🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_90
وارد اتاق شدم.
سریع لباسام رو با یه تونیک و شلوار ساده عوض کردم.
موهام رو باز کردم دوباره بستم.
برق لب زدم و خواستم برم پایین که گوشیم زنگ زد.
_جاااااانم؟
امیر : دلم برات تنگ شد تابان.
_اه؟ خودت یه جوری برطرفش کن کاری نمیتونم برات انجام بدم.
امیر : آخ آخ چقدر تو بی احساسی، اما اشکال نداره.
به مرور درست میشی.
تک خنده ای کردم و گفتم :
امیر من باید برم پایین مهمون داریم کاری نداری؟
امیر : نه عزیزم شب شیک خدافظ.
_شبت بخیر فعلا.
گوشی رو گذاشتم و رفتم پایین.
وارد جمعشون شدم خواستم رو مبل تک بشینم که آترین گفت :
بیا کنار من بشین تابان!
بی هیچ حرفی روی مبل سه نفره کنار آترین نشستم.
مری هم اون طرفش نشسته بود.
بی توجه به این که چی میگن چی نمیگن عمیقا رفتم تو فکر.
چرا مری باید تو بغل آترین بشینه؟
چرا باید بیاد تو خونه و برای آترین هی ناز کنه؟
عشوه بیاد و لباسای باز بپوشه؟
یعنی چیزی بینشونه؟
یا!
مری میخواد آترین رو جذب خودش کنه؟
مری دختری با قد متوسط و اندامی خوب بود.
چشمای نسبتا درشت عسلی، بینی متوسط و لباس کوچیک صورتی.
پوست سفید و موهای بور.
دختر خوشگلی بود، اما به دلم نمینشست.
شاید چون میترسیدم.
میترسیدم که خدایی نکرده چیزی بینشون باشه.
ولی چرا باید بترسم؟
خب باشه!
بهرحال مری بهتر ازهر دختر دیگه ای هست نه؟
با حرکت دستی جلوم از فکر درومدم و به آترین نگاه کردم که منتظر داشت بهم نگاه میکرد.
_متوجه نشدم ببخشید.
آترین : گفتم زحمت میکشی با مری بری میز شام رو آماده کنی تا من غذاهارو بیارم؟
_آها، حتما چرا که نه!
بلند شدم و با مری رفتیم توی آشپزخونه.
تند تند ظرف هارو در می آوردم و مری بی هیچ حرفی ازم میگرفت روی میز میچید.
تموم که شد خواستم برم بیرون که مری گفت . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🅘'🅜 🅐🅛🅞🅝🅔
LIKE THE WHITE PENCIL IN THE
CASE
تنهام،
مثلهمونمدادِسفیده،تويِجعبهمدادرنگي!
@mahee_man
#Bio
🤍 ⃟▬▬▭❰ GOD IS WHIT ME ❱▭▬▬
خدا با من است . . !
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_91
مری : خیلی دوست دارم بدونم بین تو و آترین چی هست که انقدر حواسش بهت هست و مواظبته!
_اوم... یه چیز شخصیه که فقط و فقط خودمون میدونیم.
دلیلی نمیبینم به کسی بگم!
شما اگر خیلی کنجکاوی از خود آترین بپرس شاید جوابتو داد.
مری : من چند ساله آترین رو دوست دارم.
دلم نمیخواد از دستش بدم.
دارم تمام تلاشم رو میکنم و قبل از ایران اومدنش تقریبا مال من بود.
با اومدن تو همه چی خراب شد.
لطفا از زندگیم برو بیرون!
خنده هیستریک کردم و گفتم :
از زندگیت؟ زندگی تو؟
چی میگی تو؟ انگار حالت خوب نیست!
در همین حین صدای مایکل اومد :
چی شده؟ کی حالش خوب نیست؟
به مایکل و آترین که کنارش بود نگاه کردم و گفتم :
خواهرت حالش خوب نیست. حتما یه دکتر ببرش!
مایکل : دکتر؟ واسه چی؟ چی شده؟
رو کرد طرف مری و گفت :
تو که خوب بودی چی شد یهو؟ کجات درد میکنه؟
بریم دکتر؟
مری گفت : من چیزیم نیست تابان داره شوخی میکنه.
نگاهم خورد به نگاه آترین که قشنگ معلوم بود داشت میگفت :
کمتر دختر مردم اذیت کن.
به مایکل گفتم :
نه نه! نگران نشو از نظر جسمی حالش خوبه!
از نظر روحی به دکتر و روانشناس نیاز داره!
یه مدت تحت درمان باشه زود خوب میشه.
مایکل با شنیدن حرفم با صدای بلند زد زیر خنده.
آترین به زور جلو خندشو داشت میگرفت و مری!
انگار آتیش از بینی و دهن و سرش درمیومد.
همه سر میز نشستیم.
دیگه صحبتی نکردم و غذایی که آترین گذاشت وسط رو برای خودم کشیدم به توجه به بقیه شروع کردم یواش یواش خوردن.
آترین گفت :
تابان؟ چرا انقدر کم کشیدی؟
غذای مورد علاقه تورو سفارش دادم بعد انقدر کم میکشی برای خودت؟
_مرسی ولی آترین زیاد نمی تونم بخورم یکم حالت تهوع دارم.
آترین . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
𖤐⃟💛••●━━━━─ ᴺᵒ ᶰᵉᵉᵈ ᵃᶰʸ ᴼᶠ ʸᵒᵘ ─── ⇆ㅤ
- - احتیاج به هیچڪدومتون نیست!
@mahee_man
𖤐⃟💛••𝐒𝐚𝐥𝐚𝐦𝐚𝐭𝐢 𝐝𝐞𝐥𝐞𝐭 𝐤𝐞 𝐓𝐢𝐤𝐞 𝐒𝐚𝐧𝐠𝐞𝆊
سلامتے دلت ڪه تیڪه سنگه
@mahee_man
𖤐⃟💛••тrυтн ιѕ вιттer вυт ιт doeѕn’т ĸιll yoυ
حقیقت تلخه، اما نمیڪُشِت ك !!
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_92
آترین با یه نگرانی خاصی که خیلی به دلم چسبید گفت :
حالت تهوع؟
واسه چی؟ از کِی تا حالا؟ جاییت هم درد میکنه؟
بریم دکتر؟
_آترین بخدا یه حالت تهوعه هاااااا!
چرا شلوغش میکنی؟
خوبم بابا، فقط امشب شام رو سبک بخورم و اگر اجازه بدی زود برم بالا بخوابم.
آترین : باشه بخور و برو بالا.
دوست داشتم کنارمون بشینی ولی حالا که حالت خوب نیست توقعی ندارم عزیزم.
لبخندی به رفتار و صحبتش زدم و بعد از تموم کردن شامم با یه عذر خواهی و خدافظی از جمعشون جدا شدم.
آروم رفتم بالا و وارد اتاقم شدم.
بعد از عوض کردن لباسام با تاپ شلوارک عروسکی و زدن مسواک پریدم توی تختم.
امروز روز خیلی خوب و جالبی بود برام.
اولین بار بود با یه نفر وارد رابطه شدم و انقدر بهم چسبید.
دوست داشتم حالا حالاها ادامه اش بدم و دست نکشم.
فقط نمیدونم اگر آترین بفهمه اتفاقی میوفته؟
ممکنه عصبی یا ناراحت بشه؟
ولی خودش همیشه میگه خوشبختی و خوشحالی منو میخواد!
فعلا بهش نمیگم.
اول از این رابطه بگذره ببینم وضعیت چجوریه!
من و امیر میتونیم باهم بمونیم و کنار بیایم!
بعدش تصمیم میگیرم به آترین بگم یا نه!
تو همین فکرا بودم که صدای اس گوشیم بلند شد.
از کنار بالشم برش داشتم و نگاه کردم.
امیر بود :
تابان خانم شب خوبی داشته باشی.
با لبخند جواب دادم :
شب بخیر امیر فعلا خدافظ.
حس خوبی داشتم بهش.
امیر کجا و علیرضا اقبالی کجا؟
یه درصد فکر کن!
اصلا و ابدا قابل مقایسه نیستن!
با همین فکرا خوابم برد.
صبح با صدای زنگ گوشی بیدار شدم.
بی حوصله بدون نگاه کردن به شماره جواب دادم که صدای آترین پیچید توی گوشم :
صبح بخیر خوابالو،
برات میز صبحانه رو آماده کردم بخور جمعش کن.
بعدم یه سر برو پیش خیاط بهش پارچه و مدل دادم،
سایزت رو بگیره.
و اینکه امشب دیر بر میگردم یا شاید اصلا برنگردم.
اگر تا دوازده شب برنگشتم یکی رو میفرستم خونه پیشت.
مواظب خودت باش فعلا.
نذاشت حرفی بزنم و قطع کرد . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
➖⃟✨••𝗡𝗢𝗧 𝗘𝗩𝗘𝗥𝗬 𝗛𝗨𝗠𝗔𝗡
ɪs ʀᴇᴀʟʟʏ ᴀ ʜᴜᴍᴀɴ..!
« هر آدمي انسان نیست..! »
@mahee_man
When you try to control everything you enjoy nothing, be relax, breathe, let go and just live.
وقتى سعى كنى همه چيز رو كنترل كنی از هيچ چيزى لذت نميبرى ريلكس باش، نفس بكش رها كن و فقط زندگى كن.
@mahee_man
Smile in front of people who hate you, your happiness kills them.
• در مقابل اونایی که ازت متنفرن لبخند بزن، خوشحالیت اونا رو به کشتن میده!
@mahee_man