عتِ مسلمين جدا شود و عهد و پيمان خود را با رهبر بشكند، دست بريده محشور خواهد شد.
📚 الکافی، ج ۱، ص ۴۰۵
http://eitaa.com/joinchat/2561736718Cb4478e7c55
[۵/۳۰، ۲۲:۴۳] توجه:: *👶🧒👧👦 ✅امروزه کودکان به دلیل*
مشغولیت والدین وقت خود را با
تلویزیون و تبلت صرف می کنند و
در زمان مدرسه به دلیل :
👈ضعف #مهارت_حرکتی نمیتوانند مشق بنویسند
👈 به دلیل کمبود #مهارت_اجتماعی دچار خشم و افسردگی می شوند
👈و به دلیل عدم رشد #تمرکز و مهارت های روانی درس خواندن برایشان مشکل خواهد بود.
🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2561736718Cb4478e7c55
[۵/۳۰، ۲۲:۴۳] توجه:: 🔔فرزندتان را با دليل متقاعد كنيد.
👦👧🧒👶👦👧
👈براي اطاعت كودك از قوانين،دليل آن را با توجه به سنش توضيح دهيد.
✳️كمتر از شش سال توضيح معقولانه
👈مثال: چرا بايد اسباب بازيهايم را جمع كنم؟ چون ممكنه پاي كسي به آنها گير كند و بيفتد.
در اين سن دليلهاي ساده و قابل لمس را ميپذيرد.وقت خود را با توضيحات علمي و طولاني تلف نكنيد.
✳️شش تا دوازده سال توضيح معقولانه و منطقي
👈توانايي بكارگيري منطق در كودك رشد كرده و مقررات بايد منطقي و محسوس و در عين حال واضح باشد.
مثال:لباس خيس را داخل كمد نگذار چون كپك يا قارچ در محيط مرطوب رشد مي كند.
✳️بزرگتر از يازده سال توضيح معقولانه،منطقي و با ساير اموري كه انجام داده ايد هماهنگ باشد.
👈نوجوانان در اين سن اغلب به بحث و جدل مي پردازند.در منطق سايرين و از جمله والدينشان به دنبال كاستي ها و تناقضات ميگردند و با قانون مقابله میكنند.
مثال:لباس پوشيدن به شيوه جلب توجه كردن، در مدرسه ممنوع است چون در مدرسه دانش آموز بر درس متمركز است نه لباس.البته والدين هم بايد در شرايط مشابه به همان شكل عمل كنند تا مورد نقد نوجوان نباشند.
🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2561736718Cb4478e7c55
[۵/۳۰، ۲۲:۴۳] توجه:: 🏖مجلس میهمانی بود.....
پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود...
اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد.....
و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت...
دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده.....
به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت:
پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟!
پیر مرد آرام و متین پاسخ داد:
زیرا انتهایش خاکی است، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود.....
مواظب قضاوتهایمان باشیم....
چه زيبا گفت آن خردمند:
برای کسی که میفهمد
هیچ توضیحی لازم نیست
و
برای کسی که نمیفهمد
هر توضیحی اضافه است
آنانکه میفهمند
عذاب میکِشند
و
آنانکه نمیفهمند
عذاب می دهند
مهم نیست که چه "مدرکی" دارید
مهم اینه که چه "درکی" دارید..
🎀
http://eitaa.com/joinchat/2561736718Cb4478e7c55
[۵/۳۰، ۲۲:۵۵] توجه:: *🚨💐🍂🌹داستانک🌹🍂💐🚨*
استاد دفتر را روی میز گذاشت...
+سعیدی.... حاضر
+محمدی...حاضر
+فرامرزی...حاضر
+مجاهد...حاضر
+حسینی...!!!
+حسینی...!!!
_استاد امروز هم غایبه...
استاد نگاهی کرد...
_چهار روز هستش که حسینی نیومده...
ازش خبر ندارین!؟
بچه ها همگی سکوت کردند..
استاد ناراحت شد...
سرخی گونه اش تا پیشانیش کشیده شد...
ناگهان فریاد زد...
خجالت نمیکشید که چهار روز...
چهار روز...
از رفیقتون بی خبرین!؟
نگرانش نشدین!؟
چهار روز بی خبر!!!؟
به شما هم میگن دوست!!!؟
صد رحمت به دشمن...
چشمهایمانبه زمین دوختهشد...
توان بالا آمدن نداشت...
شرم و خجالت میسوزاندمان...
اما واقعا... از حسینی چه خبر⁉️
محمد چهار روز نیامده!!!
نگران شدیم... واقعا نگران...
استاد سکوت کرده بود...
کتاب را ورق میزد...
زیر لب چه میگفت...خدا میداند!
کار او به من هم سرایت کرد...
الکی کتاب را ورق میزدم...
آشوبی در دل...
نگرانی موج میزد...
واقعا محمد کجاست⁉️
چه شده⁉️
چهار روز...‼️
چقدر بی فکرم...
لحظه ها به سکوت گذشت...
با صدای استاد شکست...
حسین ... امروز نوبت کنفرانس تو هست!
منتظریم...
فیشهای خلاصه کنفرانسم را برداشتم...
بلند شدم...
پای تخته رفتم...
بااجازه استاد...
با علامت سر ، اجازه داد...
ذهنم ...
قلبم...
فکرم...
روحم...
روانم...
پیش محمد هست...
چهار روز غیبت کرده!
کجاست!؟
چرا بی خبرم!؟
وای بر من...
چطوری کنفرانس بدم!؟
چی بگم!!!
با کدام زبان!؟
سرم را بالا آوردم...
نگاهم به انتهای کلاس افتاد...
به آن تابلوی خوشنویسی ...
دلم دوباره لرزید...
مثل همان لحظه ای که استاد فریاد زد...
فیش های خلاصه را در دستم مچاله کردم...
شروع کردم...
بسم الله الرحمن الرحیم...
بنده حقیر ...
حسین ...
دوست محمد هستم...
کسی که چهار روز غایب است
و از او بی خبریم...
استاد با تعجب به من نگاه کرد...
دقیقا عین نگاه همکلاسیها...
آری ... من حسینم...
دوست رفیق غایبمان...
کسی که چهار روز غیبت کرده..