🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_77
که شیشه یهو رفت بالا.
به طرف آترین چرخیدم و گفتم :
عه! شیشه رو چرا بردی بالا؟ دارم هوای تازه تنفس میکنما!
آترین : سرما میخوری یهو اینجوری شیشه رو میاری پایین.
هوای تازه باشه برای وقتی که پیاده شدیم الان نه!
عجبا! چه گیری کردم من.
تپش قلبم آروم شد و گرمای درونم کمتر شد.
_آترین؟
آترین : هوم؟
_کجا میریم؟
آترین : داریم میریم یه جایی که از خونه حدااقل یک ساعت دور تر باشه.
و فضای قشنگی داشته باشه.
_یعنی میخوایم بریم گردش؟
آترین : اول بریم شما تماس بگیر، بعدش میریم گردش!
_واااااای مرسی! خیلی خوبی آترین.
آترین : میدونم گلم همه میگن.
با ایش بلندی سرمو چرخوندم و گوش سپردم به صدای آهنگ.
کم کم چشام گرم شد و به عالم بی خبری فرو رفتم.
با حس تکون خوردن شونه ام آروم آروم چشمم رو باز کردم و سرمو چرخوندم.
آترین تا دید چشمم بازه گفت :
پاشو دختر چقدر میخوابی تو!
با صدایی که نمیدونم چرا تو همین چند دقیقه خواب اینجوری خش دار شد گفتم :
مگه چقدر خوابیدم؟ چرا پاشم؟
آترین : ای بابا تابان گیجیا!
پاشو تلفن عمومی کنارمونه زنگ بزن مامانت بدو.
تازه دو هزاری کجم افتاد و سریع تکیمو از صندلی گرفتم و از ماشین پیاده شدم.
سمت راستم تلفن عمومی بود که خلوت بود.
رفتم و با استرس بدی شماره رو گرفتم.
تند تند آب دهنمو قورت میدادم ولی آروم نمیشدم.
با شنیدن صدای الو مامان!
گوشی از دستم افتاد و تا به خودم بیام توسط دستی گوشی روی گوشم قرار گرفت.
مامان : الو؟ ای بابا مردم مریض شدنا! نمیخوای حرف بزنی؟
به سختی زبونمو تو دهنم چرخوندم و . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸