eitaa logo
♡ مـــاهِ مــن ♡
3.6هزار دنبال‌کننده
95 عکس
12 ویدیو
4 فایل
♡﷽♡ جانِ من است او، هی مزنیدش....♥️ آنِ من است او، هی مبریدش....♥️ جمعه ها پارت نداریم💥
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 زل زد توی چشمام. خجالت کشیدم خواستم سرمو بندازم پایین فقط چشمامو بستم. دوباره نگاهی به چشمام انداخت و گفت : میتونی همه جوره روی من حساب کنی تابان. قول میدم هواتو داشته باشم و مواظب باشم. فقط موفق و خوشبخت شو عزیزم! برو به سلامت. خدافظی کردم و با حال خوب از ماشین پیاده شدم. حالم خیلی خیلی خوب بود. اینکه انقدر راحت کنار اومد و بهم گفت هوامو داره حالمو خوب کرد. درو باز کردم و رفتم توی خونه. چراغا خاموش بود و نشون میداد آترین خونه نیست. کارامو کردم و وسایل فردا دانشگاه رو جمع کردم. ساعتای ۹ بود که زنگ زدم به آترین. وقتی جواب نداد حس بدی پیدا کردم. دیر شده بود و هنوز برنگشته بود، تلفن عم جواب نداد. نگران شدم و دوباره و سه باره تماس گرفتم ولی جواب نداد. سعی کردم خودمو سرگرم کنم ولی نشد. سریع زنگ زدم به فلور و خواستم تا از مری و مایکل سراغ آترین رو بگیره. ۵ دقیقه بعد از تماسم با فلور، زنگ زد و گفت : نگران نباش تابان، آترین و مری باهم بیرونن! حس کردم کل خونه روی سرم آوار شد. نذاشتم فلور بفهمه و خدافظی کردم. بیرون رفتن آترین با مری، جواب نداد تلفن، اینا یعنی چی؟ من رفتم با امیر کات کردم به خاطر آترین اونوقت اون، با مری رفته بیرون و جوابمو نمیده! حسابی حرصی بودم. با حرص و ناراحتی مسواک زدم و رفتم بالا. انقدر روی تخت تکون خوردم، این پهلو اون پهلو شدم، تا بلاخره! خوابم برد. یک هفته از جدایی من و امیر و ماجرای آترین میگذشت. تو این یک هفته اصلا و اصلا یه آترین محل نذاشتم. صبح میرفتم دانشگاه و عصر دنبال کار می گشتم. دلم نمیخواست دیگه سربار آترین باشم یا خرجیمو بده. کار مرتبط با رشته ام میخواستم و متاسفانه هنوز پیدا نکرده بودم. اکثرا میگفتن این چندتا کتاب رو تموم کن و بیا . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸