🧕هدی مقلد معلم است.
خواهر چند شهید که از جبهه مقاومت لبنان آسمانی شدهاند.
کلمههایش را مثل مروارید توی نخ روایت میاندازم تا برای خودم تسبیح مقاومت درست کنم.
میگوید قبل از این اهالی لبنان باور داشتند اسراییل سوزن است و ما چشم، و چشم جلوی سوزن تاب مقاومت ندارد.
سالها از جنگ سیوسه روزه در ۱۹۸۲و سقوط دومین پایتخت عربی گذشته و امروز از لابهلای شاخههای بلوط کودکانی رشد کردهاند که درخت حماس را تناور میخواهند.
هدی مقلد از انتخابات مجلس لبنان هم خاطره میگوید وقتی برای حفظ وحدت به کسانی رای داده که باعث شهادت برادرانش شدهاند...فقط برای حفظ وحدت و ریشهدار شدن درخت مقاومت
#جمیله_توکلی
#رویداد_روایت_مادران_مقاومت
#آثار_تولیدی_شماره_7
#غزه_بی_مادر_نیست
🦋 به #بانوی_آب بپیوندید:
https://eitaa.com/banooyeab
گفتم برم بیرون؟ میدونستم میگه نه! اما چیکارش میشه کرد؟! عشقه دیگه...
در اتاق را بسته بودم و موبایل به دست، خبرهارو که میخوندم آتیش عشق بیشتر فوران میکرد! بی قرار بودم مثل قلب زمین که بی قرار بود!
صدای در حیاط را که شنیدم، مطمئن شدم مادرم رفت غذای کبوترها را خیس کند که فرداصبح بتونند چیزی بخورند.
میدونستم به عادت همیشگی، دیگه الان پدرم خواب رفته. خواهرمم طبقه پایین خواب بود. ازاونجایی هم که گوشی همسرم در دسترس نبود، مطمئن شدم من اینجا بیدارم و اون توی خونه خودمون از خستگی تدریس و کاررسانه ای، خوابش برده.
تصمیم سختی بود!
از ذهنم گذشت که اگه الان تسلیم اجازه دادن و ندادن بقیه بشم، چندسال دیگه جواب بچه هام رو چی بدم؟
آره خب؛ موقع هایی تو هستی و مسئولیتی که در قبال سرنوشت جهان داری!
توی عمرم، نصفه شب تنهایی بیرون نرفته بودم! اما دیدم موقعیت مناسبه.
یاد حدیث آقاامام علی علیه السلام افتادم که می گفتند: اگر از کاری ترسیدی، خودت را در آن بیانداز.
دلم را زده بودم به دریا و روی نقشه مقصد را انتخاب کرده بودم.نگران بودم تا راننده ای درخواستم را قبول کند، مادرم بیاید داخل خانه.
ارام و بیصدا، حاضرشدم. اسنپ رسیده بود. در خانه را آرام بستم و رفتم داخل کوچه. دعای مسافرت را خواندم و سوار ماشین شدم.
فکرمیکردم هنوز داخل خیابون صفائیه مردم باشند، اما کسی نبود. چاره ای نداشتم، مقصد را همانجا زده بودم.
بسم الله گفتم و خیابان تاریک و خلوت صفاییه را سعی کردم طوری قدم بزنم که کسی فکرنکند میترسم! سرم را صاف کردم و رویم را گرفته بودم و ختم امن یجیب را میخواندم برای پروانه ها!
توی راه فکرکردم دنیا به کجا کشیده که من ترسو، من که از بچگی بهم گفتند سرشب خانه باش، الان وسط این خیابان تاریک و خلوتم؟!
از خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها خواستم کمک ام کنند.
رسیدم به حرم، صدای قطعنامه خوانی را می شنیدم، دلم آرام گرفت!
وقتی با جمعیت روبرو شدم، دیدم فقط من نبودم که اینقدر دلم بی قرار بود؛ بلکه آتش به دل مردان و زنان افتاده بود!
خواننده بعد از خواندن قطعنامه، شعاردادن را شروع کرد.
شعار «حیدر، حیدر» حرارت غیرت مردان و اشک های زنان را به رجز تبدیل میکرد!
تجمع نصف شبی مردم که تمام شد، مانده بودم تنهایی برگردم به خانه یا در حرم خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها، شب را سرکنم؟!
تصمیمم را گرفتم! آنها در آرامش نبودند و من هم آرامش را نمیخواستم!
با همان کاپشن و چادر، شب را صبح کردم.
هی دراز میکشیدم که خوابم ببرد اما نمیشد؛ چشمان بهت زده آن پسربچه، خواب را به اشک های ممتد تبدیل کرده بود. یک جایی دیگه گفتم بسه دختر! دشمن همین اشکهایت را میخواهد. شروع کردم به نوشتن حماسه مقاومت...
صبح که بیدار شدم، ادم های زیادی را دیدم که مثل من نصف شبی آمده بودن برای محکومیت بزرگترین جنایت آن شب جهان!
دیگر خیالم راحت بود اگر در بیمارستان المعمدانی نبودم که آبی به دست پروانه ها بدهم یا مرهمی بر زخم هایشان بذارم، خشمم را فریاد زده بودم. خیالم راحت بود که همه هل من مبارز طلبیدیم!
آره! باید موقعهایی پایت را از عادت ها فراتربذاری و کاری انجام دهی!
آره! یه تصمیم تو برای عشقت حتی اگه آرمان آزادی فلسطین باشد؛ میتواند صدای بی رسانه ترین مردم دنیا یعنی مردم غزه باشد!
#بشرا_دیانی
#رویداد_روایت_مادران_مقاومت
#آثار_تولیدی_شماره_16
#غزه_بی_مادر_نیست
https://ble.ir/motherofresistance
🦋 به #بانوی_آب بپیوندید:
https://eitaa.com/banooyeab