eitaa logo
منتظران حضرت مهدی (عج) خوانسار
89 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
27 فایل
اَللّٰهُمَ عَجِلْ في فَرَجِ مولٰانا صٰاحِبَ اَلزَمانْ
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سلمان ری
🌹 در دفتر ژنرال آمریکایی @salmanerey🇮🇷 📆 قبل از انقلاب به آمریکا رفتم تا دوره خلبانی را بگذرانم. 💢یک دانشجوی آمریکایی هم اتاق من شده بود تا من زبان انگلیسی را بهتر یاد بگیرم، با این حال او مرا فردی منزوی و دارای موضع نسبت به فرهنگ غرب معرفی کرده بود و گفته بود که «بابایی» شخصی غیر نرمال است، او به گوشه‌ای می‌رود و با خودش می‌زند. همین گزارشات باعث شده بود که دو سال زحمت من در آمریکا نادیده گرفته شود و گواهینامه خلبانی به من داده نشود. در حالی که را داشتم. 🟢 روزی به اتاق ژنرال رفتم. پرونده من روی میزش بود. از کلام و برخوردش متوجه شدم نظر مثبتی نسبت به من ندارد.... برایم خیلی سخت بود دست خالی به ایران برگردم، اما معلوم بود ژنرال قصد امضا کردن گواهینامه مرا ندارد. 🔴 در همین فکر بودم که شخصی وارد اتاق شد، ژنرال همراه او به بیرون رفت. لحظاتی گذشت، به ساعتم نگاه کردم . مانده بودم چه کنم؟ با خود گفتم: هیچ کاری بالاتر از نماز نیست، همین جا نمازم را می‌خوانم، ان شاء الله ژنرال به این زودی‌ها نمی‌آید. 🟣 روزنامه‌ای در اتاق بود روی زمین انداختم و نمازم را شروع کردم. در حال نماز خواندن بودم که متوجه شدم ژنرال وارد شد... نمازم که تمام شد ژنرال گفت: ❓چکار می‌کردی؟ گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت‌های معین باید با خداوند کنیم، الآن هم آن زمان رسیده بود. _ژنرال گفت: پس این مطالبی که در پرونده تو آمده راجع به همین کار است... ژنرال لبخندی زد و . [1] [1] پرواز تا بی‌نهایت، ص 42، با اندكي تصرف
هدایت شده از سلمان ری
🌹 در دفتر ژنرال آمریکایی @salmanerey🇮🇷 📆 قبل از انقلاب به آمریکا رفتم تا دوره خلبانی را بگذرانم. 💢یک دانشجوی آمریکایی هم اتاق من شده بود تا من زبان انگلیسی را بهتر یاد بگیرم، با این حال او مرا فردی منزوی و دارای موضع نسبت به فرهنگ غرب معرفی کرده بود و گفته بود که «بابایی» شخصی غیر نرمال است، او به گوشه‌ای می‌رود و با خودش می‌زند. همین گزارشات باعث شده بود که دو سال زحمت من در آمریکا نادیده گرفته شود و گواهینامه خلبانی به من داده نشود. در حالی که را داشتم. 🟢 روزی به اتاق ژنرال رفتم. پرونده من روی میزش بود. از کلام و برخوردش متوجه شدم نظر مثبتی نسبت به من ندارد.... برایم خیلی سخت بود دست خالی به ایران برگردم، اما معلوم بود ژنرال قصد امضا کردن گواهینامه مرا ندارد. 🔴 در همین فکر بودم که شخصی وارد اتاق شد، ژنرال همراه او به بیرون رفت. لحظاتی گذشت، به ساعتم نگاه کردم . مانده بودم چه کنم؟ با خود گفتم: هیچ کاری بالاتر از نماز نیست، همین جا نمازم را می‌خوانم، ان شاء الله ژنرال به این زودی‌ها نمی‌آید. 🟣 روزنامه‌ای در اتاق بود روی زمین انداختم و نمازم را شروع کردم. در حال نماز خواندن بودم که متوجه شدم ژنرال وارد شد... نمازم که تمام شد ژنرال گفت: ❓چکار می‌کردی؟ گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت‌های معین باید با خداوند کنیم، الآن هم آن زمان رسیده بود. _ژنرال گفت: پس این مطالبی که در پرونده تو آمده راجع به همین کار است... ژنرال لبخندی زد و . [1] [1] پرواز تا بی‌نهایت، ص 42، با اندكي تصرف