eitaa logo
♡ مـــاهِ مــن ♡
3.6هزار دنبال‌کننده
95 عکس
12 ویدیو
4 فایل
♡﷽♡ جانِ من است او، هی مزنیدش....♥️ آنِ من است او، هی مبریدش....♥️ جمعه ها پارت نداریم💥
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 کم کم مهمونا رفتن و خونه خلوت شد. حالا من موندم و فلور و برادرش و امیر و مری و مایکل و آترین ... جمع زیادی صمیمی بود. آترین به خدمتکارا گفت خوردنی بیارن و همه به صورت دایره کنار هم نشستیم. من بین آترین و امیر بودم. زیاد از حرفاشون سر در نمیاوردم. مایکل یهو با صدای بلند گفت : بازی کنیم! همه پذیرفتن و همه چی رو آماده کردن. زیاد دلم نمیخواست بازی کنیم ولی نمیشد ضد حال بزنم. بازی شروع شد. اولین نفر فلور و مایکل بودن. مایکل جرائت رو انتخاب کرد و مجبور شد یه تخم مرغ زنده رو قورت بده. نفر بعد مری و آترین. آترین حقیقت رو انتخاب کرد. مری : الان عاشق کسی هستی؟ یا بهتره بگم کسی تو زندگیت هست؟ آترین مکث کوتاهی کرد و گفت : عاشق نه اما فکر میکنم یه نفر توی دلم باشه! نفر بعد امیر و فلور. امیر حقیقت رو انتخاب کرد. فلور : دوست دختر داری؟ امیر : جواب نمیدم. همون جرائت رو انتخاب میکنم. فلور : تابان رو ببوس. شوکه به جمع نگاه کردم. با من چیکار داشت؟ چرا پای من و رو کشیدن وسط؟ عجب گیری کردما. آترین : فلور با تابان چیکار داری؟ امیر نکن اینکارو. امیر بهم نگاه کرد که فلور گفت : نمیتونه، گفت حقیقت و تغییر داد الان نمیتونه جرائت رو تغییر بده و نمیتونه بازی رو به هم بزنه. بازی رو خراب نکنید. تابان خودش حرفی نمیزنه! _چرا من؟ یکی دیگه رو ببوسه! تا به خودم بیام امیر فاصله بینمون رو از بین برد و دستم را بوسید ولم کرد و تموم شد. دست های مشت شده آترین. لبخند محو امیر. دست و خنده بچها! به حدی شوکه بودم که نمیدونستم چی باید بگم . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸