eitaa logo
♡ مـــاهِ مــن ♡
3.8هزار دنبال‌کننده
95 عکس
12 ویدیو
4 فایل
♡﷽♡ جانِ من است او، هی مزنیدش....♥️ آنِ من است او، هی مبریدش....♥️ جمعه ها پارت نداریم💥
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 لباس برداشتم و وارد حموم شدم. دوش چند دقیقه ای گرفتم و بعد از خشک کردن بدنم با حوله و پوشیدن لباسام از حموم خارج شدم. حوله کلاهیمو برداشتم و موهامو بردم توش کامل. از خودم که مطمئن شدم از اتاق رفتم بیرون. از پله ها رفتم پایین و وارد آشپزخونه شدم. آترین نبود. کیک و آبمیوه ای خوردم و بعد از زدن مسواک خواستم برم بالا که آترین صدام زد. رفتم کنارش توی سالن روی مبل نشستم. به قیافه منتظرش نگاه کردم. _الان این نگاهت یعنی باید راجب امیر توضیح بدم؟ آترین : خودت چی فکر میکنی؟ _خب ببین چیزی بین من و امیر نیست. باهم رفیقیم و هرزگاهی همو میبینیم، گاهی هم با هم صحبت میکنیم. همین! آترین : مطمئنی همش همینه؟ _چطور مگه؟ آترین : چشمای امیر و نگاهش به تو، نمیگه که فقط رفیقید. _از نظر من امیر یه رفیق خیلی خوبه، با مرام و با معرفته و هوامو کلی داره. همش همین! چندبار هم خواستم باهاش صحبت کنم اتفاقات عجیب افتاده نشده. قطعا قرار بعدی باهاش صحبت میکنم. آترین : امیدوارم هر چه زودتر صحبت کنی و این موضوع تموم شه. اصلا خوشم نمیاد با یه پسر بیشتر از درس و دوستی عادی در ارتباط باشی! _وا یعنی چی؟ یعنی من حق ندارم رفیق پسر داشته باشم، برم بیرون و خوش باشم؟ آترین داری محدودم میکنی؟ نمیدونم چرا یهو آترین عصبی شد. از روی مبل بلند شد و رو به روم ایستاد. با عصبانیت گفت : نه محدودت نمیکنم، اما فکر میکنم اونقدری حق دارم که توی زندگیت نظر بدم یا یه چیزی رو بخوام ازت نه؟ _چرا داد میزنی؟ اره حق داری اصلا تو صاحب کل زندگی منی! آترین عصبی تر از قبل داد زد . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸