بی تو فاطمه پژمردم_۲۰۲۴_۱۱_۲۰_۰۸_۰۴_۲۹_۱۲۱.mp3
5.18M
" بی تو فاطمه پژمردم "
«لبیک یاحسین جانم»
#یا_امام_زمانم
#یا_حسین_جانم
#بسیاردلنشین
🎙#حسن_عطایی
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج
بحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
🏴#کانال _نسیم_عبودیت 🖤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
✤|➟@Nasim_oboodiat✤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
شور_ ای مادر تر از همه مادرا_۲۰۲۴_۱۱_۲۰_۰۸_۱۹_۳۸_۱۳۶.mp3
6.18M
" ای مادرتر از همه... "
«لبیک یاحسین جانم»
#یا_امام_زمانم
#یا_حسین_جانم
#بسیاردلنشین
🎙#حسین_ستوده
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج
بحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
🏴#کانال _نسیم_عبودیت 🖤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
✤|➟@Nasim_oboodiat✤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
🔊 #صوتی | سلسله #پادکست
📝 #مقام_عرشی_حضرت_زهرا(س)
👤 استاد #شجاعی
🥇 رضایت و خشم حضرت زهرا سلاماللهعلیها؛
محور رضایت و خشم خداست!
🔗کمی به این حدیث، عمیق فکر کنید؛...
" تمامیّت الله در یک زن، جلوه کرده است"
که حبّ و بغض او، دقیقاً منطبق با الله است!
این...یعنی؛ عصمت مطلق!
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🥀قسمت اول
🥀قسمت دوم
🥀قسمت سوم
🥀قسمت چهارم
🥀قسمت پنجم
ادامه دارد.......⏳️
✳️ جهت نشر، لطفا از گزینه فوروارد⤵️ استفاده نمایید
🏴#کانال _مهدویون🖤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
✤|➟@mahdvioon✤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
مقام عرشی حضرت زهرا_6.mp3
13.47M
🔊 #صوتی | سلسله #پادکست
📝 #مقام_عرشی_حضرت_زهرا ۶
👤 استاد #شجاعی
🔅 زیرکترین فرزندان حضرت زهرا، شبیهترین فرزندان به ایشان هستند!
🔹برای هر پدر و مادری، عزیزترین فرزندان؛ دغدغهمندترینشان در رفع اولویتها و نیازهای خانواده است!
🔹برای سبقت گرفتن از بقیهی فرزندان، و نزدیکتر شدن به وجود مادر:
اولین قدم، یکسان سازی دغدغهها و اولویتهای ما با ایشان است!
🏴#کانال _مهدویون🖤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
✤|➟@mahdvioon✤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
16.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 بیخوابی امیرالمومنین(ع) از اتفاقات سقیفه
🏴#کانال _مهدویون🖤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
✤|➟@mahdvioon✤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
39.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یا_زهرا_سلام_الله_علیها💔
#مادر_مقاومت
گروه سرود #سریعُ_الرضا
سرپرستان : محمد آژیر / سیده فاطمه جعفری
شاعر: امیر طلاجوران
آهنگساز: حسین موسوی
کارگردان : محمدعلی سعیدی
💠جبهه فرهنگی انقلاب بخش آسارا
🕊
🥀🕯🏴
🏴#السَّلامُعَلَیْکِأَیَّتُهَاالصِّدِّیقَةُالشَّهِیدَةُ
┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅
اَلٰا بِـذِكْـرِٱللّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
🏴#کانال _مهدویون🖤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
✤|➟@mahdvioon✤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
#کارگاه_تفکر
❤️ فقط قلبهای تمیز و افکار پاک قادرند به کشفهای بزرگتر و عمیقتری از حقایق عالم دست پیدا کنند!
دانلود رایگان کارگاه تفکر :
🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️
🪷👈قسمت اول
🪷👈قسمت دوم
🪷👈قسمت سوم
🪷👈قسمت چهارم
🪷👈قسمت پنجم
🪷👈قسمت ششم
🪷👈قسمت هفتم
🪷👈قسمت هشتم
🪷👈قسمت نهم
🪷👈قسمت دهم
🪷👈قسمت دهم
🪷👈قسمت یازدهم
🪷👈قسمت دوازدهم
🪷👈قسمت سیزدهم
🪷👈قسمت چهاردِهم
🪷👈قسمت پانزدهم
🪷👈قسمت شانزدهم
🪷👈قسمت هفدهم
🪷👈قسمت هجدهم
🪷👈قسمت نوزدهم
🪷👈قسمت بیستم
🪷👈قسمت بیست ویکم
🪷👈قسمت بیست ودوم
🪷👈قسمت بیست وسوم
🪷👈قسمت بیست وچهارم
🪷👈قسمت بیست وپنجم
ادامه دارد......⏳️
✳️ جهت نشر، لطفا از گزینه فوروارد⤵️ استفاده نمایید
کارگاه تفکر ۲۶.mp3
17.69M
#کارگاه_تفکر ۲۶
آنچه در پادکست بیست و ششم میشنوید :
- ریشهی «ترس از دست دادن» در ما آدمها
- روش درمان «انواعِ گوناگونِ ترس» در درون ما
🏴#کانال _مهدویون🖤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
✤|➟@mahdvioon✤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
#فریادمهتاب🏴
کتاب صوتی "فریاد مهتاب"
خاطرات مادر مظلوم مدینه
📗معرفی_کتاب
کتاب #فریادمهتاب به قلم شیوای استاد مهدی_خدامیانآرانی شرح ۷۵ روز از زندگانی حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها ) ازوفات پیامبراکرم تاشهادت امابیهااست.
فریاد مهتاب فریاد مظلومیت فاطمه سلام الله علیها است و شما می توانید از حوادثی که بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داده ،هرروز در قالب داستان باخبر شوید.
قسمتهای بارگذاری شده
💠 (لطفا روی متن👇آبی کلیک کنید)
👈قسمت اول فریاد مهتاب 🥀🕊
👈قسمت دوم فریاد مهتاب🥀🕊
👈قسمت سوم فریاد مهتاب🥀🕊
👈قسمت چهارم فریاد مهتاب🥀🕊
👈قسمت پنجم فریاد مهتاب🥀🕊
👈قسمت ششم فریاد مهتاب 🥀🕊
👈قسمت هفتم فریاد مهتاب🥀🕊
👈قسمت هشتم فریاد مهتاب🥀🕊
👈قسمت نهم فریاد مهتاب 🥀🕊
👈قسمت دهم فریاد مهتاب🥀🕊
👈قسمت یازدهم فریادمهتاب🥀🕊
👈قسمت دوازدهم فریادمهتاب🥀🕊
👈قسمت سیزدهم فریادمهتاب🥀🕊
👈قسمت چهاردهم فریادمهتاب🥀🕊
👈قسمت پانزدهم فریادمهتاب 🥀🕊
👈قسمت شانزدهم فریادمهتاب 🥀🕊
👈 قسمت هفدهم فریاد مهتاب 🥀🕊
👈قسمت هجدهم فریادمهتاب 🥀 🕊
🏴 ادامه دارد..............🕯🥀🕊
💥لَـعْـنَ ٱللّٰـهُ
🔥قـٰاتِـلـیٖـکــِــ
🔥وَ ضـٰارِبـیٖـکــِــ
🔥وَ ظـٰالِـمـیٖـکــِــ
🔥وَ غـٰاصِـبـیٖ حقِّـکــِــ
⃟⃝🥀 یـٰامَـوْلٰاتـیٖ
یـٰافـٰاطِـمَـةُ ٱݪــزَّهـرٰاۜ
📌جهت نشر، لطفا از گزینه فوروارد⤵️ استفاده نمائید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹یا فاطر به حق فاطمه 🌹
🕊
🥀🕯🏴
🏴#السَّلامُعَلَیْکِأَیَّتُهَاالصِّدِّیقَةُالشَّهِیدَةُ
┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅
اَلٰا بِـذِكْـرِٱللّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
🏴#کانال _مهدویون🖤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
✤|➟@mahdvioon✤
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
💞عشاقالرضاعلیهالسلام
همه با هم زمزمه می کنیم صلوات خاصه امام رضا علیه السلام را...
اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ.
زیارت امام_ضاعلیهالسلام به زودی روزیتون باشه ان شاءالله...🤲
ঊঊঊ🌺🍃ঊঊঊ
┅═✧❁°یاامامرضا°❁✧═┅
ঊঊঊ🍃🌺ঊঈঊ
19.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اونقدَر رضا میگم تا دردمو دوا کنی💔😔
أَلسَّــلٰامُعَلَیـکَیٰاعَلیاِبنِموسَــیأَلرّضٰا
ঊঊঊ🌺🍃ঊঊঊ
┅═✧❁°یاامامرضا°❁✧═┅
ঊঊঊ🍃🌺ঊঈঊ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کشیش مسیحی: امید دارم که شفاعت حضرت زهرا (س) در روز قیامت شامل من هم بشود
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅روی میز این داروخانه نوشته شده: داروی مسکن
قلب موجود است. (موثر و بدون عوارض)
🔹 مشتری پس از خرید داروی خود، درخواست داروی مسکن قلب هم مینماید.
🔹 ببینید اقدام بسیار جالب داروخانه را ....
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر مدافعان حرم نبودند دیدن چنین صحنه هایی عادی شده بود
مدیون_شهداییم
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
🌻«☆♡ܩܣܥویوܔ♡☆»🌻
#روایت دلدادگی #قسمت ۷۵🎬: چند روز از حرکت کاروان کوچک قصه ی ما به سمت عراق عرب ،می گذشت . چند روزی
روایت دلدادگی
قسمت ۷۶🎬 :
شور و شوقی زیاد، همراه با جنب و جوشی تمام نشدنی در قصر برپا بود .
هر کس پی کاری که بر عهده اش گذارده بودند ، میرفت ، کم کم سر و کله ی میهمانان هم پیدا شده بود .
مراسم ازدواج تک دختر حاکم خراسان بود و از هر طرف باران هدیه های مختلف به سمت قصر باریدن گرفته بود.
روح انگیز در حالیکه چهره اش از شادی میدرخشید ، مدام طول و عرض اتاق را می پیمود و گاهی جلوی آینه می ایستاد و لباس زیبایی را که پوشیده بود از نظر می گذراند و منتظر بود تا کار مشاطه ی قصر تمام شود و چهره ی زیبای دخترش را ببیند و سپس به همراه حاکم برای خواندن خطبه ی عقد به سمت حرم برود.
بالاخره درب اتاقش را زدند و خدمتکاری به او خبر داد که مشاطه کارش تمام شده..
روح انگیز با حرکاتی که سرشار از شادی بود به سمت اتاق مورد نظر رفت ، وقتی داخل شد و صورت زیبای فرنگیس را که در نیم تاج زرّین و سکه های طلایی که بر پیشانی اش آویزان شده بود ، دید .
زیر لب وان یکادی خواند و به او فوت کرد و خیره در چشمان درشت و زیبای دخترش با لحنی ذوق زده گفت : سریع اسپند و نمک آورید ....
براستی که فرنگیس زیباترین دختر روی زمین است و بلافاصله دستی که پر از اسپند بود ، دور سر فرنگیس به گردش در آمد ، سرو گل ، دایه ی فرنگیس که او را چون جان خود دوست می داشت ، شروع کرد زیر لب ورد خواندن: شنبه زا، یک شنبه زا ، دوشنبه زا....نظر درگذر....به حق قران ...نظر درگذر...
و فرنگیس با چشمانی بی روح به آینه ی پیش رویش که گرفته بودند تا خود را ببیند ، خیره شده بود و پلک نمی زد.
روح انگیز پشت صندلی که فرنگیس نشسته بود ایستاد و از پشت سر به طوریکه آرایش و لباس عروس را بهم نریزد ، شانه های او را در بر گرفت و گفت : عروسک قشنگم...با دیدنت خیالم راحت شد که همه چیز رو به راه است ، من و پدرت زودتر به حرم می رویم و ان شاالله پشت سر ما، کاروان شما که برادرت فرهاد و سربازانش شما را همراهی می کنند ، حرکت می کند و سپس بوسه ای نا ملموس از گونه ی او گرفت و بدون اینکه بداند چه در دل دخترش می گذرد ، از اتاق خارج شد....
ادامه دارد....
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦
روایت دلدادگی
قسمت ۷۷🎬:
حاکم و همسر و همراهانش وارد حرم شدند و پس از عرض ارادت و زیارت ،روی صندلی های سلطنتی با پشتی بلند و کنده کاری شده ،نشستند و کمی آن طرف تر تختی که برای جلوس عروس و داماد فراهم کرده بودند ، قرار داشت و آن طرف تخت هم دو صندلی دیگر برای سلمان خان و همسرش ، مشاور اعظم و پدر داماد ، قرار داشت.
با نشستن حاکم و روح انگیز بر کرسی هایشان ، گویی اجازه ی جلوس به جمع حاضر را دادند.
البته به جز پدر عروس و داماد و عاقد ، مردی در حرم وجود نداشت و کل جمعیت را زنانی از بزرگان و بزرگ زادگان تشکیل می داد.
از آن طرف ، کاروان عروس، با کالسکه ای مجلل که تزیین شده با گلهای زیبا و رنگارنگ بود ، در حال رسیدن به حرم بود ، جلوتر از کالسکه فرهاد و دوست صمیمی اش مهرداد حرکت می کردند و اطراف کالسکه ی عروس هم ، نگهبانان و گارد مخصوص سلطنتی که مهرداد ریاست آن را بر عهده داشت ، گرفته بودند.
بالاخره کاروان عروس کشان به حرم رسید و با بلند شدن صدای صلوات و پیچیدن بوی مشک و عنبر و عود ، عروس را در حالیکه چادری سفید برسر و صورت انداخته بود و دستش در دست زهرا، همسر شاهزاده فرهاد ،قرار داشت، بر تخت نشاندند.
کمی با فاصله ، مهرداد این داماد بلند بالا که شادی از چشمانش میبارید و چون کودکی خجل و سربه زیر، چشم به گلهای قالی زیر پایش دوخته بود ،بر روی تخت ،کنار دختری که میرفت همسفر زندگی اش باشد ،نشست.
عروس خانم از زیر چادر حریر سفیدش ،چشم به دختری داخل آینه دوخت که قرار بود همسر مهرداد شود و دلش مانند گنجشککی بی پناه خود را به دیواره ی بدن می کوبید ،چون بیم داشت از حوادث بعد خواندن صیغه ی عقد.
تمام کارهایی که می بایست بشود ، انجام شده بود و عاقد که انگار عجله داشت ، می خواست شروع به خواندن خطبه کند.
فرهاد سر در گوش عاقد گذاشت و او هم همانطور که سرش را تکان می داد ، از زیر چشم به داماد و عروس مجلس نگاه می کرد.
عاقد آرام مطلبی را گفت که در هیاهوی جمع گم شد و بلندتر ادامه داد: دوشیزه ی مکرمه....آیا بنده وکیلم؟
و عروس که انگار بسیار ذوق زده و یا شاید هراسان بود ، با صدایی که میلرزید در همان لحظه ی اول گفت : با اجازه ی آقا امام رضاعلیه السلام و بزرگترهای مجلس،بله....
با گفتن این حرف ، صدای کِل کشیدن زنها به هوا رفت ، اما روح انگیز با تعجب خیره به دخترکش که در زیر چادر پنهان شده بود ، نظر افکند ، او فکر می کرد که گوشهایش اشتباه شنیده ....
تا اینکه عاقد از جا برخواست و بیرون رفت...
چون قرار بود هدایا را داخل سالن بزرگ قصر به عروس و داماد دهند ، پس لازم بود سریع تر به قصر بروند.
قبل از بلند شدن ، روح انگیز اشاره به مهرداد کرد و گفت : نمی خواهی روی همسرت راباز کنی و به اتفاق هم، اولین زیارت متأهلی را به جا آورید؟
مهرداد همانطور که عرق بر پیشانی اش نشسته بود بریده بریده گفت :ب....ب...بله..
و با دستانی لرزان ، چادر را از سر همسرش کنار زد و ناگهان....
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦
روایت دلدادگی
قسمت ۷۸ 🎬:
روح انگیز تا چشمش به چهره ی عروس افتاد ،جیغ کوتاهی کشید و دستش را روی دهانش گذاشت.
حاکم خراسان که از صدای جیغ روح انگیز متوجه عروس داماد شده بود ،با تعجب آنها را نگاه کرد و گفت: ا...اینجا چه خبر است؟
گلناز که صورتش از ترس سرخ شده بود سرش را پایین انداخت و مهرداد هم دستپاچه ، با نگاهی ملتمسانه به شاهزاده فرهاد خیره شد.
سلمان خان که حالا متوجه اصل موضوع شده بود به سمت پسرش یورش برد اما شاهزاده فرهاد بین او و مهرداد قرار گرفت و همانطور که نگاهش به مادرش روح انگیز بود گفت : مادر من ، از اول هم مهرداد نظرش گلناز بود و از طرفی فرنگیس هم هیچ علاقه و التفاتی به مهرداد نداشت ، ازدواج یعنی تعیین یک همسر و همسفر برای یک عمر زندگی، پس باید دلت در گرو مهر کسی باشد که او هم تو را دوست می دارد...
هم گلناز ،مهرداد را دوست دارد و هم مهرداد جانش برای این دختر در میرود.
بارها و بارها شاهد بودم که فرنگیس می خواست به طریقی به شما بفهماند که دلش با این ازدواج نیست ، اما شما همیشه دانسته و نادانسته ، اجازه ندادی حرف دلش را به شما بگوید ، شما می خواستید که دخترتان عروس شود ....همین...
در این هنگام روح انگیز با دو دست بر سرش زد و گفت : تو...تو ...می دانستی که قرار است چنین افتضاح بزرگی پیش بیاید و لب فرو بستی و چیزی نگفتی و اجازه دادی آبروی چندین و چند ساله ی پدرت بر باد رود؟!
الان مردم درباره ی فرنگیس، خواهر تو و دختر یکی یکدانه ی حاکم خراسان بزرگ ،چه می گویند هااا؟ آیا نمی گویند حکماً دختر حاکم عیبی نقصی داشته که کلفتش را به جای خودش به حجله ی عروسی فرستاده؟!
روح انگیز همانطور که آه و ناله اش به هوا بود گفت : آخر من چه کنم با این بی آبرویی؟!
ناگهان حاکم خراسان به صدا درآمد و گفت : صبر کنید، این خبر نباید به گوش کسی برسد ، سریع درب حرم را ببندید و قاصدی به قصر روان کنید و فرنگیس را اگر شده بالاجبار و با دست بسته به اینجا آورید...
امروز باید فرنگیس به عقد این پسر در آید و جلوی چشمان فرنگیس ، صیغه ی طلاق این کلفت ،جاری شود....
حاکم با زدن این حرف بر صندلی اش نشست و رو به فرهاد گفت : مگر نشنیدی چه گفتم؟! فی الفور به قصر برو و خواهرت را بیاور ،به عجز و ناله ی او هم هیچ بهایی نده ، وگرنه من می دانم و شما....زوووود
فرهاد که تا به حال پدرش را به این شدت برافروخته ندیده بود ،دستی به روی چشم گذاشت و به سرعت بیرون رفت...
گلناز ، این دخترک زیبا ، از شدت ترس مانند بید می لرزید و در کنارش مهرداد خیره به عشقی بود که میرفت از دستش به در شود...
ادامه دارد....
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦
❥❥❥🌺@mahdvioon 🌺❥❥❥
٠٠••●●❥❥❥❥🌸
٠٠••●●❥❥❥❥🌺
٠٠••●●❥❥❥❥🌼