eitaa logo
♡ مـــاهِ مــن ♡
3.8هزار دنبال‌کننده
95 عکس
12 ویدیو
4 فایل
♡﷽♡ جانِ من است او، هی مزنیدش....♥️ آنِ من است او، هی مبریدش....♥️ جمعه ها پارت نداریم💥
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 که شیشه یهو رفت بالا. به طرف آترین چرخیدم و گفتم : عه! شیشه رو چرا بردی بالا؟ دارم هوای تازه تنفس میکنما! آترین : سرما میخوری یهو اینجوری شیشه رو میاری پایین. هوای تازه باشه برای وقتی که پیاده شدیم الان نه! عجبا! چه گیری کردم من. تپش قلبم آروم شد و گرمای درونم کمتر شد. _آترین؟ آترین : هوم؟ _کجا میریم؟ آترین : داریم میریم یه جایی که از خونه حدااقل یک ساعت دور تر باشه. و فضای قشنگی داشته باشه. _یعنی میخوایم بریم گردش؟ آترین : اول بریم شما تماس بگیر، بعدش میریم گردش! _واااااای مرسی! خیلی خوبی آترین. آترین : میدونم گلم همه میگن. با ایش بلندی سرمو چرخوندم و گوش سپردم به صدای آهنگ. کم کم چشام گرم شد و به عالم بی خبری فرو رفتم. با حس تکون خوردن شونه ام آروم آروم چشمم رو باز کردم و سرمو چرخوندم. آترین تا دید چشمم بازه گفت : پاشو دختر چقدر میخوابی تو! با صدایی که نمیدونم چرا تو همین چند دقیقه خواب اینجوری خش دار شد گفتم : مگه چقدر خوابیدم؟ چرا پاشم؟ آترین : ای بابا تابان گیجیا! پاشو تلفن عمومی کنارمونه زنگ بزن مامانت بدو. تازه دو هزاری کجم افتاد و سریع تکیمو از صندلی گرفتم و از ماشین پیاده شدم. سمت راستم تلفن عمومی بود که خلوت بود. رفتم و با استرس بدی شماره رو گرفتم. تند تند آب دهنمو قورت میدادم ولی آروم نمیشدم. با شنیدن صدای الو مامان! گوشی از دستم افتاد و تا به خودم بیام توسط دستی گوشی روی گوشم قرار گرفت. مامان : الو؟ ای بابا مردم مریض شدنا! نمیخوای حرف بزنی؟ به سختی زبونمو تو دهنم چرخوندم و . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸