eitaa logo
مهـــدیــار
45.1هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
61 فایل
♦️رسانه مردمی مهدیار♦️ 🔷سایت « آکادمی روح بخش»🔷 https://roohbakhshac.ir 🌱برای نصب اپلیکیشن به سایت بالا مراجعه کنید 🔶ارتباط با ادمین 🔶 @admiinmahdyyar به امید اینکه... مهدیار باشیم 🌿 مهدیار بمانیم💪🏻 تبلیغات نداریم ❌🙏🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
جنگ ما مملو بود از بهشتیانی که بهشت مشتاق ِ دیدارشان بود .. • شهید سپهبد قاسم سلیمانی🕊• @mahdyar_59
شما نمیدونید ولی اپل واچ زمان ما این بود😁😍 @mahdyar_59
شکرگزاری قوی ترین داروی ضد افسردگی است، حیف که یادمان رفته بسیاری از آنچه امروز داریم همان دعاهایی بود که فکر می‌کردیم خدا آنها را نمیشنود @mahdyar_59
ایتالیا نیست، فارس خودمونه، روستای قلات.❤️ @mahdyar_59
شاید شما یادتون نیاد، ولی در اثر نفرت از این کلاه‌ها، هفته‌ای یک دفعه توی جامیزی مدرسه جاش میذاشتیم. فرداش مامان یه رنگ دیگه‌ش رو برامون میخرید @mahdyar_59
روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍهد ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍنش ﺣﺮﻑ ﺑﺰند... ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻭ را ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰند ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ، ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ نمیشود. ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻣﻬﻨﺪﺱ، یک اسکناس 10 ﺩﻻﺭی به پایین می‌اندازد ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ کند. ﮐﺎﺭﮔﺮ 10 ﺩﻻﺭ ﺭا ﺑﺮمی‌دارد ﻭ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ می‌گذارد ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند مشغول کارش می‌شود. ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ 50 ﺩﻻﺭ ﻣﯿﻔﺮستد ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند پول را در جیبش می‌گذارد!!! ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺭا می‌اندازد ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﮔﺮ برخورد می‌کند. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺮش را ﺑﻠﻨﺪ می‌کند ﻭ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ می‌کند ﻭ ﻣﻬﻨﺪﺱ کارش را به او می‌گوید..!! ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ می‌فرستد ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﺳﭙﺎﺱﮔزﺍﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺮ ﺳﺮمان می‌افتد ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﮐﻮﭼﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻧﺪ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﯼ ﻣﯽﺁﻭﺭﯾﻢ. بنابراین هر ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻣﺎﻥ ﻧﻌﻤﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﯿﺪ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﭙﺎﺱگزاﺭ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺑﯿﻔﺘﺪ. @mahdyar_59
سال‌ها گذشته ولی هیچ‌وقت نفهمیدم چرا کنترل تلوزیون رو تو این محافظا می‌ذاشتیم! شما میدونستید؟؟؟ 🧐 @mahdyar_59
آدما به این دو دسته تقسیم میشن😄 شما جزو کدوم دسته اید؟🙂 پسرا که مطمعنم گزینه دومن🙄البته اگه همینجوریم جمش کنن بازم خوبه😁 @mahdyar_59
توهم میبینیش؟ @mahdyar_59
دردسر های فرزند اول خانواده 😁 @mahdyar_59
‏امکان نداره سر سفره از یکی نمک بخوای اول برای خودش نریزه.😂 ‌‌@mahdyar_59
گزینه‌های پیشنهادی مغزم وقتی میخوام یه کاری انجام بدم :😐😂 @mahdyar_59
آنچه‌ ما کردیم‌ با‌ خود‌، هیچ‌ نابینا‌ نکرد! در‌ میان‌ِ خانه‌ گُم‌ کردیم‌ صاحب‌‌خانه‌ را @mahdyar_59
از این عکس قشنگا✨:)📸😅😍 @mahdyar_59
شما نباشید، همه ی بغض های جهان در گلوی من است!(:🌱 @mahdyar_59
« خدایا شکرت که روزهایِ سخت می‌گذرند و نمی‌مانند.. » @mahdyar_59
قشنگترین تصویر حک شده تو ذهنمون از فصل سرد قطعا همین تصویره قابلمه‌ی غذا روی بخاری😍 چه روزها که از مدرسه برمی‌گشتیمو این تصویر رو می‌دیدیم چه غروبای سرد پائیز وقتی از تو کوچه برمی‌گشتیم خونه و نگاهمون میرفت سمت بخاری 😃😃😅 @mahdyar_59
🌻درباره مهربانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هرگاه یکی از اصحاب خود را سه روز نمی دید، جویای حالش می شد.🌱 اگر به مسافرت رفته بود برایش دعا می کرد🦋 و اگر در شهر بود، به دیدنش می رفت✨ و اگر بیمار بود، از او عیادت می کرد.❣️ @mahdyar_59
یکی از بدترین حسای ممکن😑😂: شماهم؟؟؟ 🧐 @mahdyar_59
این خلاقیت نیست پس چیه... 😁😍 @mahdyar_59
امام جماعت یکی از مساجد لندن تعریف میکرد به یکی از مساجد داخل شهر لندن منتقل شدم که کمی از محل زندگی ام دور بود.هر روز با اتوبوس از مسجدم به خانه برمی گشتم. هفته ای می شد که این مسیر را با اتوبوس طی می کردم که یک روز حادثه ی نه چندان مهمی برایم رخ داد… سوار اتوبوس شدم و پول کرایه را به راننده دادم و او هم بقیه اش را بهم پس داد. وقتی روی صندلی ام نشستم متوجه شدم راننده 20 پنی بیشتر بهم پس داد. با خودم گفتم باید این مبلغ را به راننده پس بدهم. اما از یک طرف این مقدار مبلغ را چندان مهم نمی دانستم و با خودم می گفتم این چندان مبلغی نیست که لازم باشد پسش بدهم! ⁉ همین طور داشتم با خودم یکی به دو می کردم تا اینکه تصمیم گرفتم بقیه آن پول را پس بدهم چون بالاخره حق، حق است… هنگام پیاده شدن مبلغ اضافی را به راننده دادم و گفتم: ببخشید شما این 20 پنی را اشتباهی اضافی دادید. راننده تبسمی کرد و گفت: ببخشید شما همان امام جماعت جدیدی نیستید که تازه به این منطقه آمدید؟ من مدتی است که دارم درباره اسلام فکر می‌کنم.این مبلغ را هم عمدا به شما اضافی دادم تا ببینم رفتار یک مسلمان در چنین موقعیتی چگونه خواهد بود؟! آن امام جماعت مسجد می گوید: وقتی از اتوبوس پیاده شدم حس کردم پاهایم توانایی نگه داشتن من را ندارند. به نزدیکترین تیر چراغ آن خیابان تکیه دادم… اشکهایم بی اراده سرازیر بودند… نگاهی به آسمان انداختم و گفتم: خدایا! نزدیک بود دینم را به 20 پنی بفروشم!!! چنان زندگی کن . کسانی که تو را میشناسند، اما خدا را نمیشناسند،به واسطه آشنایی با تو با خدا آشنا شوند @mahdyar_59
🌻درباره بردباری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یکی از یاران پیامبر میگوید: "من با پیامبر خدا راه می رفتم و ایشان عبایی با حاشیه ای زبر و خشن بر تن داشت. بادیه نشینی از راه رسید و عبای ایشان را محکم کشید. نگاهم به گردن پیامبر افتاد که از شدت کشیدن رد افتاده بود.😔 آن بادیه نشین سپس گفت: "ای محمد! دستور بده از مال خدا که نزد توست، به من بدهند." پیامبر به طرف او برگشت و خنده ای کرد و سپس دستور داد به او چیزی عطا کنند." ❤️ @mahdyar_59