فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡برزخ
امام جعفرصادق علیهالسلام»:
اِنَّ فیالقِیامَةِ خَمسینَ مَوقِفاً كُلّ
مَوقِفٍ مِثلَ اَلفِ سَنَةٍ مَمّا تَعُدوُّنَ!
روز قیامت پنجاه منزلگاه و ایستگاه حسابرسی دارد كه هر منزلگاهی هزار سال
به حساب سالهای دنیا طول خواهد كشید!
📙(سفینه، ج ٢، ص ۴۵۵
داستان عبرت قسمت (۲۸)
بسم الله الرحمن الرحیم
خدای من..همه چیزایی که شنیده بودم راست بود😰
اصلا فکرشم نمیکردم به این سختی باشه عذاب اعمال گناه
..
از اون بالا جایی رو دیدم که خیلی زیادن افراد...
وقتی قشنگ نگاه کردم دیدم مرد و زن قاطی ان...
ولی جمعیت زنا بیشتر بود..
چقد ترسناک😰
اونا داشتن گوشتای بدنشونو میکندن و میخوردن ...😨
با چنگالهاشون گوشتای تنشون رو میکندن...
چقد داد و فریاد میکردن...
چقد ناله و شیون سر داده بودن...
چقد آه و حسرت میخوردن..
اون قسمتای بدنشون باز دوباره ترمیم میشد و این کارو همش تکرار میکردن...
نزدیک بود از ترس از حال برم...😰
چه صحنه زجر آوری..
اصلا دلم نمیخواست نگاه کنم...
اما نمیشد..
انگار مامور به دیدن بودم..
انگار چشمام رو همونا قفل شده بود..
نفسم داشت بند میومد...
از همون دور میتونستم بوی تعفنشونو احساس کنم...
چقققققدر بوی بد و وحشتناکی میدادن😖
تمام صحرا رو بوی اونا برداشته بود...
انگار بوی اونا عذابی بود که باید بقیه تحمل میکردن...
یه بویی مثل بوی فاضلاب گندیده😖
تا حالا این بو رو تو دنیا نشنیده بودم....
ای وای ...مثکه این بو از دهناشون بود😰
اما چرا؟؟؟
چرا اینقدر عذابشون وحشتناک بود...
چرا گوشت بدنشونو میکندن و میخوردن...؟؟
چرا اینقدر از دهنشون بوی بد و زننده بیرون میومد که بقیه از بوی اونا در عذاب بودن؟؟؟
کسایی تو اونا بودن که فریاد میزدن ما درستکار بودیمممم...
ما صدقه میدادیمممم...
ما اهل نماز شب بوددیمممم...
ما حج رفتیییم...
ما......
با اینکه داشتم از اون صحنه وحشتناک از حال میرفتم با خودم همش میگفتم پس اینا چکار کردن؟؟؟
چرا عذابشون اینقد سنگینه...
آخه حتی نماز شب خون هم بینشون هست😨...
تو فکر بودم که یهو یاد حرفای خواهرم افتادم که همیشه به من و مامانم میگفت غیبت نکنین...
همه اعمال خوبتون میره برا کسایی که غیبتشونو میکنین...
آره درسته...😨
این عذاب مال غیبت کنندگانه😰
کسایی که با هزار سختی اعمال خیر جمع کردن و حالا همه اعمالشون رفته برا بقیه😔
حتی نماز شبی که با اون سختی نصف شب میخوندن...
حتی انقاقی که باید دل گنده باشی تا انجام بدی.
حتی حج،،😞
چقدر براشون حسرت آوره..
ای واااای
پس راست بود حرفای خواهرم😔
چقددددر برا این حرفا مسخرش میکردم..
چقدددر بهش اَنگِ شیخی دادم..
چققدر نادید گرفتم حرفاشو...
چقققدر ناراحتش کردم..
ای وااای....
کاش خواهرم اینجا بود تا ازش معذرت میخواستم...
تا بهش میگفتم اشتباه کردم...
تا حلالیت میگرفتم..
یهو فکر کارای خودم افتادم..
یه لحظه پام سست شد..
افتادم رو زمین..
ینی منم تمام اعمالمو از دست میدم😰
ینی عذاب اینا شامل حال منم میشه😰
ینی منم گوشت بدنمو اینجوری میخورم😰
ینی از دهن منم همچین بویی میاد؟؟
دو دستی گونه هامو گرفتمو و سرمو بالا بردم و خدارو صدا زدم...
خداااااا
خدااا من نمیخوام بین اینا باشم...
خدااااا من تحمل این عذاب دردناکو ندارم.....
خدایا خودت به فریادم برس😭
خیلی لحظه سختی بود...
میدونستم که تمام پروندم قراره خالی بشه از اعمال نیک...
من که همچین اعمال نیکی هم نداشتم😓..
اما بازم از دست دادن همونا هم برام زجر آور و سخت بود...
هادی رو نمیدیدم اما کنارم احساسش کردم...
سرمو انداختم پایین و بهش گفتم میدونم کنارمی...