🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_115
زل زد توی چشمام.
خجالت کشیدم خواستم سرمو بندازم پایین
فقط چشمامو بستم.
دوباره نگاهی به چشمام انداخت و گفت :
میتونی همه جوره روی من حساب کنی تابان.
قول میدم هواتو داشته باشم و مواظب باشم.
فقط موفق و خوشبخت شو عزیزم!
برو به سلامت.
خدافظی کردم و با حال خوب از ماشین پیاده شدم.
حالم خیلی خیلی خوب بود.
اینکه انقدر راحت کنار اومد و بهم گفت هوامو داره حالمو خوب کرد.
درو باز کردم و رفتم توی خونه.
چراغا خاموش بود و نشون میداد آترین خونه نیست.
کارامو کردم و وسایل فردا دانشگاه رو جمع کردم.
ساعتای ۹ بود که زنگ زدم به آترین.
وقتی جواب نداد حس بدی پیدا کردم.
دیر شده بود و هنوز برنگشته بود، تلفن عم جواب نداد.
نگران شدم و دوباره و سه باره تماس گرفتم ولی جواب نداد.
سعی کردم خودمو سرگرم کنم ولی نشد.
سریع زنگ زدم به فلور و خواستم تا از مری و مایکل سراغ آترین رو بگیره.
۵ دقیقه بعد از تماسم با فلور، زنگ زد و گفت :
نگران نباش تابان، آترین و مری باهم بیرونن!
حس کردم کل خونه روی سرم آوار شد.
نذاشتم فلور بفهمه و خدافظی کردم.
بیرون رفتن آترین با مری، جواب نداد تلفن، اینا یعنی چی؟
من رفتم با امیر کات کردم به خاطر آترین اونوقت اون،
با مری رفته بیرون و جوابمو نمیده!
حسابی حرصی بودم.
با حرص و ناراحتی مسواک زدم و رفتم بالا.
انقدر روی تخت تکون خوردم، این پهلو اون پهلو شدم،
تا بلاخره!
خوابم برد.
یک هفته از جدایی من و امیر و ماجرای آترین میگذشت.
تو این یک هفته اصلا و اصلا یه آترین محل نذاشتم.
صبح میرفتم دانشگاه و عصر دنبال کار می گشتم.
دلم نمیخواست دیگه سربار آترین باشم یا خرجیمو بده.
کار مرتبط با رشته ام میخواستم و متاسفانه هنوز پیدا نکرده بودم.
اکثرا میگفتن این چندتا کتاب رو تموم کن و بیا . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸