فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴صحنههایی به یادماندنی از آشپزخانه امام رضا(ع) که به همت جبهه جهانی شبابالمقاومة در بیروت راه اندازی شده است
تشکر مردم و مسئولین لبنان از آشپزخانه امام رضا(ع)
.................................
🔴 لقطات مميزة من مطبخ الإمام الرضا (ع) الذي أُنشئ بتمويل من الشعب الإيراني بواسطة الجبهة العالمية لشباب المقاومة في بيروت.
شكرٌ خاص من الشعب اللبناني والمسؤولين لمطبخ الإمام الرضا (ع).
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
✅️کپی حلال
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌 عنایت امام رضا(علیه السلام) به زائرشان
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَ
┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
✅️کپی حلال
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
Audio_828825.mp3
19.4M
#زبان 🗣
🔸 قسمت (دوم )
🔸( کلید هر خیر و شر )
سخنان هر کس باطن اوست
#استاد حاجیه خانم رستمی فر
❥❥❥🌺@mahdvioon 🌺❥❥❥
٠٠••●●❥❥❥❥🌸
٠٠••●●❥❥❥❥🌺
٠٠••●●❥❥❥❥🌼
داستان تشرفات به محضر امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف
🔹️داستان تشرف شماره1
🔸️داستان تشرف شماره2
🔹️داستان تشرف شماره3
🔸️داستان تشرف شماره4
🔹️داستان تشرف شماره5
🔸️داستان تشرف شماره6
✳️ جهت نشر، لطفا از گزینه فوروارد⤵️ استفاده نمایید
۔(29).mp3
3.8M
🔷داستان تشرف شماره 6
🔴داستان تشرف محمد صادق عراقی
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
✅️کپی حلال
🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان داستانی رابطه 💖
قسمت بیستم
گفتم: مهدیه جان حرف شما درسته اما ناقصه!
شما فقط داری یه طرف قضیه رو می بینی!
خوب وقتی تمام این رابطه ها روی آدم تاثیر میگذاره طبیعتا هر کلیکی یا لایک یا اینتری که برای حمایت از یه کار خوب باشه به همون اندازه تاثیرش هم خوب و موثره!
ببینید بچه ها یه حقیقت وحشتناک اینه که اسلام هیچ ضربه ای بالاتر از بیخیالی و بهانه تراشی امتش نخورده! رفقا گوشه نشستن و کار نکردن و کنار رفتن به بهونه ی های مختلف راحت ترین و بدترین کار!
به همون اندازه بدون علم و فکر کردن هم کار کردن وحشتناکه و چه بسا حتی ضربه ی بیشتری هم بزنه! اینکه من این موضوع رو مطرح کردم که بگم با راه حل ساده ی مدیریت کردن میشه توی این فضا هم فعالیت کرد اما یادمون نره برای مدیریت کردنه چه خودمون، چه زندگیمون، چه فضای مجازی باید یه سری قوانین باشه یا اگر نیست براش بگذاریم تا کار درست جلو بره!
مثلا یکی از قوانین اینکه پاسخ سوالهای غیر مرتبط با کانال یا پیج یا گروهتون رو ندید! یا با نامحرم وارد چت و صحبت نشید! یا مسائل خصوصی و درد ودل کردن توی فضای مجازی رو کلا کنار بذارید!
شاید باورتون نشه بچه ها ولی یکی از مراجع کنندهام می گفت: طرف پرسیده حال شما خوبه؟
و من جوابش رو دادم و همین جواب دادن باعث شروع یک ماجرای پر دردسر از همین جمله ی به ظاهر ساده شده!
بعد پرسیدم خوب چه لزومی داشت پاسخ بدید؟! میگفت: احساس کردم بی ادبیه!
جالب اینجاست نمیگفت فکر کردم بی ادبیه!
چون طبیعتا عقل انسان میگه اگر کسی رو شما نمی شناختین و شروع کرد باهاتون احوال پرسی کردن لزوما نباید جوابش رو داد!
ثریا از اونور گفت: جواب هیچ کس رو ندیم که اینجوری نمیشه کار کرد!
گفتم: ثریا خانم دقت کنید نگفتم کلا جواب ندید! گفتم بی ارتباط به موضوع کانال یا پیج یا گروهمون جواب ندیم! یا متوجه شدیم نامحرمه وارد حاشیه نشیم! اینا خط قرمز هایی که با توجه به هر تیپ شخصیتی هم که داریم اگه رعایت نکنیم نا کجا آباد منزلگه ما میشود خدای نکرده!
دقت کنید یه خط قرمز دیگه یا یه قانون دیگه هم که اینجا جاشه بگم تا فاطمه یه سری قوانین مهم رو میچینه برامون اینه که دقت کنیم و حواسمون باشه به محتوای کلام و محتوای بیان!
داخل هر رسانه ای میخوایم کار کنیم!
مهدیه گفت: نخیررررر این خانم دکتررررر هر چی هم بگیم باز نمی تونه زیر دکترا حرف بزنه!!!!
نگاهش کردم گفتم: مهدیه جون من، الان حرف من نامفهوم بود!!!
یلدا همونطور خودکار به دست نگاهی کرد و جدی گفت:نه خیلی هم شفاف بود!
یعنی چی می خوایم بگیم و در چه قالبی و با چه بیانی ارائه اش میدیم مهمه!
مثلا محتوای خوب و جذاب و بروز داشته باشیم با قالب خوب و متین و موجه و طبیعتا نباید در قالب کلماتی که عشوه و ناز داره مثل عزیزم! عشقم! گلم! نفسم! خواهرم! برادرم! بیان کنیم!!!
ثریا نگاهی به مهدیه کرد و گفت: یاد بگیر مهدیه خانم! یلدانصف ما سن داره به توان n فهم و درک و شعور!
مهدیه گفت: نچ مثل اینکه امروز روز من نیست...
هنوز حرفش تموم نشده بود که گوشی مریم زنگ خورد!
مهدیه گفت: بیا!!!! بفرما!!!!
حالا اگه گوشی من زنگ میخورد می گفتین چرا وسط جلسه گوشیت رو سایلنت نکردی! روی پرواز نذاشتی! خاموش نکردی و از این حرفها...
مریم لبخندی زد و سری تکون داد و جواب گوشی رو داد:
سلام آقای معروفی...
بله... بله... ممنون
چشم....
الان یکی از بچه ها رو می فرستم جلوی در تحویل بگیرن...
خدانگهدار....
نفس عمیقی کشید و نیم نگاهی به مهدیه کرد و با لبخند ریزی گفت: مهدیه خانم اگه الان گوشی من روی سایلنت بود هم شما از پذیرایی محروم بودی هم یه سری هدیه و شاید یه سری چیزهای دیگه!
حالا هم سریع برو جلوی در آقای اشرف نیا منتظر ایستادن وسیله ها رو تحویل بدن...
مهدیه غر غر کنان گفت: کلا امروز مظلوم گیر آوردینا...
یلدا گفت: میخواید من برم!
مریم با لبخند گفت: نه کار مهدیه است عزیز شما باش...
ثریا دوباره اومد یه چیزی بگه که با اشاره ی چشم فاطمه ساکت شد!
مهدیه چادرش رو سر کرد و در حالی که همچنان غر میزد رفت...
اما نمیدونست این انتخاب مریم اتفاقی نیست....
نویسنده: سیده زهرا بهادر
❥❥❥🌺@mahdvioon 🌺❥❥❥
٠٠••●●❥❥❥❥🌸
٠٠••●●❥❥❥❥🌺
٠٠••●●❥❥❥❥🌼
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان داستانی رابطه 💖
قسمت بیست ویکم
بعد از چند دقیقه مهدیه با کلی وسیله اومد داخل اتاق هنوز هم داشت غر میزد...
مریم زودتر رفت کمکش بعد از اینکه وسیله ها و کتابها و پذیرایی ها را گذاشت روی میز گفت: دست شما طلا مهدیه خانم!! و شروع کرد پذیرایی و کتابها رو بین بچه ها تقسیم کردن
مهدیه نیمچه لبخندی زد و بدون اینکه بشینه سر جاش کمک مریم داد...
فاطمه گفت: خوب بحث قانون و قانونگذاری بود
یلدا گفت: رسیدیم به ارائه ی محتوای خوب در قالب خوب !
گفتم: بله ولی دیگه انشاالله بقیه ی مباحث بمونه برای جلسه ی آینده نظرتون چیه؟
مهدیه همونطور در حال پخش وسایل بود که گفت: رایحه جون مسئله ی مهم دشمن شناسی مونداااا
تا دشمن رو نشناسیم نمی تونیم به هدف بزنیم این حرف من نیستااا حرف بزرگ مرد استراتژی جنگه!
با سر حرفش رو تایید کردم و گفتم: درسته مهدیه! بدون شناخت دشمن کار کردن اشتباه! اما اگه ساده ترین حالت دشمن رو بخوایم در نظر بگیریم خصوصا توی فضای مجازی به چندین نقطه ی مهم تقسیم میشه که هر کدومش تخصص خاص خودش رو میخواد که بدون تخصص هم در هر زمینه ای کار کردن می دونید عین بی تقواییه! به خاطر همینه اول تاکید بر شناخت خودمون و بحث تقوا داشتیم ولی شاید بهتر باشه کمی هم در این زمینه صحبت بشه تا پیش ذهنیتی داشته باشیم...
بعد دوباره نگاهی به مهدیه کردم و گفتم: خوب مهدیه جان شما خودت این قسمت مهم رو توضیح بده!
مهدیه نگاهی به جمع کرد و در حالی که کتابش دستش بود گفت: به سبک مریم بخوام بگم، دشمنی حساب شده دقیقا مثل عددی چند رقمی می مونه، که میره زیر رادیکال و بعد تبدیل به عددی میشه که واقعا آدم متعجب می ماند چطور شد اینطوری شد!
ندا یه نگاهی به مهدیه کرد و گفت: جون مادرت بیا و بزرگواری کن به زبون ریاضی حرف نزن!
من همیشه حساب و کتابم داغون بوده!
مهدیه خندید و گفت :چشم! ببینید دشمنی حساب شده یعنی: مثلا یک کتاب میدن دستمون که تمام محتوای صفحاتش خوبه و عالیه! اما فقط چند خط ضد ارزش داخلش نوشته شده!
ممکن خیلی ها بگن حالا این چند خط بین این همه محتوای خوب چیزی نمیشه که!
اما غافل از اینکه وقتی داخل یه پارچ شربت فقط چند قطره سم بریزن، کار خودش رو میکنه و اگه حتی آدم رو نکشه، دست کم مسموم میشه!
این حالت رو من توی فضای مجازی زیاد دیدم اینا فارغ از دشمنی هایی که آشکارا و رسما دارن کار میکنن، توهین می کنن و همه چیز را از دین و اعتقادات تا حیا و سیاست و مملکت رو می برن زیر سوال!
به نظر من اینا خیلی خطرناکن!
چون نرم نرم و خزنده و زیرکانه وارد میشن!
ثریا گفت: نه خوشم اومد!
مهدیه ترشی نخوری یه چیزی میشی!
حساب و کتابت خوب بود!
فاطمه گفت: بله تحلیل درستیه!
ولی جلوی چنین آدم هایی بخوایم قد علم کنیم حتما نیاز به تخصص و تقوا داره! چه بسا با همون سبک ناخواسته از اون پارچ یه لیوان شربت هم به خورد خودمون بدن که البته کم هم ندیدم همون قضیه جاده خاکی و نا کجا آباد! مریم گفت: پس قبل از هر چیزی اول باید تکلیف خودمون رو باخودمون مشخص کنیم!
مهدیه بدون اینکه بدونه در آینده چه اتفاقاتی براش خواهد افتاد با اطمینان گفت: من این جماعت رو خوب میشناسم می تونم با احتساب روابط مشخص و با رعایت خطوط قرمز اصلی یه حرکت موثری زده باشم البته با اجازه ی حضار جمع!
مریم نگاهی به من کرد..
ثریا و فاطمه و یلدا و ندا هم همزمان خیره به من شدن تا ببینن چی میگم!
من هم با توجه به تجربه ی این مدت گفتم: کار کردن توی فضای مجازی برای یه هدف مشخص بهتره تیمی باشه، حالا دو نفره یا سه نفره!
اینطوری هم قوی تر میشد کار کرد، هم اگر کسی مسیر اشتباهی می رفت یه نفر دیگه بود که کمکش کنه تا دچار مشکل نشه!
حقیقتا دوست نداشتم اتفاقی که بخاطر بی احتیاطی نسرین، سر سمانه و زندگیش اومده بود برای فرد دیگه ای هم بیفته!
برای اینکه مهدیه نارحت نشه نگاهی به جمع بچه ها کردم و ادامه دادم: اول که به نظرم بیشتر فکر کنید! حساب و کتاب همه چی رو هم داشته باشید! این به سادگی دو دو تا چهار تا نیستااا!
کار خیلی جدی تر از این حرفهاست و بعد که تصمیم قطعی گرفتید یه هم تیمی پیدا کنید تا هفته ی آینده!
مریم با لبخند خاصی رو به مهدیه گفت: اگه نتونستی هم تیمی پیدا کنی، من ناچار میشم برات پیدا کنم با یه تیر دو تا نشونه رو هم می زنم هم هدف مشترک! هم زندگی مشترک!
ثریا مجالی به مهدیه نداد که حرف بزنه و با شیطنت خاصی گفت: آقاااا من از همین الان رسما اعلام میکنم از پیدا کردن هم تیمی عاجزم مریم جون به فکر ما هم باش!!! مهدیه نگاه معنی داری به مریم و ثریا کرد و خیلی جدی گفت: مریم جان چه حرفیه هنوز خیلی زوده!!! نمیدونم من چرا اون لحظه احساس کردم که....
نویسنده: سیده زهرا بهادر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان داستانی رابطه 💖
قسمت بیست ودوم
باید نگران مهدیه باشم این عجول بودنش آخر کار دستش میداد!!!
مریم با شنیدن جمله ی مهدیه چیزی نگفت...
قرار شد هر کسی هم تیمی خودش و موضوع رو مشخص کنه!
من هم سعی کردم کمی متناسب با تیپ شخصیتی بچه ها راهنماییشون کنم در نهایت با کلی غر غر و سر صدا ...
ندا با فاطمه همراه شد
ثریا با مریم و مهدیه با یلدا
من هم قرار شد نیروی کمکی و پشتیبانی باشم!
به قول مریم آچار فرانسه!
البته چون قرار بود بدون تیم نباشیم بخاطر روحیات مهدیه و حساسیت سن یلدا رسما جزو تیمشون شدم!
چون میدونستم اصولا تفاوتها باعث تکامل میشه و رشد کردن هر چند که کنار اومدن یه فرد که قدرت احساساتش بیشتره با یه فرد که قدرت منطقیش غلبه داره کمی سخته! ولی این باعث میشد بچه ها تعادل نسبی پیدا کنن و تیم های بهتری باشن!
هنوز چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که صدای ثریا بلند شد و اومد پیشم با حالت شکایت گفت: آقاااا من یه خواهشی کنم ما آبمون با مریم تو یه جوب نمی ره!
بیا و من و از دست این فیلسوف نجات بده!
مریم ساکت ایستاده بود...
نگاهی به ثریا کردم و گفتم:چی شد!
تو که دنبال یه هم تیمی هدفمند بودی!
درستم افتادی توی تورش!
حالا چی شده به چند دقیقه نرسیده ساز جدایی می زنی؟!
گفت: ببین مریم روی چشمام جا داره، ولی به جون خودم از همین اول میخواد من رو با تحلیل و منطق پودر کنه!
من میگم بیا از اینستاگرام شروع کنیم کار کردن!
مریم میگه فضای داخلی هم خیلی جای کار داره!
آخه رایحه تو بگو ایتا و سروش و بله و روبیکا اصلا جای کار دارن؟!
به قول اون شاعر خدا بیامرز که نمیدونم کیه اما شعر فاخری گفته که اهمیت حرف من رو میرسونه!
در «اینستا» پاک بودن شیوه پیغمبری است
ور نه هر گبری به «ایتا و سروش و روبیکا» میشود پرهیزگار!!!
صدای خنده ی بچه ها بلند شد....
ندا از اونور گفت: به به! اهل شعر و ادبم بودی ما نمیدونستیم!!!
ثریا چشمکی زد و گفت: اهل شعر که نه!
ولی ابیات نغز رو به خاطر میسپارم!
مهدیه گفت: چقدر هم نغز و دلکش بود این بیت!!!
مریم نفس عمیقی کشید و خیلی جدی گفت: کسانی توانسته اند انسانها را نجات دهند که اول خودشان نجات پیدا کرده اند!
ندا گفت: اوووه چه جمله ی حکیمانه ای!!!
از کیه؟!
مریم چشمهاش رو ریز کرد با حالت جالبی گفت: مهم تر از گوینده ی کلام، مفهومه کلامه!
واقعیت اینه تا ما خودمون رو درست نکنیم و از تفکر خودی ها شروع نکنیم نمی تونیم روی کسانی که کمی تفکرشون با ما فاصله داره اثر گذار باشیم!
وقتی امثال خودمون هنوز توی اعتقادات و بصیرت و سیاست و اقتصاد لنگ میزنن به نظرتون عقلایی ما شروع کارمون با جایی باشه که اول باید کلی کار کنیم تا زمینه ی موثر بودن رو بچینیم!
بعد هم ثریا جان من نگفتم اینستا کار نکنیم گفتم: از فضای داخلی شروع کنیم...
چرا باور نمی کنیم اگه خودمون و امثال خودمون درست میشدیم وضع جامعمون هم درست میشد!
فاطمه یه نگاه جدی به مریم کرد و گفت:
ببخشیدا !!! مگه ما چطوریم!!!!
که نیاز به درست شدن داشته باشیم!؟
مریم گفت: فاطمه خانم ناراحت نشی رفیق! ولی اینجا که خودمونیم غریبه ایم نیست!
نمیگم همه ولی خیلی هامون غرور کاذب داریم خواهر! فکر می کنیم هم فن حریفیم! فکر می کنیم همه جوره متخصصیم! دنبال یادگیری نمیریم! توی زندگی های خودمون موندیم بعد میخوایم زندگی های دیگران رو درست کنیم! من فکر میکنم اینقدری لازمه و باید داخل ایتا و سروش و روبیکا و بله و خیر و... چمیدونم هر فضای داخلی کار کرد واقعا بقیه ی جاها اولویت کمتره!
یلدا از اون ور گفت: من با حرفهای مریم خانم موافقم! اصلا بخاطر همینه میگن اگه ما نماز خونها قشنگ نماز بخونیم هیچ بی نمازی دیگه پیدا نمیشه!!!! هممون دنبال اینیم برای غیر خودی ها تولید محتوا کنیم پس کی به ما خودی ها بگه چکار کنیم! اگر هم قراره محتوا رو خودمون پیدا کنیم چون اینطرف کم کاری شده خوب طبیعیه دنبال جواب سوالهامون اون طرف میگردیم!
بعد کار ما میشه شبیه کسی که اومد اَبروش رو درست کنه می زنه چشمش هم داغون میکنه! چهار تا این طرفیمونم حتی یکشون از دست بره هر چی ریسیدیم پنبه میشه به همین سادگی!
در همین حین مهدیه محکم دستش رو کوبید روی میز و گفت:....
نویسنده: سیده زهرا بهادر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان داستانی رابطه 💖
قسمت بیست وسوم
بچه ها حواستون کجاست!
من فکر کردم ما اینجوری نیستیم! اما دارم می بینم هنوز کار نکرده، بینمون تفرقه و چند نظریه هست! اون وقت دشمن توی نفاق و کینه اش اتحاد دارن به نظرتون اینجوری میشه اصلا کار کرد!
مسئله اینه ما رابطمون با هم مشکل داره !
همدیگه رو قبول نداریم! بچه ها سر پا ایستادن و مثل یه مثلث قائم زاویه بودن، در صورتی اتفاق میفته که بدونیم مسئله ی خیلی مهم و اساسی توی مثلث های قائم الزاویه، رابطه فیثاغورس هست.
این رابطه ارتباط بین اضلاع مثلث قائم الزاویه رو بیان می کنه، یعنی اگه دوتا از اضلاع مثلث رو داشته باشیم اندازه ضلع سوم رو به راحتی میتونیم حساب کنیم!
منظورم از این حرفها اینه ما رابطمون یه رابطه ی درست نیست!
اگه دو نفر یک تیم نیتشون و تفکرشون مشخص و واضح باشه می تونن راه حلی برای ضلع سوم پیدا کنند!
من میدونم باید به مریم حق داد! حرف درستی میزنه ولی خوب نظر ثریا هم بی راه نیست! بالاخره خودش از همین مکان جذب گروه ما شده! امیدش الکی نیست که میگه دست چهار نفر رو از اون طرف بگیریم! یلدا هم درست میگه از این طرفم یکی از دست بره خیلی ضررر کردیم!
دوباره دستش رو کوبید روی میز و با حسرت گفت: هنوز شروع نکرده، به بن بست رسیدیم!
من گفتم: بچه ها! بچه ها! یه لحظه صبر ...
حرف هر کدومتون سر جای خودش درسته به جای اینکه مسئله ها رو بهم بپیچید دونه دونه حلش کنیم ...
ببینم مهدیه مگه نمیگی تو رابطه ی فیثاغورس اگه دو تا از اضلاع عددشون مشخص باشه ضلع سوم رو میشه پیدا کرد!
خوب الان حرف ثریا مشخصه!
حرف مریم هم مشخصه!
می مونه پیدا کردن ضلع سوم این رابطه، که با فیثاغورس مهدیه حلش کرد!
یعنی با جمع دو تا عدد هر کدوم به توان دو مسئله به سادگی حل میشه!
پس هم در فضای مجازی داخلی به اضافه ی فضاهای دیگه کار کنید فقط کافیه به توان دو تلاش کنید یعنی دو برابر زمان و وقت بیشتر بگذارید!
اما نکته ی مهمی مریم گفت: که خیلی باید بهش حواسمون باشه اینکه ما این کارها رو میکنیم تا خودمون رو به خودمون ثابت کنیم نه به بقیه! اینطوری به چشم خدا میایم!
وقتی قبل از هرکس دست خودمون رو گرفتیم از منجلاب خودبینی و خودخواهی کشیدیم بیرون! کار به درد بخوری کردیم و به قول مهدیه تا زیر رادیکال نرفتیم فکری به حال خودمون کنیم!
مریم گفت: مهدیه جان میدونستی فیثاغورس استدلال را وارد ریاضیات کرد!
قبل از فیثاغورس، هندسه عبارت بود از مجموعهٔ قواعدی که متفرق بودهاند! یعنی همه چیز آشوب!
قواعدی که هیچ ارتباطی با هم نداشتن؛ نه مثل من و ثریا!!! پس خیلی نا امید نباش یه جوری با هم کنار میایم شاید بحث کنیم! شاید ساز مخالف بزنیم! اما متفرق نمیشیم البته انشاالله!
یه نکته ی مهم دیگه در رابطه با فیثاغورس هم اینکه پایهگذار خردگرایی در معنای فلسفی بود. خردگرایی فلسفی هم به این معنیه که میشه با روش تفکر محض به حقیقت فلسفی رسید!
پس دقتِ لازم را دوستان عزیزتر از جانم، داشته باشند بنده با گرایش فلسفی گفته باشم دنبال تفرقه نیستم...
ندا گفت: یا خداا!!!!!
از ریاضی محض رسیدیم به تفکر محض!!!
بابا محض رضای خدا بس کنید!!!
اینقدر با احساسات من بازی نکنیدبه زبون مادریتون، فارسی حرف بزنید!!!
ثریا لبخندی زد و گفت: همه چی آرومه....
من چقدر خوشحالم....
خدا برام بسازه با آخوند جماعت در افتادم...
مریم با اشاره ی دست رو به ثریا گفت: به زبان ندا میگم: چه کنـم با دلِ دیـوانه که با این همـه باز....
سعـی دارد که به ایـن عشق ، مقید باشـد...
و با لبخند ادامه داد: ثریا خانم باید بسازی! و بگذار این عشق در این رابطه مقید باشد...
فاطمه انگار توی فکر بود و بی توجه به حرفهای بچه ها با خودکارش مدام چیزهایی توی دفتر جلوی دستش می نوشت که یکدفعه....
نویسنده: سیده زهرا بهادر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان داستانی رابطه 💖
قسمت بیست و چهارم
فاطمه نگاهی به ساعت کرد و معترضانه گفت: ببخشید بچه ها نمیخوام فکر کنید خیلی خشکم ولی ما نیومدیم اینجا رابطه ی فیثاغورس رو حل کنیم یا با استدلال به تفکر محض برسیم! یا دنبال حل تفرقه و ایجاد اتحاد باشیم!
مثلا البته ظاهرا مثلا اینا برای ما حله! من وقتم رو گذاشتم تا این گروهی که اینجا جمع شده یه کاری کنه تا جلوی چند تا آسیب رو بگیره تا بگه به جز آسیب شاید از همین فضا خیلی فایده ها بشه رسوند بعد ما نشستیم اینجا داریم تسلسل وار دور خودمون دور میزنیم!
از ریاضی میگیم! از فلسفه میگیم! از شعر میگیم! حتی از خدا میگیم ولی کاری نمی کنیم!
نمی خوام ناراحتتون کنم ولی من شاید توی خیلی چیزها گیر داشته باشم! ولی به اندازه ی تخصصم نه بدون تخصص! به اندازه ای که وکیل اون خانمی بودم که شوهرش با زن متاهل دیگه ای رابطه ایجاد کرده بود و خیلی راحت خیانت! می تونم حرف بزنم بگم آقا! خانم! ته این رابطه ها خصوصا توی فضای مجازي زندگیتون متفرق میشه!
من دلم برای اون دختر نوووجون و جوونی که تمام زندگیش شده این گوشی و تمام رویاش خلاصه میشه چت با یه پسر فضای مجازی که واقعا هم معلوم نیست اصلا پسر باشه یا نه! مجرد باشه یا نه میسوزه!
و تمام عشق و دلبستگیش رو داره خرج کسی میکنه که ندیدتش و شاید هرگز نبینتش و اگر هم بتونه ببینه تمام اون آرزوها با یه رابطه آتیش بگیره و از همونی هم هست نابودش کنه!
متوجه اید بچه ها!
من توی این روابط دنبال رابطه ی استدلالی نمی گردم! دنبال رابطه ی فیثاغورس نیستم!
من اینجا اومدم که به یه رابطه پایان بدم تا یه رابطه ی درست توی زندگی واقعی خراب نشه!
یه دختر جووون بدبخت نشه!
یه زن دل آشوب نشه!
یه مرد ذهنش درگیر نشه!
من حوصله ی شعر ندارم!
من دلم بیشتر از شعر، شعور میخواد...
من دنبال اینم طبق قانون عقل دل عاشق بشه!
نه طبق قانون عشق عقل مجنون...
من توی دادگاه هر روز با عاشق هایی روبه رو میشم که روزی هزار بار آرزو میکنند کاش عاشق نبودند! کاش شعر بلد نبودند! کاش کمی فقط کمی عاقل بودند...
همه ی بچه ها ساکت شدند...
فضای سنگینی در اتاق حاکم شده بود....
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: درست میگی فاطمه! بعضی وقتها اینقدر درگیر جزئیات میشیم که از اصل غافل می مونیم! ترجیح میدم بقیه ی حرفهامون بمونه بعد از اولین فعالیت تا حرفی برای گفتن باشه نه شعار دادن! دو هفته ای یک بار جلسه میزاریم تا از روند کار اطلاع پیدا کنیم! فقط حواستون به خودتون و خط قرمزها باشه همین!
صلواتی بفرستین....
صدای صلوات که بلند شد همزمان بچه ها هر کدوم مشغول چادر سر کردن شدن و جمع و جور کردن وسایل، برعکس همیشه که جلساتمون با شوخی و خنده تموم میشد ایندفعه پر از سکوت و ابهام از هم خداحافظی کردیم...
ذهنم درگیر حرفهای فاطمه بود..
حق داشت مثل من بیشتر اوقات کسانی را میدید که از این فضا ضربه هایی رو خوردن که به سختی میشد ترمیمش کرد! حرفهای مریم هم تلنگر خوبی بود احساس میکردم لازمه ی کار در فضای مجازیست!
ثریا نور امید بود چون خودش از همین مسیر برگشته بود و حالا پر از انگیزه برای برگرداندن امثال خودش! یلدا قوی تر از آنچه فکر میکردم ظاهر شد با حرفهاش کمی دردی که آن مادری که دختر هم سن و سالی شبیه یلدا رو داشت اما به خطا رفته بود و غمش روی دلم سنگینی میکرد را مرهم میشد! ندا هم که نمک بچه هاست و انگیزه یی برای زمان های سخت! رفتار مهدیه کمی نیاز به چکش کاری داشت...
اینها تمام افکاری بود تا رسیدن من به خانه...
در اولین فرصتم یک برنامه ی منظم و داری مرزهای مشخص برای احسان چیدم تا وسط این اقیانوس بیکران غرق نشه! اما در عین حال بتونه از فوایدش هم استفاده کنه، مطمئن بودم با برنامه ریزی و داشتن مرز و خطوط آسیب دیدن ها به حداقل میرسه هر چند که صد درصد نیست ولی این احتمال توی دنیای واقعی هم صد درصد نیست و علاوه بر برنامه ریزی عقلایی و تلاش و نظارت و همراهی، توکل باید کرد...
دو هفته برای من با تمام فراز و نشیب های همیشگیش گذشت...
مصمم تر از قبل منتظر دیدن بچه ها بودم هر روز که مراجعه کننده ای را که درگیر آسیب های این فضا و نه فقط رابطه ها شده بود میدیدم، انگیزه ام برای کار کردن در این فضا دو چندان میشد تا به خواب غفلت رفته در این فضا رو بیدار کنم...
تصمیم گرفتم برای این جلسه از نسرین هم بخواهم که بیاید بدون شک تجربه اش راهگشا بود....
نویسنده: سیده زهرا بهادر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان داستانی رابطه 💖
قسمت بیست وپنجم
جمع بچه ها جمع بود اما کمی متفاوت تر از دفعه ی قبل!
خیلی رسمی جلسه شروع شد...
این بار مریم آروم نشسته بود و قبل از جلسه به من گفته بود که امروز خیلی نمی تونه صحبت کنه! وقتی پرسیدم چی شده گفت حالا بعدا برات توضیح میدم!
بسم اللهی گفتم و از فاطمه خواستم شروع کنه خیلی جدی بلند شد و رفت سمت تخته شروع کرد...
اولین جمله ای که نوشت: مژگان کیست!؟
بعد با همون حالت نگاهمون کرد و گفت بچه ها مژگان رو می شناسید؟؟!
نگاههای متعجب بچه ها بهم گره خورد و در نهایت جواب واضح نه بود!
سرش رو تکون داد و گفت: البته طبیعیه نشناسید اما من براتون میگم مژگان کیه!
مژگان دختر هفده، هجده ساله ی بود که مثل خیلی ها کلی آرزو داشت... عضو یک خانواده ی معمولی بود. از تمام حواشی دنیا تنها حاشیه های کتاب های درسیش بود که ذهنش رو درگیر میکرد...
یک روز اتفاقی افتاد که نه تنها مژگان که دنیا رو متاثر کرد! با ورود مهمان ناخوانده ای به اسم کرونا سبک زندگی ها که خیلی وقت بود اندک اندک در حال تغییر بود با سرعت بالایی روند تغییر رو طی کرد. مژگان و خانوادهاش هم بی تاثیر از این روند نبودند، همراه این مهمان ناخوانده که خیلی ها ازش می ترسیدند مهمان ناخوانده ی دیگری هم آمد اما کسی ازش نمی ترسید حتی احساس میشد برای این شرایط چقدر هم خوب و کاربردیست!
البته که کاربردی بود و هست!
اما اگر مثل کرونا آگاهی ازش نداشته باشن شاید خیلی بدتر از کرونا به سر خانواده ها بده! درست مثل اتفاقی که برای مژگان و خانوادش افتاد!
گوشی اندروید را پدرش گرفت تا از درس و مشق اش جانماند و هم در این روزهای سخت کمی سرگرمش کند اما... اما... ماجرا جور دیگری رقم خورد!!! استفاده از گوشی برای کارهای درسی حس جذابی بود... مژگان دوست داشت بیشتر بداند حالا که گوشی داشت و وصل به دهکده ی جهانی هم بودبا خودش فکر کرد پس چرا استفاده ی درست نکند!
مژگان کم و بیش از آسیب های رابطه با نامحرم و افراد مجازی آگاه بود و ترجیح میداد اصلا دنبال این حرفها نرود!
او دوست داشت فقط بیشتر بداند!
علمش بیشتر شود ...
بخاطر رد و بدل کردن اطلاعات درسی عضو گروهی همکلاسی هایش در تلگرام شد همه چیز عادی بود ظاهرا هم مژگان خوب مدیریت میکرد! خیلی وقتها بچه ها نوشته های متفرقه در گروه می گذاشتند که مژگان خیلی توجه نمی کرد او فکر میکرد وقتش با ارزش تر از این حرفهاست که بخواهد هدرش دهد اما یک روز از همین روزها متنی شبهناک در گروه قرار داده شد که ذهن مژگان رو خیلی مشغول کرد...
آنقدر که برای پیدا کردن جواب سوالش و پاسخ دادن به آن ساعت ها در این دهکده ی کوچک جهانی با تمام وسعتش چرخید و چرخید...
فاطمه نفس عمیقی کشید و لحظاتی سکوت کرد...
من و بچه ها خیلی کنجکاو شده بودیم که آخرش چی میشه؟
فاطمه ادامه داد: میان این همه چرخیدن...
روزگار هم چرخید ...
بالاخره با گروهی آشنا شد که پاسخ سوالاتش را کامل دادند و و او را قانع کردند اما نه آنطور که در واقعیت بود! آنطور که دوست داشتند!
مژگان خوشحال پاسخ هایی که دریافت میکرد رو درگروه درسیشون قرار میداد و خیلی طول نکشید که بخاطر طرح چنین مسئله هایی خیلی از دوستانش به او ابراز ارادت کردند....
مژگان داشت دیده میشد....
همان چیزی که یک نوجوان و جوان میخواهد...
از آن طرف وقت زیاد و حوصله ای که گروه متصل به مژگان برایش می گذاشت کم کم پایه های اعتماد این دختر معصوم رو در دلش محکم کرد اما این تمام ماجرا نبود شروع یک اتفاق وحشتناک بود...
پدر مژگان خیالش راحت بود دخترش اهل رابطه با پسرهای مجازی نیست...
پدر مژگان هیچ وقت! هیچ وقت! فکر نمیکرد دخترش جزو فرقه ای انحرافی شود که سرنوشت تلخی براش رقم بزنه....
پدر مژگان یکی از کسانی بود که هفته ی پیش برای شکایت دنبال وکیل بود و پیش من اومده بود...
وقتی که ماجرا را برایم گفت:...
نویسنده: سیده زهرا بهادر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سوره مبارک یس
✅ فایل پاکسازی چاکرای قلب هرشب قبل خواب👈👈کلیک کنید ❤️❤️❤️❤️❤️
اگه باز نشد بزن رو لینک تا باز بشه👇👇👇
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
✅️کپی حلال
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
☀️🌖اعمال شب و روز اول هر ماه قمری🌙🌗
1⃣ در شب اول ... موقع غروب 🌚
🌟 سوره نصر ۱ مرتبه
✨ و سوره یاسین تا مبین اول خوانده شود*
★★جهت شنیدن خبرهای مسرت بخش در ماه ★★—
📚 مخازن جلد ۱ صفحه ۱۵۴
2⃣🌙🌙 موقع دیدن هلال ماه 🌙
🌕 دعای ۴۳صحیفه سجادیه خوانده شود✨
3⃣⚜زیادی نور چشم😍👇
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
چون کسی را درد چشم باشد یا در بینایی او ضعفی باشد
در اول ماه چون هلال ماه را ببیند دست بر چشم خود بنهد و سوره حمد را 10 بار با نیت خالص و توجه به معنی آن بخواند و در آخر سوره مبارکه « توحید را 3بار بخواند بعد از آن 7بار بگوید:
«یا ربِّ قَوِّ بَصَری»
سپس بگوید:
اللّهُمَّ اکْفِ اَنْتَ الْکافی اَللّهُمَّ عافِ اَنْتَ الْمُعافی
درد چشم و ضعف بینایی به صحت مبدل می گردد🤲🌿
📗خواص آیات قرآن کریم، محمدتقی نجفی، ص10
4⃣♨️خوردن پنیر⚜
💢در روز اول ماه با خوردن پنیر امیدست حاجت روا شود🌀
5⃣⚜خانه خوشبختی😍👇
هرڪس خالصانه در اول ماه قمری
آیه ۱ تا ۳ سوره کهف (۳آیه اول) را بر ظرفی نوشته در آن قطراتی آب بریزد
بر دیوارهای خانه بپاشد درآن خانه جز خوشی نیاید🤲🌿
📚 خواص آیات قرآن ص ۱۰۴
6⃣در روز اول ۲ رکعت نماز خوانده شود 💫
⚡️ رکعت اول حمدو۳۰ مرتبه توحید
⚡️ رکعت دوم حمدو۳۰ مرتبه قدر
🌔 بعداز نماز دعای کوتاهی (مفاتیح)
🌓 و دادن صدقه
🌱 امام جواد علیه السلام فرمودند ✨
⭕️هرکسی چنین کند سلامتی اش را در آن ماه از خدا خریداری کرده است 🌈
─┅═༅✾═❥༅✿༅❥═༅✾═┅─
ߊَܠܠّܣُــܩَّ ࡃَܥܼـِّـܠܙ ܠِࡐَܠࡅِّ࡙ــܭَ ߊܠܦَــــܝَܥܼܢ🌤
─┅═༅✾═❥༅✿༅❥═༅✾═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پست_ویژه
این دعای رفع بلا 📿
روز اول ماه 🌙
با صدای بلند در خانه یا خودتان بخوانید یابگذاریدتاصدا در خانه پخش شود.
👌🏼با خواندن این سورهها در
🌙اوّل هر ماه قمری
بلا را ازخود دور کنید
🌛ماهمحرم☜سوره الرّحمن
🌛ماهصفر☚سوره الشوری
🌛ماهربیع الاول☜سوره مجادله
🌛ماهربیع الثانی☚سوره تبارک
🌛ماهجمادی الاول☜سوره مزمل🌹
🌛ماهجمادی الثانی☚سوره النباء
🌛ماهرجب☜ سوره یس
🌛ماهشعبان☚سوره صاد
🌛ماهرمضان☜سوره محمّد
🌛ماهشوال☚سوره الفتح
🌛ماه ذی القعده☜سوره نساء
┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
پنجمین ماه سال هجری قمری
┊🌛ماه جمادی الاول
┊📖☚سوره مزمل ✓
┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
زمان خواندن هریک از سورهها
⏳از زمان ديدن هلال ماه نو
⌛️تا غروب روز اوّل ماه
📚بحارالأنوار ج٣ ص ٨٠
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
┄┅┅❅♥️❅┅┅┄