هدایت شده از سلمان ری
🌹 #نماز_اول_وقت در دفتر ژنرال آمریکایی
@salmanerey🇮🇷
📆 قبل از انقلاب به آمریکا رفتم
تا دوره خلبانی را بگذرانم.
💢یک دانشجوی آمریکایی هم اتاق من شده بود تا من زبان انگلیسی را بهتر یاد بگیرم، با این حال او مرا فردی منزوی و دارای موضع #منفی نسبت به فرهنگ غرب معرفی کرده بود و گفته بود که «بابایی» شخصی غیر نرمال است، او به گوشهای میرود و با خودش #حرف میزند.
همین گزارشات باعث شده بود که دو سال زحمت من در آمریکا نادیده گرفته شود و گواهینامه خلبانی به من داده نشود.
در حالی که #بهترین_نمرات را داشتم.
🟢 روزی به اتاق ژنرال رفتم. پرونده من روی میزش بود. از کلام و برخوردش متوجه شدم نظر مثبتی نسبت به من ندارد....
برایم خیلی سخت بود دست خالی به ایران برگردم، اما معلوم بود ژنرال قصد امضا کردن گواهینامه مرا ندارد.
🔴 در همین فکر بودم که شخصی وارد اتاق شد، ژنرال همراه او به بیرون رفت. لحظاتی گذشت، به ساعتم نگاه کردم #وقت_نماز_بود.
مانده بودم چه کنم؟ با خود گفتم: هیچ کاری بالاتر از نماز نیست، همین جا نمازم را میخوانم، ان شاء الله ژنرال به این زودیها نمیآید.
🟣 روزنامهای در اتاق بود روی زمین انداختم و نمازم را شروع کردم.
در حال نماز خواندن بودم که متوجه شدم ژنرال وارد شد...
نمازم که تمام شد ژنرال گفت:
❓چکار میکردی؟
گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعتهای معین باید با خداوند #صحبت کنیم، الآن هم آن زمان رسیده بود.
_ژنرال گفت: پس این مطالبی که در پرونده تو آمده راجع به همین کار است...
ژنرال لبخندی زد و #گواهینامه_مرا_امضا_کرد. [1]
[1] پرواز تا بینهایت، ص 42، با اندكي تصرف
هدایت شده از سلمان ری
🌹 #نماز_اول_وقت در دفتر ژنرال آمریکایی
@salmanerey🇮🇷
📆 قبل از انقلاب به آمریکا رفتم
تا دوره خلبانی را بگذرانم.
💢یک دانشجوی آمریکایی هم اتاق من شده بود تا من زبان انگلیسی را بهتر یاد بگیرم، با این حال او مرا فردی منزوی و دارای موضع #منفی نسبت به فرهنگ غرب معرفی کرده بود و گفته بود که «بابایی» شخصی غیر نرمال است، او به گوشهای میرود و با خودش #حرف میزند.
همین گزارشات باعث شده بود که دو سال زحمت من در آمریکا نادیده گرفته شود و گواهینامه خلبانی به من داده نشود.
در حالی که #بهترین_نمرات را داشتم.
🟢 روزی به اتاق ژنرال رفتم. پرونده من روی میزش بود. از کلام و برخوردش متوجه شدم نظر مثبتی نسبت به من ندارد....
برایم خیلی سخت بود دست خالی به ایران برگردم، اما معلوم بود ژنرال قصد امضا کردن گواهینامه مرا ندارد.
🔴 در همین فکر بودم که شخصی وارد اتاق شد، ژنرال همراه او به بیرون رفت. لحظاتی گذشت، به ساعتم نگاه کردم #وقت_نماز_بود.
مانده بودم چه کنم؟ با خود گفتم: هیچ کاری بالاتر از نماز نیست، همین جا نمازم را میخوانم، ان شاء الله ژنرال به این زودیها نمیآید.
🟣 روزنامهای در اتاق بود روی زمین انداختم و نمازم را شروع کردم.
در حال نماز خواندن بودم که متوجه شدم ژنرال وارد شد...
نمازم که تمام شد ژنرال گفت:
❓چکار میکردی؟
گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعتهای معین باید با خداوند #صحبت کنیم، الآن هم آن زمان رسیده بود.
_ژنرال گفت: پس این مطالبی که در پرونده تو آمده راجع به همین کار است...
ژنرال لبخندی زد و #گواهینامه_مرا_امضا_کرد. [1]
[1] پرواز تا بینهایت، ص 42، با اندكي تصرف