eitaa logo
محبان المهدی 1 (کانال عمومی)
2.2هزار دنبال‌کننده
49.8هزار عکس
50.5هزار ویدیو
628 فایل
سلام ،محضرکاربران بزرگوار،عرضه می دارم که به لطف الهی وبا مساعدت وهمکاری شماعزیزان گروه محبان المهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ایجاد گردید.دراین گروه مطالب ارزنده ،مفیدوکاربردی درکلیه زمینه ها : فرهنگی،اقتصادی،اجتماعی،سیاسی،وورزشی ارائه خواهد شد.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍️ رسم رفاقت 🔹پادشاهی در سفر تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند! 🔸به یکی که اسبش جلو می‌رفت، گفت: این فلانی چقدر بی‌عرضه است. اسبش دائم عقب می‌ماند. 🔹 شخص دانا گفت: کوهی از علم و دانش بر آن اسب سوار است. حیوان کشش این‌همه عظمت را ندارد. 🔸ساعتی بعد عقب ماند. 🔹به دومی گفت: این فلانی رعایت نمی‌کند. دائم جلو می‌تازد. 🔸خردمند گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون او بر پشتش سوار است، سر از پا نمی‌شناسد و می‌خواهد از شوق بال درآورد. 🔹این است رسم رفاقت؛ در غیاب یکدیگر حافظ آبروی هم باشیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔆 ✍ آنچه ما انجام می‌دهیم بر آیندگان اثر دارد 🔹یک غذاخوری بین‌راهی سر در ورودی‌اش با خط درشت نوشته بود: شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوهٔ شما دریافت ‌خواهیم کرد. 🔸راننده‌ای با خواندن این تابلو، اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد رستوران شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش‌جان کرد. 🔹بعد از خوردن غذا، سرش را پایین انداخت که بیرون برود، ولی دید پیش‌خدمت با صورت‌حسابی بلندبالا جلویش سبز شده است. 🔸با تعجب پرسید: مگر شما ننوشته‌اید پول غذا را از نوهٔ من خواهید گرفت؟ 🔹پیش‌خدمت با خنده جواب داد: چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه‌تان خواهیم گرفت، ولی این صورت‌حساب مربوط به پدربزرگ مرحوم شماست. 🔸ممکن است ما کارهایی انجام دهيم که آيندگان مجبور به پرداخت بهای آن باشند. انتخاب‌ها را جدی بگیریم. ما در قبال آیندگان مسئولیم.
ثروت و موقعیت دیگران رو به رخ مردت نکش🔥 ┄┅┅❀🔷💠🔷❀┅┅┄ 🌹https://eitaa.com/mahdixxv
خدا اگر طولش میده، داره قشنگترش میکنه صبر داشته باش . . . ┄┅┅❀🔷💠🔷❀┅┅┄ 🌹https://eitaa.com/mahdixxv
🪴🪴🪴 🔆 🔻زشت‌ترین قسمت بدن کجاست؟! 🔸زشت‌ترین قسمت بدن بینی بد فرم یا شکم بر آمده نیست. 🔸زشت‌ترین قسمت بدن ذهنی است که پر از خشم و کینه است، پر از بدبینی و بی‌اعتمادی است. 🔹اگر ذهن آدمی زشت باشد، با هزار عمل جراحی که برای داشتن اندامی زیبا انجام می‌دهد، ذهن او همچنان زشت خواهد بود و او را زیبا جلوه نخواهد داد. 🔸ای کاش مانند عمل زیبایی اندام کمی ذهن‌ها را جراحی و زیبا می‌کردیم. 🔺ذهن زیبا، زندگی را برای خود و اطرافیانش زیباتر جلوه می‌بخشد... ■⇨ https://eitaa.com/mahdixxv 🍂🍂🌹
🔅 ✍️ تمام مصائب ما در زندگی از بی‌اعتمادی به خداوند است نه بی‌اعتقادی 🔹همه ما به خدا اعتقاد داریم، ولی همه ما اعتماد نداریم. 🔸شیطان می‌گوید: «باید داشته باشی که بدهی.» اما خدا می‌گوید: «باید بدهی که داشته باشی.» 🔹خداوند دعای کسانی را اجابت می‌کند و جواب می‌دهد که به وعده صدق او اعتماد کنند، نه فقط اعتقاد داشته باشند. تمام مصائب ما در زندگی از بی‌اعتمادی به خداوند است نه بی‌اعتقادی. 🔸اعتماد به خداوند است که اعتقاد به او را در قلب تثبیت می‌کند، و اعتقادی که با اعتماد در قلب تثبیت نشود لرزان است و با کوچک‌ترین باد در مشکلات می‌پَرد. 🔹سعادت، هدیه خداوند به کسانی است که به وعده‌های صدق او اعتماد کرده و در آتش الهی وارد شده‌اند. 🔐🤲🔓
💕 💕 زندگی رو زیباتر کن گاهی با ندیدن نشنیدن و نگفتن ... زندگی فقط مال ما نیست به همه تعلق داره پس زندگی را برای همه زیبا کنیم با محبت با لبخند با عشق، با عشق، با عشق...💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔆 ✍ بذر اعتقادات دینی را از خردسالی در ذهن کودکت بکار 🔹پدری به پسر خردسالش یک بطری کوچک داد که داخل آن یک عدد پرتقال بزرگ بود. 🔸کودک با تعجب درون بطری را نگاه می‌کرد و با خود می‌گفت: پرتقال به این بزرگی چطوری داخل این بطری کوچک رفته؟ 🔹کودک خیلی تلاش کرد تا پرتقال را از بطری خارج کند اما بی‌فایده بود. 🔸از پدرش پرسید: چه‌جوری این پرتقال بزرگ داخل بطری رفته؟ آخه دهنه این بطری خیلی کوچیکه! 🔹پدر، پسر را به باغ برد و یک بطری خالی کوچک را به یکی از شاخه‌های درخت پرتقال بست. سپس یکی از شکوفه‌های کوچک پرتقال را درون بطری گذاشت. 🔸روزها سپری شد و شکوفه، تبدیل به یک پرتقال بزرگ شد تا جایی که خروج آن از بطری غیرممکن شده بود. 🔹بعد از مشاهده این موضوع، کودک راز پرتقال را فهمید و جایی برای تعجب نمانده بود. 🔸پدر رو به پسر کرد و گفت: چیزی که امروز مشاهده کردی همان دین است. اگر از خردسالی بذر اعتقادات دینی را درون ذهن کودک بکاریم، هنگام بزرگی خارج‌کردنش خیلی سخت می‌شود. 🔹دقیقا مثل این پرتقال که خارج‌کردنش محال است. مگر اینکه شیشه را بشکنیم و از بین ببریم. ‌✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌿🌺🌿❣჻ᭂ࿐✦ 💕https://eitaa.com/mahdixxv
مراقب سنگریزه ها باشید روزی حکیمی در میان کشتزارها قدم می‌زد که با مرد جوان غمگینی روبه‌رو شد. حکیم گفت: «حیف است در چنین روز زیبایی غمگین باشی.» مرد جوان نگاهی به دور و اطراف خود انداخت و پاسخ داد: «حیف است!؟ من که متوجه منظورتان نمی‌شوم!» گرچه چشمان او مناظر طبیعت را می‌دید اما به قدری فکرش پریشان بود که آنچه را که باید، دریافت نمی‌کرد. حکیم با شور و شعف اطراف را می‌نگریست و به گردش خود ادامه می‌داد و درحالی‌که به سوی برکه می‌رفت از مرد جوان دعوت کرد تا او را ی کند. به کنار برکه رسیدند، برکه آرام بود. گویی آن را با درختان چنار و برگ‌های سبز و درخشانش قاب کرده بودند. صدای چهچههٔ پرندگان از لابه لای شاخه های درختان در آن محیط آرام و ساکت، موسیقی دلنوازی می‌نواخت. حکیم در حالی که زمین مجاور خود را با نوازش پاک می‌کرد از جوان دعوت کرد که بنشیند. سپس رو به جوان کرد و گفت : «خواهش می‌کنم یک سنگ کوچک بردار و آن را در برکه بینداز.» مرد جوان سنگریزه ای برداشت و با تمام قوا آن را درون آب پرتاب کرد. حکیم گفت: «بگو چه می‌بینی؟» مرد جوان گفت : «من آب موج‌دار را می‌بینم.» حکیم پرسید: «این امواج از کجا آمده‌اند؟» جوان گفت: «از سنگریزه ای که من در برکه انداختم.» حکیم گفت: «پس خواهش می‌کنم دستت را در آب فرو کن و حلقه های موج را متوقف کن.» مرد جوان دستش را نزدیک حلقه ای برد و در آب فرو کرد. این کار او باعث شد حلقه های و بزرگ‌تری به وجود آید. گیج شده بود. چرا اوضاع بدتر شد؟ از طرفی متوجه منظور حکیم نمی‌شد. حکیم پرسید: «آیا توانستی حلقه های موج را متوقف کنی؟» جوان گفت: «نه! با این کارم فقط حلقه های بیشتر و بزرگ تری تولید کردم.» حکیم پرسید : «اگر از ابتدا سنگریزه را متوقف می‌کردی چه!؟». حکیم گفت: «از این پس در زندگی‌ات مواظب سنگریزه‌های بسیار کوچک اشتباهاتت باش که قبل از افتادن آن‌ها در دریای وجودت مانع آن‌ها شوی. هیچ وقت سعی نکن زمان و انرژی‌ات را برای بازگرداندن گذشته و جبران اشتباهاتت هدر دهی.» ♥️✨📜✨📜✨📜✨📜✨📜✨📜♥️ 🔐🤲🔓
✍️ صدقه‌ای که قبول شد 🔹همسر زنی مرد. زن برای اينكه خدمتی به شوهر كرده باشد، شب‌های جمعه غذایی تهیه می‌كرد و به‌وسيله فرزند يتيم خود به خانه فقرا می‌فرستاد. 🔸طفل بيچاره با اينكه گرسنه بود، غذا را از مادر می‌گرفت و به فقرا می‌رساند و خود با شكم گرسنه به خانه برمی‌گشت و می‌خوابيد. 🔹تا اينكه شبی كاسه صبرش لبريز شد و در راه غذا را خودش خورد و با شكم سير به خانه برگشت و آسوده خوابيد. 🔸آن شب شوهرش را در خواب ديد كه به او گفت: فقط غذای امشب به من رسيد. 🔹زن از خواب بيدار شد و با كمال شگفتی از فرزندش پرسيد: شب‌های جمعه گذشته و ديشب غذا را كجا می‌بردی و به كی می‌دادی؟ 🔸من ديشب پدرت را خواب ديدم كه می‌گفت فقط غذای ديشب به او رسيده است. 🔹طفل صادقانه گفت: شب‌های جمعه غذا را به خانه فقرا می‌بردم، ولی ديشب چون زياد گرسنه بودم، خودم خوردم و آسوده خوابيدم. 🔸زن فهمید بهترين خدمت به شوهر اين است كه يتيم او را سير نگه دارد. 💢برای صدقه اول باید سراغ نزدیکان و خويشاوندان محتاج و نيازمند بروید. ♥️✨📜✨📜✨📜✨📜✨📜✨📜♥️
🔅 ✍️ این نیز بگذرد 🔹بزرگی در عالم خواب دید کسی به او می‌گوید: فردا به فلان حمام برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن. 🔸دو شب این خواب را دید و توجه نکرد ولی فردای شب سوم که خواب دید، به آن حمام مراجعه کرد و دید حمامی با زحمت زیاد و در هوای گرم از فاصله دور برای گرم‌کردن آب حمام هیزم می‌آورد و استراحت را بر خود حرام کرده است. 🔹نزدیک حمامی رفت و گفت: کار بسیارسختی داری، در هوای گرم هیزم‌ها را از مسافت دوری می‌آوری و... 🔸حمامی گفت: این نیز بگذرد. 🔹یک سال گذشت. برای بار دوم همان خواب را دید و دوباره به همان حمام مراجعه کرد. دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتری‌ها پول می‌گیرد. 🔸مرد وارد حمام شد و گفت: یک سال پیش که آمدم کار بسیارسختی داشتی ولی اکنون کار راحت‌تری داری. 🔹حمامی گفت: این نیز بگذرد. 🔸دو سال بعد هم خواب دید. این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید. 🔹وقتی جویا شد، گفتند: او دیگر حمامی نیست. در بازار تیمچه‌ای (پاساژی) دارد و یکی از معتمدین بزرگ است. 🔸به بازار رفت و آن مرد را دید و گفت: خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون می‌بینم معتمد بازار و صاحب تیمچه‌ای شده‌ای. 🔹حمامی گفت: این نیز بگذرد. 🔸مرد تعجب کرد و گفت: دوست من، کار و موقعیت خوبی داری. چرا بگذرد؟ 🔹چندی که گذشت این بار خود به دیدن بازاری رفت ولی او آنجا نبود. 🔸مردم گفتند: پادشاه فرد مورد اعتمادی را برای خزانه‌داری خود می‌خواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم وزیر پادشاه شد و چون پادشاه او را امین می‌دانست، وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند. 🔹کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد. اکنون او پادشاه است. 🔸مرد به کاخ پادشاهی رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی بود. 🔹جلو رفت. خود را معرفی کرد و گفت: خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی می‌بینم. 🔸پادشاه فعلی و حمامی قبلی گفت: این نیز بگذرد. 🔹مرد شگفت‌زده شد و گفت: از مقام پادشاهی بالاتر چه می‌خواهی که باید بگذرد؟ 🔸مرد سفر بعدی که به دربار پادشاهی مراجعه کرد، گفتند: پادشاه مرده است. 🔹ناراحت شد. به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد. دید بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده کرده، نوشته است: این نیز بگذرد. ◽هم موسم بهــار طرب خیـز بگــذرد ◽هم فصــل ناملایم پاییــز بگــــذرد ◾گر ناملایمی به تــو کـرد از قضــا ◾خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد. ‌
📣 اول اخلاقت رو درست کن 🔹خردمندی می‌گه تو هرچقدر هم که خوشگل و خوش‌تیپ و باکلاس و باسواد و پولدار باشی؛ و موقعیت و مقام آن‌چنانی داشته باشی؛ یا رکورددار روزه‌گرفتن و نمازخوندن و عبادت باشی؛ تا وقتی اخلاقت بد باشه، فایده‌ای نداره. 🔸درست مثل کسی هستی که دهنش بوی سیر و پیازِ وحشتناکی می‌ده ولی به خودش عطر و ادکلن‌های گرون‌قیمت می‌زنه. 🔹نه‌تنها بوی سیر و پیازِ دهنش مخفی نمی‌شه؛ بلکه ترکیب بوی پیاز و ادکلنش یک چیز گندِ تازه‌ای تولید می‌کنه که حالِ آدم‌ها رو بیشتر به‌هم می‌زنه. 🌻 https://eitaa.com/mahdixxv