eitaa logo
🌻«☆♡ܩܣܥ‌‌ویوܔ♡☆»🌻
1.4هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
15.8هزار ویدیو
112 فایل
کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ عشــاق پســـر فاطمــه(سلام الله)❣️ درخدمتتونیــم با کلی مطالب فوق جذاب دلنــوشــته🤞 پروفایـل🎀 منبرهای مفید👌🏻 کلیپ های آخرالزمانی🌹 پست های انگیزشی🌴 نمازهای مستحبی ارتباط با خادم کانال ادمین فعال کانال @Mitra_nori
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ مجموعه مبحث وظیفه منتظران بارگذاری شده 👇👇 وظیفه منتظران 1 وظیفه منتظران 2 وظیفه منتظران 3 وظیفه منتظران 4 وظیفه منتظران 5 وظیفه منتظران 6 وظیفه منتظران 7 وظیفه منتظران 8 وظیفه منتظران 9 وظیفه منتظران 10 ادامه دارد..... 🎙 ┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰𑁍⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅ ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧ 🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon ✅️کپی حلال ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
۔(12).mp3
3.57M
مجموعه مبحث ۱۱_منتظران موضوع:اتفاق واجتماع برنصرت امام‌ «» 🎙 ┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅ ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧ 🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ ⫷ نـَسیمِ عُبودیَتْ ⫸ @Nasim_oboodiat ✅کپی حلال ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان تشرفات به محضر امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف 🔹️داستان تشرف شماره1 🔸️داستان تشرف شماره2 🔹️داستان تشرف شماره3 🔸️داستان تشرف شماره4 ✳️ جهت نشر، لطفا از گزینه فوروارد⤵️ استفاده نمایید
4_5974487267526314188.mp3
4.84M
🔷داستان تشرف شماره 4 🔴داستان تشرف آقای زاغری 𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍 ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧ 🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon ✅️کپی حلال ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 صیانه ماشطه یکی از زنانی است که در زمان ظهور (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به این دنیا رجعت می کنند ........ 🔸داستان عجیب زندگی این زن رو ببینید ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧ 🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon ✅️کپی حلال ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽‌ 🗂مجموعه ❮...! ❯ ✅صوت‌های بارگذاری شده👇🏼 🔹️قسمت 1️⃣ 🔸️قسمت 2️⃣ 🔹️قسمت 3️⃣ 🔸️قسمت 4️⃣ 🔹️قسمت 5️⃣ 🔸️قسمت 6️⃣ 🔹️قسمت 7️⃣ 🔸️قسمت 8️⃣ 🔹️قسمت 9️⃣ 🔹️قسمت 🔟 🔶️قسمت 1️⃣1️⃣ 🔹️قسمت 2️⃣1️⃣ 🔸️قسمت 3️⃣1️⃣ ❒❀❒❀❒❀❒❀
13.mp3
5.81M
📚 مجموعه 30 قسمتی "هیچکس به من نگفت...!" 📝 🎙 به کلام : مصطفی صالحی 🎼 تنظیم: بابک رحیمی 📕 برگرفته از کتاب ((هیچکس به من نگفت)) نوشته حسن محمودی = 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧ 🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon ✅️کپی حلال ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسْم‌ِٱلله‌ِٱلرَّحْمٰن‌ِٱلرَّحیٖمِ سفارش بعضی از سوره‌ها و ادعيه وارد شده در شب‌جمعه 🟦 لطفاً روی متن آبی کلیک کنید 📖سوره جمعه 🎥کلیپ 📖سوره واقعه 🎥 کلیپ 📖سوره ملک 🎥کلیپ 📖سوره یس 🎥کلیپ 📖سوره دخان 🎙صوت ➖➖➖➖➖ 🤲🏼دعای کمیل 🎙صوت 🤲🏼دعای یستشیر 🎥کلیپ 🤲🏼دعای فرج ➖➖➖➖➖ ❇️@Nasim_oboodiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@madahi - کربلایی محمد اسداللهی.mp3
7.65M
📢 | 📖 اگه نبود میمردم و... 🎤 🏷 ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧ 🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon ✅️کپی حلال ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
@madahi - کربلایی حسین ستوده.mp3
3.83M
🎼 | 📝 " پریشونم" | 🎙 🏷 پیشنهاد دانلود ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧ 🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon ✅️کپی حلال ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@madahi - حاج حسن خلج.mp3
15.45M
🎼 | (ع) 📝 به خاک میکشی از دست... 🎙 🏷 با حال مناسب گوش کنید🥀 ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧ 🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon ✅️کپی حلال ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷امشبم را با نام تو متبرک میکنم 🌷 میهمان امشب 👇👇 شهيده والا مقام 🌷معصومه کرباسی 🌷 🌷حمد و توحید و ۱۴ صلوات 🌷 کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon ✅️کپی حلال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️رمان شماره : 138 ❤️ 💜نام رمان : رابطه 💜 💚نام نویسنده: سیده زهرا بهادر 💚 💙تعداد قسمت : 40 💙 🧡ژانر: مذهبی 🧡 💛با ما همـــراه باشیـــــن💛 ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧ 🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon ✅️کپی حلال ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه 💖 قسمت یازدهم نگاهم کرد و گفت: رایحه من میگم حالم بد... اومدم پیش تو که یه کاری برام بکنی بعد تو بیشتر سرزنشم میکنی؟!! کمی ابروهامو کشیدم تو هم و گفتم: خداروشکر کن که حالت بد! اگه حالت خوب بود که الان اینجا نبودی حتما جای بدی بودی! این بدی حال بخاطر علتی که خودت بهتر میدونی ...! بخاطر خطایی که کردی و راه اشتباهی که رفتی! اما لطف خدا نذاشت به نابودی برسی... سمانه شاید الان خیلی داری عذاب میکشی بخاطر وضعیت الانت... اما خودت بهتر میدونی بخاطر اشتباهت بوده! میدونی سمانه جای خوشحالی داره که حالت بده... کم ندیدم خانم هایی که این مسیر رو تا تهش رفتن و انگار نه انگار عین خیالشون نبود که به نا کجا آباد کشیده شدن! اما تو مثل اونها نیستی که! در این حد بی قید و بند! خطای بزرگی کردی به نحوی داری جورش رو میکشی... میدونم سخته اما سختیش بیشتر از کاری که کردی نیست... گفت: رایحه بخدا مجتبی هم بی تقصیر نیست... من یه خانمم... نیاز دارم به محبت... به عشق... به دیده شدن... گفتم: حرفت درسته! اما کارت اشتباه بوده! همونطوری که کار حامد اشتباه بوده ! بالا و پایین توی همه ی زندگی ها هست اما یه چیزی که ازش غفلت کردید این بوده که بین دو تا نامحرم شیطان همش بینشون محبته الکی بوجود میاره... مدام طرف رو جذاب و خوب جلوه میده..‌. در حالی که تو واقعیت طرف اونقدرا هم جذاب و خوب نیست و دقیقا همین بالا و پایین ها رو در یه زندگی مشترک خواهد داشت! بعد همین شیطان بین زن و شوهر (چون رابطشون حلال هست) مدااااام دعوا و کینه درست میکنه... تا یجوری رابطشون رو خراب کنه... تا جایی که از کار زیاد شوهرت که فقط بخاطر تو داره انجام میده، ضعف میسازه! بی توجهی به تو رو تلقین می کنه! بعد از یه رابطه ی حرام و کسی که هیچ کاری برات نکرده و فقط بهت پیام میده فرهاد میسازه! عشق میسازه! ببین سمانه هر مسئله ای راه حل خودش رو داره از راه درست! نه هر راهی حتی توجه و عشق... مثل این می مونه جوونی بگه من نیاز دارم، نیاز من یه نیاز طبیعیه! حالا چه گرسنگی و تشنگی باشه! چه نیاز به همسر و محبت... بله درست میگه! ولی راه پاسخ دادن به نیازش باید از راه درست باشه نه صرف جواب دادن به نیاز از هر راهی... این قبل از اینکه یه حرف دینی باشه یه حرف منطقی و عقلیه سمانه متوجهی! سرش رو با بغض تکون داد و گفت: من فکر نکنم هیچ وقت حالم خوب بشه رایحه... نگاهش کردم و خودکارم رو گذاشتم روی میز و گفتم: حرفهایی که تا اینجا بهت زدم به عنوان یه دوست بود... یه دوستی که آخر خیلی از این ماجراها رو شنیده و عینا موردهاش رو دیده! اما برای بهتر شدن حال خودت بهترین کار جبرانه... نامفهوم گفت: جبران چی! چیزی نمونده که جبرانش کنم... فرصتم تموم شده... گفتم: فقط کسانی فرصت جبران ندارن که دیگه نفس نمی کشن پس تا زنده ای و نفس می کشی هنوز فرصت هست... از بچگی بهمون گفتن: جبران یعنی وقتی کار بدی کردی در عوضش حسابی کار خوب کن ... خدای خوبی داریم سمانه ... یا مبدل سیئات بالحسنات از ویژگی های خاصشه... منم سعی خودم رو میکنم کمکت کنم... با شنیدن اين حرف به زمین خیره شد... یکدفعه یاد نسرین افتادم و گفتم: راستی نسرین چی شد... تا جایی یادمه اون هم متاهل شده خبر داری در چه وضعیتیه! نگاه سمانه از زمین فاصله گرفت و گفت: اون هنوز مشغول فعالیته... سوالی پرسیدم: به نظرت چراااا اون درگیر چنین ماجرایی نشده؟؟! ابروهاش رو داد بالا و گفت: نمیدونم حتما شوهر خوبی داره یا شایدم....!!! بلند تکرار کردم: شوووهر خوووب یا شایدم...!!!!! بعد گفتم: سمانه خدااایش واقعا برا خودت سوال نشده؟! نگاهش رو متمرکز دیوار رو به رو کرد و گفت: اصلا دلم نمیخوادببینمش... اصلا نمیخوام بدونم... کاش اون روز هم نمی دیدمش... کاش... دیدم وضعیت روحیش خیلی خوب نیست بیشتر از این ذهنش رو درگیر نکردم سعی کردم کمی کمکش کنم و مسیر جدید و درستی رو بهش نشون بدم هر چند که شیشه ای که ترک برداشته و شکسته رو به سختی میشه بهم چسبوند... ولی ذهن خودم درگیر شده بود چرا نسرین و سمانه یه مسیر رو میرن برای یه هدف مقدس... برای موثر بودن... برای کار فرهنگی کردن... ولی یکی توی این مسیر می پیچه توی فرعی و میزنه به جاده خاکی که تهش دره ی خطرناکیه! یکی هم هنوز داره با قوت ادامه میده! واقعا قضیه از چه قراره؟! از سمانه که نمیتونستم شماره ی نسرین رو بگیرم بعد از رفتنش به چند واسطه بالاخره شماره ی نسرین رو پیدا کردم و یه قرار ملاقات برای فردا باهاش گذاشتم باید تا قبل از جلسه ی روز سه شنبه با بچه ها می دیدمش... خیلی سوالها داشتم که شاید گره اش رو نسرین می تونست باز کنه... نویسنده: سیده زهرا بهادر 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه 💖 قسمت دوازدهم تا خود فردا ذهنم درگیر بود.... درگیر سمانه... درگیر نسرین ... توی خونه راجع به این موضوعات صحبتی نکردم باید اول خودم متوجه میشدم بعد برای احسان مرز بندی می کردم... زمان مثل همیشه به سرعت طی شد... نسرین که وارد مطب شد درست مثل چند وقت پیش هایش بود شاداب و سرزنده... چقدر راحت می شد از چهره ی آدم ها حال و روز دلشان را فهمید... و به قول شاعر:رنگ رخساره نشان میدهد از حال درون... بعد از یه احوال پرسی گرم با لبخند نگاهم کرد و گفت: راستش رو بگو خانم دکتر چه خطایی از ما سر زده احضارم کردی! چند وقتی بود احوالی نمی گرفتی؟! چی شده یادِ دار و دیوونه ها افتادی ! لبخندی زدم و گفتم: زهوشیاران عالم هر که را دیدم غمی دارد دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد نسرین خااااانم ... حالا ما بی معرفت! شما معرفتت رو کجا فروختی که یه ذره اش هم به ما نرسید که حتی بیایم یه پّر شیرینی عروسیت رو بخوریم! با دست زد روی پاهاش و گفت: من شرمنده ام رایحه! باور کن شیرینی به خودمم ندادن فکر کن! حالا یه پر شیرینی ناپلئونی طلب شما... بریم سر اصل مطلب ببینم چی شده یار مرا طلبیده! ریز نگاهش کردم و گفتم ای دختر زرنگ باشه ما می مونیم و یه پَر ناپلئونی! چون جز اصول مشاوره ای بود که نباید راجع به مراجع کنندهام مطلبی بگم اسمی از سمانه نبردم و مستقیم وارد نشدم گفتم: نسرین جان از بچه ها شنیدم توی فضای مجازی فعالی! خواستم ببینم چه جوریه! ذوق کنان گفت: واااای رایحه میخوای فضای مجازی کار کنی؟ چقدر خوب! می دونی چقدر نیازه؟! با چشم هام خیره نگاهش کردم و گفتم: در این حد نیازه که اینقدر ذوق کردی!!! گفت: آره خیلی هم نیاز بعد چشمکی زد و ادامه داد آخه مشاور خوب کم داریم! بعد با هیجان ادامه داد: من هم اینستا فعالم... هم وات ساپ...گاهی هم تلگرام.... سوالی گفتم: خوب چکار می کنی؟ گفت: ببین چند شاخه است و بچه ها هر کدوم یه شاخه رو انتخاب می کنن من پاسخگویی به شبهاتم، بعضی از بچه ها حجاب، بعضی ها خانواده، بعضی ها دشمن شناسی، بعضی ها.... با سر تاییدش کردم و گفتم: آفرین این همه فعالیت! خودکار به دست و آماده ی نوشتن پرسیدم: نسرین شیوه ی خاصی داری برای کار کردن توی فضای مجازی؟ آخه من شنیدم خیلی وضعیت برای کار کردن مناسب نیست یعنی چه جوری بگم فسادش بیشتر از ثوابشه! نفس عمیقی کشید و گفت: من برای خودم قاعده دارم بقیه رو نمیدونم... با لبخند گفتم: میشه قواعدت رو به منم بگی ببینم می تونم مثل تو رستم بشم بیام تو میدون! یه جور خاصی نگاهم کرد و گفت: رایحه راستش رو بگو دوربین مخفیه! آزمایش روانشناسی بالینیه! تست شخصیته! متعجب نگاهش کردم و گفتم: نسرین اینا چیه داری می گی دختر! گفت: آخه رایحه یه چیزی میگیا!!! یعنی شما خانم دکتررررر روانشناسی قواعد فضای مجازی رو نمیدونی؟! منو گرفتی!!! همون وقت وقتش که هیچ کس با اینترنت کار نمی کرد شما توی تمام سایت ها ی علمی مدام پرسه میزدی ببخشیدا البته اینطوری گفتماااااا! نگاه کن رایحه! جون من! راست و حسینی! اگه داری کار پژوهشی انجام میدی که نیاز داره طرف ندونه که واکنشش صادقانه باشه بگو، من قول میدم بازم خودم باشم... خندم گرفت.... گفتم: نسرین جان باور کن نه کار پژوهشی! نه تست شخصیت! فقط میخوام بدونم خط قرمزهات توی فضای مجازی چیه همین! بعد هم کمی جدی شدم و گفتم: این چند وقت خیلی مراجعه کننده دارم که تحت تاثیر فضای مجازی سبک زندگی و روحشون ریخته بهم! حتی بچه هایی هم تیپ خودت! می خوام بدونم تا شاید بتونم کمکی کنم شاید... خیلی جدی نگاهم کرد و گفت: حله گفتم خوب منتظرم... گفت: آخه رایحه.... قواعد من یه قاعده داره! نمیدونم بگم! شاید تکراری باشه برات! شاید تعجب کنی! شایدهم ساده به نظر بیاد! آخه من با توجه به شناخت در این مدت فعالیتم این قواعد رو برای خودم برنامه ریزی و اجرا کردم! گفتم:چقدر چونه میزنی نسرین! اگه بدونی سر بعضی از زندگی ها با این فضای مجازی چی اومده اینقدر مِن مِن نمیکردی! از جاش بلند شد و گفت: ماژیکتون رو می تونم استفاده کنم رایحه جان؟! گفتم: بععععله فقط اگه رنگ بده! میدونی که مال یه خانم دکتررر بوده که کلی ازش استفاده کرده... لبخندی زد و با کلمه ای که روی تخته نوشت و جمله ای که گفت خشکم زد!!! بزرگ و پر رنگ با ماژیک قرمز نوشت: رابطه... بعد هم خیلی جدی گفت: من قوانینم بر اساس رابطه است!!! نویسنده: سیده زهرا بهادر 🌸🌸🌸🌸🌸🌸