🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_112
آترین عصبی تر از قبل داد زد :
تابان من دوست ندارم هیچ پسری بهت نزدیک بشه.
من دلم نمیخواد کسی بهت ضربه بزنه، نمیخوام اذیت بشی.
متاسفانه تو خیلی بچه ای و این حس های منو نمیتونی درک کنی.
شب خوش.
بعد از زدن این حرف با عصبانیت رفت به طرف اتاقش.
شوکه بودم.
از رفتارش و الکی عصبی شدنش.
نیاز به عصبی شدن و داد زدن نبود.
من خودم قصد داشتم امیر رو بذارم کنار اما این رفتار آترین!
رفتم توی اتاق و روی تخت دراز کشیدم.
تو یه لحظه با این رفتارش تمام حس های خوب و حال خوبم رو پروند.
سعی کردم جلوی خودمو بگیرم گریه نکنم.
در همین حین صدای ویبره گوشیم بلند شد.
نگاه کردم امیر بود.
صدامو صاف کردم و جواب دادم :
الو؟
امیر : سلام خانم خانما خوبی عزیزم؟
تولدت مبارک!
انشالله سال دیگه این موقع بیشتر از همیشه به آرزو و هدفات نزدیک شده باشی.
_ممنونم امیر جان.
بابت همه چیز ممنون واقعا سوپرایز شدم.
بی نهایت حالم خوب شد و ذوق کردم.
امیر : قابل شمارو نداره عزیزم.
بیشتر از اینا باید برات انجام میدادم.
خب خوبی؟
_نه بابا این حرفو نزن همه چیز عالی بود.
ممنون تو خوبی؟
امیر : تشکر، دلم یهو هواتو کرد گفتم زنگ بزنم جویای احوالت بشم و اینکه!
آترین چیزی نگفت؟
کمی من من کردم و به سختی گفتم :
خب ... راستش ... زیاد مهم نیست.
حقیقتا امیر چند وقتیه میخوام ببینمت باهات راجب یه موضوعی صحبت کنم ولی هر دفعه میبینمت نمیشه.
میخواستم اگر امکانش هست قرار بعدی یه جای خلوت و فقط خودمون دوتا باشیم.
امیر : موضوع چیه خانم؟
_باید رو در رو باهات صحبت کنم اینطوری نمیشه.
اگر امکانش باشه تا دو سه روز آینده اوکی کنی بریم بیرون.
امیر : یکم نگرانم کردی.
باشه عزیزم هر موقع بخوای میریم . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸