصص معروف قرآن کتاب آسمانی ماست.
🔰داستان نوح نبی. پیامبری که بسیار عمر کرد و مانند تمامی هدایتگران پیش و پس از خود، از سوی خداوند ماموریت داشت تا مردمان ناآگاه زمان خود را به راه درست و راست هدایت کند.
💐داستان نوح نبی را همه ما به خوبی میدانیم. آن زمانی که ناامید میشود از هدایت مردم سرزمینش و از خداوند برای آنها طلب عذاب میکند.
🔅و خداوند به او ماموریت میدهد که کشتی بسازد که از هر موجود نر و ماده بر آن سوار کند و به دریا بزند و به او میگوید که هر آنکه در این کشتی در آید از عذاب الهی دور میماند و آن کس که ماند و از خواست پیامبر و ولایت تبعیت نکرد، گرفتار عذابی سخت خواهد شد. و آن شد که شد.
💬ضربالمثل «هرکه با نوح نشیند، چه غم از طوفانش» به عبارتی اشارتی دارد به اعتماد و ایمنی حاصله از بودن در کنار فرد راهبلد و راهبر خدایی. اینکه در تمامی سختیها و بلاها و مشکلات، روی آوردن به درگاه الهی و مردان خدا درهای بسته را باز میکند و از این طوفان بلاها به راحتی میشود گذشت.
🌹حالا با تمام این توصیفات شاید بد نباشد تا سری بزنیم به دریای بیکرانه ادبیات کهن منظوم کشورمان. اشعاری از حافظ و غزلیاتی از شمس که جملگی مشابهت مضمونی دارند با ضربالمثل امروز ما. در ادامه برخی از این اشعار را میخوانید:
✍یار مردان خدا باش که در کشتی نوح/ هست آبی که به آبی نخرد طوفان را
🌺حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح/ ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت
✍ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند/ چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم نخور
✍و اما یکی از ادبیات غزلیات شمس:
👌نشین به کشتی روح و بگیر دامن نوح/ به بحر عشق که هر لحظه جزر و مد باشد.
#نوح💐
📌https://eitaa.com/mahdixxv
🍃🌹🍃
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل🦋
💬اصطلاح_لقمه_گلو_گیر
در اهل طریقت این اعتقاد وجود داشت که لقمه ی حرام و دارای شبهه از گلوی مردان خدا پایین نمی رود و در گلوی آنها گیر کرده و موجب زحمت و دشواری برای آنها می شود. در ادبیات فارسی چهار داستان در این رابطه وجود دارد که در اینجا معتبرترین آن را ذکر می کنیم.
"حارث محاسبی" یکی از بزرگترین عارفان آیین تصوف در قرن سوم هجری بود که در بغداد زندگی می کرد و از کرامات او اینگونه نقل شده است که چهل سال تمام روز و شب پشت به دیوار به صورت دو زانو می نشست و عبادت خداوند متعال را می کرد، چون علت این کار را از او جویا شدند گفت :"شرم دارم هنگام عبادت در پیشگاه حضرت حق بنده وار ننشینم.
روزی حارث به نزد" جنید بغدادی "مهمان بود و جنید متوجه شد که شیخ گرسنه است، پس به شیخ تعارف می کند که طعامی برایش آماده کند. محاسبی قبول می کند و جنید غذای ماکولی را که شب قبل از عروسی یکی از بستگانش آورده بود در پیش شیخ می نهد.
حارث دست پیش می برد و به سختی لقمه ی کوچک از غذا را برمی دارد و در دهان می گذارد، اما هر چه می کند لقمه از گلوی او پایین نمی رود و در نهایت مجبور می شود لقمه را از دهانش خارج کند، پس شیخ باناراحتی قصد رفتن از خانه ی جنید را می کند. جنید که شاهد صحنه بوده، سراسیمه مانع خروج شیخ از خانه شده و علت را جویا می شود.
حارث می گوید :"آن طعام از کجا بود؟"
جنید می گوید :"از خانه ی خویشاوندی."
حارث در پاسخ می گوید :"مرا با خدای عزوجل نشانی است که لقمه ی مشکوک و شبهه آمیز در گلویم گیر می کند و پایین نمی رود. "پس جنید عذر خواسته و خواهش می کند فردا شیخ مجدداً به نزد او بیاید. روز بعد جنید برخلاف روز قبل، پاره ای نان خشک را که متعلق به خودش بود به عنوان غذا برای شیخ می آورد و شیخ آن نان خشک را همچون طعامی بهشتی با اشتها فراوان می خورد و به جنید رو کرده و می گوید :"چیزی که پیش درویشان آری، چنین آر."
اصطلاح" لقمه ی گلوگیر "امروزه کنایه از کاری است که انجام دادن آن زحمت فراوان دارد و ممکن است موجب ضرر نیز شود.
#تذکره_الاولیا🔰
یا مهدی ادرکنی و لا تهلکنی
https://eitaa.com/mahdixxv
🌹🌹🌹
#ضرب_المثل
چه کشکی چه پشمی؟!
چوپانی گله را به صحرا برد ؛ به درخت گردوی تنومندی رسید . از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گرد باد سختی در گرفت ، خواست فرود آید ، ترسید . باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد...
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت : ای امام زاده گله ام نذر تو ، از درخت سالم پایین بیایم.
قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت.
گفت : ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم... قدری پایین تر آمد. وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت : ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟ آنها ر ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم .
وقتی کمی پایین تر آمد گفت : بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو ، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت: مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم . غلط زیادی که جریمه ندارد.
@Harf_Akhaar