𝐼 𝑑𝑜𝑛'𝑡 𝑐𝑎𝑟𝑒
𝑏𝑢𝑡 𝑑𝑜𝑛'𝑡 𝑡𝒉𝑖𝑛𝑘 𝐼 𝑑𝑜𝑛'𝑡 𝑢𝑛𝑑𝑒𝑟𝑠𝑡𝑎𝑛𝑑 . . ✨
چوناهمیتنمیدممعنیشایننیستکهنمیفهمم!!
@mahee_man
بہ عشـق خــدا زندگی ڪن؛ تا خـــدا هم بہ عشـق تو خدایی ڪند.. ♥️🕊
•@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_76
با حالت مسخره اوا مامانم اینا گفت :
اه... چرا میزنی؟
_برای اینکه یاد بگیری در مورد من چطور صحبت کنی!
الان میتونیم حرکت کنیم بریم ایرادی نداره.
آترین با همون حالت مسخره و چندش ادامه داد :
یعنی تو دااااری به من دستور میدی؟
تاباااااااااان جوووووون!
_کوفت... چندش لوس.
بریم دیگههههههه!
آترین با صدای بلند زد زیر خنده. نمیدونم چرا انقدر در آوردن حرص من براش خوشایند بود.
ماشین رو روشن کرد که همزمان ضبط هم با صدای بلند روشن شد.
سریع دستم رو بردم و صداشو کردم کردم.
چشم غره ای به آترین گرفتم که به هیچی نگرفت و حرکت کرد.
آهنگ رو عوض کردم و وارد آلبوم آهنگ های ایرانی شدم.
اولیش رو پلی کردم.
آهنگ ملایم قشنگی توی ماشین پخش شد و هر دو گوش سپردیم بهش.
هنوز حال و هوای تورو دارم
بعد این همه سال من دیوونه
تو یه کاری با زندگیم کردی که
تا ابد توی فکر من میمونه
قاب عکسای یادگاریمونو
از رو دیوارای خونه برداشتم
تا یادم بره باور این حرفت
که یه روز رو تصمیمت اثر داشتن
من احساس خوبی ندارم به تو
به آینده بی تو بودن خوشم
نه چیزی بخواه و نه چیزی بگو
که حرفاتو با این سکوت میکشم
بدون تو هم زندگی میشه کرد
نیازی به بودن کنار تو نیست
کسی که همیشه به یاد تو بود
دیگه لحظه ای بی قرار تو نیست
...
به آترین نگاه کردم، زل زده بود به خیابونا ولی انگار حواسش جای دیگه بود.
آهنگ قشنگی از سامان جلیلی.
خواننده مورد علاقم.
انگار باعث شده بود آترین یاد چیزی بیوفته و اینطوری بشه.
دست بردم برای عوض کردنش که آترین دستشو گذاشت روی دستم.
متعجب و گیج بهش نگاه کردم، حس کردم هر لحظه تپش قلبم بیشتر میشه.
آروم دستمو روی پام گذاشت و صدای آهنگ رو بیشتر کرد.
یه چیز خیلی عادی بود ولی تپش قلبمو نمیتونستم درک کنم.
دلیلش رو نمیدونستم.
چرا اینجوری شدم من؟
کل بدنم گرم شده بود و به هوای تازه نیاز داشتم.
شیشه رو کامل دادم پایین و شروع کردم به تند تند نفس کشیدن که . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
ʟɪғᴇ ɪs ᴛᴏᴏ sʜᴏʀᴛ ,
ʟɪᴠᴇ ᴡɪᴛʜ sᴏᴍᴇᴏɴᴇ
ᴡʜᴏ ɪs ᴄʀᴀᴢʏ ᴀʙᴏᴜᴛ ʏᴏᴜ .
زندگی خیلی کوتاهه ،
با کسی زندگی کن که دیوونه توئه
@mahee_man
⃟●━─ ᴵᴺ ˢᴱᴬᴿᶜᴴ ᴼᶠ ᴾᴱᴬᶜᴱ • • •── ⇆
« درجستجويِآرامش..! »♥️
@mahee_man
ι don'т ĸnow lιғe wιтнoυт yoυ..♡
زندگی بِـدونِ تـو رو بلد نیستـم..♡
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_77
که شیشه یهو رفت بالا.
به طرف آترین چرخیدم و گفتم :
عه! شیشه رو چرا بردی بالا؟ دارم هوای تازه تنفس میکنما!
آترین : سرما میخوری یهو اینجوری شیشه رو میاری پایین.
هوای تازه باشه برای وقتی که پیاده شدیم الان نه!
عجبا! چه گیری کردم من.
تپش قلبم آروم شد و گرمای درونم کمتر شد.
_آترین؟
آترین : هوم؟
_کجا میریم؟
آترین : داریم میریم یه جایی که از خونه حدااقل یک ساعت دور تر باشه.
و فضای قشنگی داشته باشه.
_یعنی میخوایم بریم گردش؟
آترین : اول بریم شما تماس بگیر، بعدش میریم گردش!
_واااااای مرسی! خیلی خوبی آترین.
آترین : میدونم گلم همه میگن.
با ایش بلندی سرمو چرخوندم و گوش سپردم به صدای آهنگ.
کم کم چشام گرم شد و به عالم بی خبری فرو رفتم.
با حس تکون خوردن شونه ام آروم آروم چشمم رو باز کردم و سرمو چرخوندم.
آترین تا دید چشمم بازه گفت :
پاشو دختر چقدر میخوابی تو!
با صدایی که نمیدونم چرا تو همین چند دقیقه خواب اینجوری خش دار شد گفتم :
مگه چقدر خوابیدم؟ چرا پاشم؟
آترین : ای بابا تابان گیجیا!
پاشو تلفن عمومی کنارمونه زنگ بزن مامانت بدو.
تازه دو هزاری کجم افتاد و سریع تکیمو از صندلی گرفتم و از ماشین پیاده شدم.
سمت راستم تلفن عمومی بود که خلوت بود.
رفتم و با استرس بدی شماره رو گرفتم.
تند تند آب دهنمو قورت میدادم ولی آروم نمیشدم.
با شنیدن صدای الو مامان!
گوشی از دستم افتاد و تا به خودم بیام توسط دستی گوشی روی گوشم قرار گرفت.
مامان : الو؟ ای بابا مردم مریض شدنا! نمیخوای حرف بزنی؟
به سختی زبونمو تو دهنم چرخوندم و . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_78
مامان : الووووو! نمیخوای صحبت کنی؟
خدا شفا بده بهت انشالله.
خواست قطع کنه که به سختی یه کلمه از دهنم خارج شد :
مامان!
مامان : الووووو؟ الووووووو تابان؟
تابان مامان توووویی؟
الووووووووووو؟
_ا... ال... الو... الوو ما...مان
مامان : جان مامان؟ جااااانم عزیز دل مامان؟
خوبی تابانم؟ خوبی عزیزم؟ تابان کجایی مامان؟
این مدت کجا بودی؟
حالت خوبه؟
تابان حرف بزن باهام دخترم!
صورتم ناخودآگاه شد خیس از اشک های سمج.
بلاخره خودم رو جمع و جور کردم و جواب دادم!
_الو مامانم؟ منم تابان! دخترت.
مامان من خوبم خیلی خوبم، تو حالت خوبه قربونت برم الهی؟
مامان : معلوم هست کجایی؟ یهو کجا رفتی؟ چطوری رفتی؟
چطوری دلت اومد منو تنها بذاری و بری؟
میدونی اینجا همه سراغتو میگیرن و بابات میگه فرستادیمت خارج درس بخونی؟
تابان مامان بهم بگو چرا!
_مامان اینا مفصله،
من الان انقدری وقت ندارم که اینارو توضیح بدم یا تعریف کنم.
حتی وقت ندارم دلیل بگم.
فقط مامان جان... مامان عزیزم فقط بهت زنگ زدم که این دلتنگی کمتر شه.
ولی انگار به جای کمتر شدن بیشتر شد!
مامان : الهی قربونت برم پس چرا این مدت زنگ نزدی؟
میدونی همه جارو دنبالت گشتیم؟
روزی صدبار مردم و زنده شدم ولی تورو پیدا نکردم!
وقتی یه هفته بعد از گم شدنت نامه به دستمون رسید...
یه چیزایی فهمیدم ولی نتونستم درک کنم خیلی چیزارو.
_مامان جونم بازم بهت زنگ میزنم و کلی حرف میزنیم ولی شرط داره!
مامان هول گفت :
چه شرطی دختر قشنگم؟
_هیچ کس... مامان هیچ کس نفهمه بهت زنگ زدم.
مامان هیچ کس نفهمه باهام صحبت کردی تا بتونم بازم بهت زنگ بزنم.
من موقعیتم جوریهکه اگر کسی بفهمه و بهم گیر بده خیلی اذیت میشم.
پس خواهش میکنم مامان تا وقتی خودم بهت نگفتم نزار کسی بفهمه باشه؟
مامان : نمیذارم هیچ کس بفهمه ولی بهم زنگ بزن تابان،
نمیدونی تو نبودت چه چیزاییا کشیدم.
الانم همینه منتهی بزار دلم گرم باشه به اینکه هرزگاهی بهم زنگ میزنی و میتونم از حالت خبر داشته باشم . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
𖤐⃟♥️••𝒁𝒆𝒏𝒅𝒆𝒈𝒊 𝑩𝒂 𝑻𝒐 𝑪𝒉𝒆𝒒𝒂𝒅𝒓 𝑸𝒂𝒔𝒉𝒂𝒏𝒈𝒆 𝑲𝒉𝒐𝒃𝒆 𝑴𝒂𝒏
زندگے باتوچقدرقشنگه خوبه من
@mahee_man
It's not what we have in life
but who we have in our lives that matters
مهم نیست تو زندگی چیا داری ، مهم اینه که تو زندگی کیا رو داری`
@mahee_man
Live in the present and make it beautiful
در زمان حال زندگی کن و بهش زیبایی ببخش
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_79
بلاخره دل کندم و خدافظی کردم. وقتی گوشی رو گذاشتم خودمو انداختم تو بغل آترین و اشکام تند تند راه خودشونو روی صورتم پیدا کردن.
هم آروم شده بودم هم نه،
هم دلتنگیم کم شده بود هم برعکس!
خود درگیری پیدا کرده بودم با شنیدن صدای مامان.
آترین بدون هیچ حرفی فقط و فقط دستشو روی کمرم بالا و پایین میکرد.
چند دقیقه ای تو بغلش بودم و وقتی آروم تر شدم از بغلش درومدم.
با دست صورتمو خشک کردم که دستمال جلو صورتم قرار گرفت.
دستمال رو از آترین گرفتم و با کمال پررویی شروع کردم به فین کردن.
آترین به زور جلو خندشو گرفت و هر کس از کنارمون رد میشد با چندش به من نگاه میکرد!
فین کردنم و خشک کردن صورتم که تموم شد،
با آترین به طرف ماشین رفتیم.
سوار شدیم و بدون اینکه ازش بپرسم کجا میریم چشمامو بستم.
انقدر چشمام و سرم درد میکرد که دلم میخواست فقط و فقط خوابم ببره.
آهنگ بی کلام لایتی داشت تو ماشین پخش میشد و باعث شد که کم کم چشمام گرم شه و خوابم ببره.
با حس اینکه تو بغل یه نفرم تکون ریزی خوردم.
با شنیدن صدای آترین که داشت با خودش حرف میزد فهمیدم منو بغل کرده و داره به نا کجا آباد میبره.
آترین : آخه این فسقلی کی انقدر سنگین شد؟
اوووووف نفسم داره بند میاد.
یکم دیگه مونده آترین فقط یکم دیگه.
داشت غر میزد؟ اونم راجب من؟
من سنگینم؟
با حس قرار گرفتن روی یه جای خیلی نرم بی توجه به غر غرای آترین تکونی خوردم و باز به عالم بی خبری فرو رفتم.
با شنیدن صدای گوشی به سختی تکونی به خودم دادم و گوشی رو پیدا کردم.
با چشم بسته دکمه رو زدم و جواب دادم :
الو؟ الوووو؟ الوووووووو؟ زبون نداری؟
با شنیدن صدای امیر خواب از سرم پرید و یهو سیخ روی تخت نشستم . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸