eitaa logo
محبان المهدی 1 (کانال عمومی)
2.1هزار دنبال‌کننده
39.2هزار عکس
37.6هزار ویدیو
454 فایل
سلام ،محضرکاربران بزرگوار،عرضه می دارم که به لطف الهی وبا مساعدت وهمکاری شماعزیزان گروه محبان المهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ایجاد گردید.دراین گروه مطالب ارزنده ،مفیدوکاربردی درکلیه زمینه ها : فرهنگی،اقتصادی،اجتماعی،سیاسی،وورزشی ارائه خواهد شد.
مشاهده در ایتا
دانلود
12.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ŸŸجرعه‌ای از زلال قرآن 🎥سوره مبارکه فجر،۲۷ تا ۳۰ 📖 يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي 💠 ﺍﻱ ﺟﺎﻥ ﺁﺭﺍم ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﻳﺎﻓﺘﻪ!(٢٧)ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩﻱ ﻭ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺍﺳﺖ، ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩ. (٢٨) ﭘﺲ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﻢ ﺩﺭﺁﻱ(٢٩) ﻭ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺘﻢ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻮ! (٣٠)
03-ai-ghesh-mehman.navazei.mp3
13.86M
"برگرفته از: کتاب مثنوی معنوی مولانا قصه گو: مریم نشیبا، سیما رستگاران قالب: نمایشی گروه سنی: الف و ب (پیش دبستان و دبستان) ناشر: کتاب گویا ایران صدا بشنوید داستان  مهمان نوازی  خلاصه داستان در روزگاران گذشته مرد مهربانی زندگی می کرد. این مرد معروف به مهمان نوازی بود و مردم به او احترام زیادی می گذاشتند.یکی از این میهمانها پیرمردی روستایی بود که مدتها در شهر آنها کار می کرد. و شبها مهمان مرد مهربان بود تا اینکه یک روز مرد مهمان نواز تصمیم گرفته برای دیدن او به شهر پیرمرد سفر کند اما..... *این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان می آموزد که پاسخ جوانمردی را با ناجوانمردی ندهند. * داستان «مهمان نوازی» از کتاب «مثنوی معنوی مولانا» انتخاب شده است *برای دانستن ادامه ی داستان این کتاب را بشنوید" https://eitaa.com/gheseh_qurani (۱۴)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‌سردار فدوی: خیلی ضایع است که می‌گویند نیروگاه‌های ما سوخت ندارند. 🇮🇷🕌🇮🇷 @mahdixxv
19.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم از خیانت دولت دکتر پزشکیان. قابل توجه رای دهندگان به ایشان. این آقایان دارن به عمد خرابکاری می‌کنند خدا میدون تو فکر پلیدشان چی بوده شاید برای این که تمام ذهن ها به سمت این حادثه بره و مردم از گرونی ها پرت بشه وای خدای من یعنی تمام این افراد باید محاکمه بشن مخصوصا مسئولشون
گفتگوی خودمانی شماره ۵۷ 🤔🤐🤫🕯🤗 فرمو د : جامعه بخوان من جامعه را حفظ نبودم با وجود اینکه بارها به زیارت عتبات مشرف شده بودم باز هم از حفظ نبودم و الان هم از حفظ،نیستم ولی چون آن بزرگوار فرمود جامعه بخوان من هم جامعه خواندم و همه را از اول تا آخر از حفظ خواندم 🤫🤐🥰🤓🤔 دوباره آمد و گفت نرفتی؟‌ هنوز هستی؟ بی اختیار گر یه ام گرفت و گفتم : را ه را نمی دانم و هنوز هستم فرمود عاشورا بخوان من زیارت عاشورا را از حفظ نبودم و الان هم حفظ نیستم با این وجود بر خواستم و از حفظ مشغول زیارت عاشورا شدم 🕯💡🕯💡🕯 تا آنکه تمام لعن و سلام و دعای علقمه را خواندم دیدم باز هم آمد و فرمود: نرفتی؟ هنوز هستی؟ گفتم تا صبح هستم فرمود من حالا ترا به قافله می رسانم پس رفت و بر الاغی سوار شد و بیل خود را به دوش گرفت و آمد و فرمود : پشت سر من بر الاغ من سوار شو من هم سوار شدم و افسار اسبم را کشیدم ولی او نمی آمد وحرکت نمی کرد فرمود: افسار اسب را به من بده چون دادم بیل را به دوش چپ گذاشت و افسار اسب را به دست گرفت و به راه افتاد و اسب در نهایت تمکین و آرامش حرکت کرد 🕯💡🕯💡🕯 ( دنباله ماجرا را در شماره بعد بخوانید ) منبع:📚💡📚💡 نجم الثاقب ص ۴۰۰ احادیث الطلاب ص ۱۰۲۷ 📜🕯📜🕯📜 گروه محبین اهل البیت نساج پور 🧕🌹
گفتگوی خودمانی شماره ۵۵ 💡🕯🔍🔎💡 🤐😉🤔🧐🤫 سفارش امام زمان عج 🕯🕋🕯🕋🕯 فقیه عالی قدر و محقق و محدث بزرگوار مرحوم حاج میرزا حسین نوری ( صاحب مستدرک الو سایل ) 🤫🧐🤔😉🤐 گوید: سید حسن رشتی موسوی ساکن رشت بود در چند سال قبل به نجف اشرف مشرف شد و به همراه عالم ربانی مرحوم حضرت ایه الله شیخ علی رشتی به منزل حقیر آمدند که پس از گفتگو فراوان چون بر خاستند که بروند حضرت ایه الله شیخ علی رشتی از سید حسن تعریف و تمجید کرد و گفت ؛ ایشان جریان عجیبی دارند چون در آن لحظه مجال بیان حکایت ایشان نبود به همین اندازه اکتفا شد واز منزل خارج شدند 🕯💡🕯💡🕯 بعد از چند روز دوباره حضرت ایه الله شیخ علی رشتی را دیدم ایشان فرمودند؛ سید حسن به نجف اشرف رفت و جریان عجیب ایشان را با جمله ای از حالات سید برایم نقل کرد و‌من تاسف خوردم که چرا حکایت را از خود سید نشنیدم گرچه مقام شیخ علی رشتی رحمه الله علیه بزرگتر از آن بود 🕯💡🕯💡🕯 تا اینکه من هم به نجف،اشرف رفتم و پس از زیارت به کاظمین بر گشتم و در کاظمین سید حسن را دیدم که از سامراء مراجعت کرد ه بود و قصد برگشت به ایران را داشت پس شرح حال او را به همراه جریان عجیبش را که مرحوم ایه الله شیخ علی رشتی شنیده بودم تعریف،کرد و گفت : در سال ۱۲۸۰ به قصد زیارت خانه خدا از رشت به تبریز آمدم و در خانه حاجی صفر علی تبریزی که شغلش تجارت بود و شخص معروفی بود منزل کردم چون قافله نبود متحیر ماندم چه کنم؟ 🕯🕋🕯🕋🕯 ( دنباله را در دو شماره بعد مطالعه بفر مایید) 📚🌅📚🌅📚 منبع: نجم الثاقب ص ۴۰۰ مفاتیح الجنان ص۹۶۱ گروه محبین اهل البیت نساج پور🌹🍁🧕
گفتگوی خودمانی شماره ۵۶ 🕯💡🔍🔎🕯 🤫🤓🤗🥰🧐 تا اینکه شخصی به نام حاجی جبار جلو دار اصفهانی بهر برداشت که به جهت طر ا بازون( یکی از شهرهای ترکیه ) برود من از او اسبی کرایه کردم و به اتفاق هم حرکت کردیم چون به منزل اول رسیدیم حاجی جبار ۳نفر دیگر را تشویق کرد که در این سفر همراه ما باشند آنها هم قبول کردند و به ما ملحق شدند و به اتفاق هم به سمت طراباز ون حرکت کردیم 💡🌤💡🌤💡 بعد از مدتی به یکی از استان‌های ترکیه به نام ارزن الروم رسیدیم از آنجا به قصد طرا بازون در حرکت بودیم که در یکی از منازل حاجی جبار گفت : این منزلی که در پیش داریم ترسناک است و خو ف آور است قدری زودتر بارها را ببندید و به همراه قافله( ای که در بین راه به آن رسیدیم ) حرکت کنیم چون در سایر منازل غالبا با کمی فاصله از پشت سر قافله ( ای که در بین راه به آن رسید یم ) حرکت کنیم چون در سایر منازل غالبا با کمی فاصله از پشت سر قافله حرکت می کردیم ما تقریبا سه ساعت به صبح مانده بود و به اتفاق قافله حرکت کردیم 💡🌤💡🌤💡 تقریبا ۳کیلومتر حرکت کردیم که هوا هنو ز تاریک بود و برف شروع به باریدن کرد چون هوا سرد بود و برف می بارید رفقا هر کدام سر خود را پوشانیده بودند و با سرعت و تند می را ندند من نیز هر کاری کردم به مانند آنها تند و سریع بروم نشد تا اینکه آنها از من دور شدند و رفتند و مک تنها ماندم لذا ا اسب پیاده شده و در کنار جاده نشستم و به شدت مضطرب و ترسیده بودم 🕯💡🔍🔎🕯 از یک طرف بیابان سرد و تاریک و از طرفی،دیگر ترس از راهزنان و حیوانات درنده فکرم را مشغول کرده بود خصوصا اینکه مبلغ قابل تو جهی همراهم بود تقریبا ۶۰۰ تومان که برای مخارج را ه همراه داشتم 🥰🤗🤓🤫🤐 بعد از مدتی فکر کردن تصمیم گرفتم که در همین جا بمانم تا هوا روشن شود و به همان منزلی که از آنجا بیرون آمده بودیم بر گردم و دوباره با چند نفر دیگر به عنوان همراه و نگهبان خودم را به قافله برسانم‌ در این افکار بودم که هوا کمی روشن شد ه بود ناگاه مقابل خود م باغی را دیدم که در آن باغ باغبانی بود که در دستش بیلی داشت که بر درختان می زد که برف از آنها بریزد تا مرا دید به طرف من آمد و چون نزدیک شد فرمود : تو کیستی ؟ 🍁🌅🍁🌅🍁 عرض کردم از قافله عقب مانده ام و دوستانم رفته اند و من مانده ام و راه را بلد نیستم فرمود جامعه بخوان من جامعه حفظ،نبودم 📚🍁📚🍁📚 منبع : نجم الثاقب ص ۴۰۰ گروه محبین اهل البیت نساج پور🧕🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 همتی: قیمت دلار الان باید حدود ۷۳ هزار تومان باشد؛ عملکرد ما قابل دفاع است 🇮🇷🕌🇮🇷 @mahdixxv