🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_101
کم کم مهمونا رفتن و خونه خلوت شد.
حالا من موندم و فلور و برادرش و امیر و مری و مایکل و آترین ...
جمع زیادی صمیمی بود.
آترین به خدمتکارا گفت خوردنی بیارن و همه به صورت دایره کنار هم نشستیم.
من بین آترین و امیر بودم.
زیاد از حرفاشون سر در نمیاوردم.
مایکل یهو با صدای بلند گفت :
بازی کنیم!
همه پذیرفتن و همه چی رو آماده کردن.
زیاد دلم نمیخواست بازی کنیم ولی نمیشد ضد حال بزنم.
بازی شروع شد.
اولین نفر فلور و مایکل بودن.
مایکل جرائت رو انتخاب کرد و مجبور شد یه تخم مرغ زنده رو قورت بده.
نفر بعد مری و آترین.
آترین حقیقت رو انتخاب کرد.
مری : الان عاشق کسی هستی؟
یا بهتره بگم کسی تو زندگیت هست؟
آترین مکث کوتاهی کرد و گفت :
عاشق نه اما فکر میکنم یه نفر توی دلم باشه!
نفر بعد امیر و فلور.
امیر حقیقت رو انتخاب کرد.
فلور : دوست دختر داری؟
امیر : جواب نمیدم. همون جرائت رو انتخاب میکنم.
فلور : تابان رو ببوس.
شوکه به جمع نگاه کردم.
با من چیکار داشت؟ چرا پای من و رو کشیدن وسط؟
عجب گیری کردما.
آترین : فلور با تابان چیکار داری؟
امیر نکن اینکارو.
امیر بهم نگاه کرد که فلور گفت :
نمیتونه، گفت حقیقت و تغییر داد الان نمیتونه جرائت رو تغییر بده و نمیتونه بازی رو به هم بزنه.
بازی رو خراب نکنید.
تابان خودش حرفی نمیزنه!
_چرا من؟ یکی دیگه رو ببوسه!
تا به خودم بیام امیر فاصله بینمون رو از بین برد و دستم را بوسید
ولم کرد و تموم شد.
دست های مشت شده آترین.
لبخند محو امیر.
دست و خنده بچها!
به حدی شوکه بودم که نمیدونستم چی باید بگم . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸