سخنی از سر درد
کو کسی تا ببیند که چه ها می بینم؟
کو کسی تا بفهمد که چه ها می کشم؟
کو کسی تا بگویم که چه خبرها است؟
حرفهائی هست که کلماتش، همچون اسپند بر آتش، در مجمر روح، بی قرارند
حرفهائی هست که آدمی را «سراسیمه» و «بی تاب»، همچون روح سرگردان، از شهر و دیار، برون می کشاند
حرفهائی هست که آدمی را در جستجوي «مخاطب گمشده» اش بر روي زمین، «آواره» می کند
تا همچون «دانته» مخاطب گمشده اش را در خاطره ی خویشاوندش ببیند
تا همچون «مولانا» مخاطب گمشده اش را در قونیه بر لب استخر آبی ببیند
تا همچون «مهر»، مخاطب گمشده اش را در آغوش محرم محرابی ببیند
تا همچون «سلمان پاك»، مخاطب گمشده اش را در خلوت سوزان و تشنه ی صحرایی ببیند
تا همچون «همّام»، مخاطب گمشده اش را در سایه روشن مرموز و پر سخن نخلستانی ببیند
تا همچون «علی بزرگ»، مخاطب گمشده اش را در ... هیچ کس ...
آري!
علی بزرگ، در آن نخلستان های آشنايِ مدینه، دردهاي پنهانی اش را در سایه ی مهتاب ناپیدایش، پوشیده، می گریست
بگذارم و بگذرم
در خانه، اگر کس است، یک حرف، بس است
#استادمحمودباقی
#لحظه ی سالگرد شکافتن فرق علی بزرگ
#همگرام
#سخن_ناب
#لیالی_قدر
@mahe_mehrabani